برگردان به زبان ساده
بدان ای عزیز بزرگوار که اول چیزی از مرد طالب و مهمترین مقصودی از مرید صادق، طلب است و ارادت یعنی طلب حق و حقیقت؛ پیوسته در راه طلب میباشد تا طلب روی بدو نماید که چون طلب، نقاب عزت از روی جمال خود برگیرد و برقع طلعت بگشاید همگی مرد را چنان بغارتد که از مردِ طالب چندان بنماند که تمیز کند که او طالب است یا نه. مطلوب او را قبول کند. «مَنْ طَلَبَ وَجَدَّ وَجَد» این حالت باشد.
هوش مصنوعی: ای عزیز، بدان که نخستین و مهمترین هدف از جستجوی یک مرد جویای حقیقت، میل به طلب است. ارادت به معنای جستجوی حقیقت است و او همواره در تلاش برای دستیابی به آن است تا بتواند حقیقت را ببیند. زمانی که حقیقت پرده عزت را از چهرهاش کنار بزند، تمام وجود جوینده را به تسخیر خود درمیآورد تا جایی که دیگر نمیتواند تشخیص دهد آیا او همچنان جویای حقیقت است یا نه. مطلوب او را میپذیرد. این حالتی است که در آن گفته میشود: "هر کس تلاش کند، به نتیجه خواهد رسید."
ای عزیز، طالبان از روی صورت بر دو قسم آمدند: طالبان و مطلوبان. طالب آن باشد که حقیقت جوید تا بیابد. مطلوب آن باشد که حقیقت وی را جوید تا بدان أُنس یابد. انبیا-علیهم السلام- با جماعتی از سالکان طالب خدا بودند. سر ایشان ابراهیم خلیل و موسی کلیم بودند- صلوات اللّه علیهما- نعتشان بشنو: «ولما جاء موسی لِمیقاتِنا» آمد به ما موسی؛ این، طلب باشد. «وَاتخَذاللّهُ ابراهیمَ خلیلا» ابراهیم را دوست گرفت؛ در اصل دوست نبوده باشد آنکس که دوستش گیرند چنان نباشد که خود در اصل دوست بوده باشد. این طلب را فقر خوانند، اولش «الفَقْرُ فَخْری» باشد. به اصطلاحی دیگر فنا خوانند، انتهای او آن باشد که «إِذا تَمَّ الفقْرُ فهو اللّه» نَقْدِ وقت شود.
هوش مصنوعی: دو نوع از طالبان وجود دارند: طالبان و مطلوبان. طالب کسی است که به دنبال حقیقت میگردد تا آن را بیابد. در مقابل، مطلوب کسی است که حقیقت او را میجوید تا با آن پیوند برقرار کند. پیامبران نیز از گروه کسانی بودند که به جستجوی خدا میپرداختند، مانند ابراهیم و موسی. برای مثال، وقتی موسی به وقت ملاقات ما آمد، این نشاندهنده طلب اوست. و خداوند ابراهیم را به دوستی برگزید، که نشان میدهد او در ابتدا دوست نبوده، بلکه دوستی او پس از آن تحقق یافته است. این طلب را فقر نیز مینامند، به این معنا که در ابتدای آن، فقر به عنوان افتخار در نظر گرفته میشود. به عبارتی دیگر، در نهایت این طلب منجر به فنا میشود و وقتی که این فنا به کمال برسد، به خدا تبدیل میشود.
اما گروه مطلوبان سر ایشان مصطفی آمد- علیه السلام- و امت او بِتَبَعیت وی که «یُحِبَّهم و یُحِبِّونَه». محمد اصل وجود ایشان بود و دیگران تُبَّع. موسی را گفتند: «جاء» آمد؛ مصطفی را گفتند: «اَسْری» او را بیاوردیم. آمده چون آورده نباشد اَنْبِیا به نامها و صفاتهای خدا سوگند خوردند، اما خدا به جان و سر و موی و روی او سوگند یاد کرده «لَعَمْرکَ والضُحی و اللیلِ إِذا سَجی». موسی را گفتند: «اُنظُرْ إِلی الجبل» به کوه نگر؛ مصطفی را گفتند: ما به تو نگرانیم، تو نیز همگی نگران ما شو «اَلَمْ تَرَ إلی ربِّک کَیْف مدَّ الظِلَّ». جماعت امتان او را بیان کرد که «من تَقرَّبَ إِلی شِبْراً تَقرَّبْتُ إِلیه ذِراعا، وَمَنْ تقرَّبَ إِلیّ ذراعاً تقرَّبتُ إِلیه باعا، وَمَنْ أَتانی یمشی اَتیْتُه هَرْوَلَة»، تا اگر یک روش طالب را بود، دو کشش مطلوب را بود. اما از آنجا که حقیقت است، طالب خود مطلوب است که اگر نجویندش نجوید و اگر آگاهیش نکنند آگاه نشود.
هوش مصنوعی: گروهی از خواستاران به سراغ پیامبر بزرگوار اسلام، محمد (ص)، آمدند. ایشان اصل وجود و دیگران تابع او بودند. درباره موسی گفته بودند که او «آمد»، در حالی که برای مصطفی گفتهاند که «او را آوردیم». او را اینگونه به دنیا آوردهاند و پیغمبران دیگر به نامها و صفات خدا قسم خوردهاند، اما خداوند به جان و وجود او سوگند خورده است. از موسی خواسته بودند که به کوه نگاه کند، اما به مصطفی گفتهاند که نگران ما هستیم و تو هم به ما توجه کن. در مورد امتهای او آمده است که هر کس به او نزدیک شود، خدا هم به او نزدیکتر میشود. اگر کسی به او یک قدم بیاید، خدا به او دو قدم نزدیکتر میشود. اگر کسی به او با آرامش بیاید، خدا او را با شتاب خواهد پذیرفت. اما در حقیقت، خواستار خود به حقیقت مطلوب است و اگر او را نجوید، به او دست نخواهد یافت و اگر کسی او را آگاه نکند، آگاه نخواهد شد.
با طایفهی مطلوبان هر لحظه خطاب این است «الأطالَ شَوقُ الأبرار اِلی لقائی وَإِنّی الی لقائهم لأشَدُّ شوقا»! شوق از حضور و رؤیت باشد نه از غیبت و هجران «واشوقاً الی لقاء اخوانی» گواه این است. «أِنّی لَأَجِدُ نَفَس الرحمنِ مِن قِبَل الیمن» جواب ده این همه شده است. به اصطلاحی دیگر این مقام را بقا خوانند و مسکنت. «اللُهَّم احینی مسکیناً و اَمِتْنی مسکیناً وَاحُشرنی فی زُمْرَة المساکین» علم این سخن آمده است؛ و از این طایفه به عبارتی دیگر خبر داد که «اِنّ للّهعباداً یُحْییهم فی عافیةِ و یُمیتُهم فی عافیة و یَحْشُرُهم یومَ القیامةِ فی العافیةو یُدْخِلْهم الجنة فی عافیة». دانی که این کدام عافیت است؟ آن عافیت است که شب قدر خواستی در دعا «اللهم انی اسألُک العَفْو و العافیة».
هوش مصنوعی: در هر زمان با گروهی از خواستاران اینگونه سخن گفته میشود: «شوق نیکان به دیدار من بسیار است و من نیز به دیدار آنان بسیار مشتاقم». این شوق باید ناشی از حضور و دیدار باشد، نه از غیبت و دوری. همچنین، وقتی گفته میشود: «من نفس رحمان را از سمت یمن مییابم»، پاسخی به این شوق است. به نوعی دیگر، این مقام را بقای روحانی و نیازمند بودن میخوانند. از خداوند درخواست میشود که حیات او را به صورت نیازمند و مرگ او نیز به همین شکل باشد و او را در گروه نیازمندان برانگیزد. در این راستا، آمده است که خداوند افرادی دارد که در سلامت و عافیت زندگی میکنند و در عافیت از دنیا میروند و روز قیامت نیز در عافیت محشور میشوند و به بهشت وارد میشوند. آیا میدانی این عافیت چه معنایی دارد؟ این همان عافیتی است که در شب قدر در دعا از خدا میخواهیم: «خداوند، من از تو عفو و عافیت میطلبم».
اما ای عزیز شرطهای طالب بسیارست در راه خدا که جملهی محققان خود مجمل گفتهاند. اما یکی مفصل که جملهی مذاهب هفتاد و سه گروه که معروفند، اول در راه سالک در دیدهی او، یکی بود و یکی نماید؛ و اگر فرق داند و یا فرق کند، فارق و فرق کننده باشد نه طالب. این فرق هنوز طالب را حجاب راه بود که مقصود طالب از مذهب آنست که باشد که آن مذهب که اختیار کند او را به مقصد رساند. و هیچ مذهب به ابتدای حالت بهتر از ترک عادت نداند چنانکه از جملهی ایشان یکی گفته است:
هوش مصنوعی: اما ای عزیز، در راه خدا شروط بسیاری وجود دارد که پژوهشگران بهطور کلی به آن اشاره کردهاند. یکی از این شروط به تفصیل بیان شده است و مربوط به مذاهب هفتاد و سهگانهای است که شناخته شده هستند. در نظر سالک، همه این مذاهب یکسان به نظر میرسند و اگر کسی تفاوتها را ببیند یا بین آنها تمایز قائل شود، در حقیقت تفاوتگذاری میکند و این شخص دیگر میتواند طالب واقعی شناخته نشود. این تفاوتها میتواند برای طالب مانع راه باشد، زیرا هدف طالب از انتخاب مذهب، رسیدن به مقصد است و هیچ مذهبی در ابتدا بهتر از ترک عادات کهنه به حساب نمیآید. یکی از عارفان این نکته را به روشنی بیان کرده است.
بِالقادِسیّةِ فِتْنَةٌ ما اَنْ یَرَوْن العار عارا
لامُسلمین و لامَجوسَ ولایهودَ و لانصاری
هوش مصنوعی: در قادسیه، فتنهای به وجود آمد که آنقدر شدید بود که دیگر هیچکس از مسلمانان، زرتشتیان، یهودیان و مسیحیان عار و ننگ را عار و ننگ نمیدانست.
چون به آخر طلب رسد خود هیچ مذهب جز مذهب مطلوب ندارد. حسین منصور را پرسیدند که تو بر کدام مذهبی؟ گفت: «أنا علی مذهبِ ربّی» گفت: من بر مذهب خداام زیرا که هر که بر مذهبی بود که آن مذهب نه پیروی بود، مُختلط باشد؛ و بزرگان طریقت را پیر خود خدای تعالی بود؛ پس بر مذهب خدا باشند و مخلص باشند نه مختلط. اختلاط توقف است و اخلاص ترقی و اخلاص در طالب خود شرط است «مَنْ اَخْلَصَ للّه أَرْبَعین صباحاً ظَهَرتْ یَنابیعُ الحکمة من قَلبه علی لِسانه». او از مذهبها دور است، ایشان نیز دور باشند گواه است برین «تَخَلَقوا بِأخلاقِ اللّه». مگر نشنیدهای این دو بیت:
هوش مصنوعی: زمانی که به نهایت خواستهها برسیم، هیچ مذهبی جز مذهبی که خواستهمان است، برایمان وجود نخواهد داشت. حسین منصور وقتی از او پرسیدند که بر کدام مذهب هستی، پاسخ داد: «من بر مذهب خدای خود هستم». یعنی من به مذهب خدا تعلق دارم، زیرا هر کسی که پیرو مذهبی باشد که نمیتواند پیروی کند، دچار اختلاط خواهد شد. بزرگان طریقت، راهنمای خود را خداوند تعالی میدانند؛ بنابراین، آنها نیز بر مذهب خدا هستند و مخلص و پاکی از اختلاط دارند. اختلاط به معنای توقف و رکود است، در حالی که اخلاص باعث ترقی و پیشرفت میشود و اخلاص در جستجوگران نیز ضروری است. اگر کسی چهل روز به خدا اخلاص داشته باشد، چشمههای حکمت از دلش بر زبانش جاری میشود. فردی که از مذاهب متعارف دور شده است، با چنین اخلاص و پاکی به دور از اختلاط خواهد بود. این نشان میدهد که باید به اخلاق خداوند آراسته شویم. آیا این دو بیت را نشنیدهاید؟
آنکس که هزار عالم از رنگ نگاشت
رنگ من و تو کجا خرند ای ناداشت
هوش مصنوعی: کسی که با صدها رنگ و طرح، نمایی از عالم را خلق کرده، حالا کجا میتواند به رنگ و حال ما بیاعتنا باشد؟ ای نادان!
این رنگ همه هوس بود یا پنداشت
او بی رنگست رنگ او باید داشت
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که فردی به رنگ و حالتی که در آن قرار دارد، دل بسته و فکر میکند که این رنگ خالی از حقیقت و معناست. اما در واقع، برای درک و داشتن این رنگ، باید به عمق آن نگاه کرد و ارزش آن را شناخت.
اگر مذهبی مرد را به خدا میرساند آن مذهب اسلام است و اگر هیچ آگاهی ندهد طالب را، به نزد خدای تعالی آن مذهب از کفر بتر باشد. اسلام نزد روندگان آنست که مرد را به خدا رساند و کفر آن باشد که طالب را منعی یا تقصیری در آید که از مطلوب بازماند. طالب را با نهندهی مذهب کارست نه با مذهب. بیت:
هوش مصنوعی: اگر مذهبی انسان را به خدا نزدیک کند، آن مذهب اسلام است و اگر هیچ آگاهی و هدایتی به انسان ندهد، آن مذهب از کفر بدتر است. اسلام برای کسانی است که میخواهند به خدا برسند، در حالی که کفر موجب میشود انسان به چیزی نیاز داشته باشد یا از هدفش باز بماند. در این زمینه، انسان باید با معانی و آموزههای دین ارتباط داشته باشد، نه صرفاً با خود دین.
آتش بزنم بسوزم این مذهب و کیش
عشقت بنهم به جای مذهب در پیش
هوش مصنوعی: میخواهم عشقت را به جای مذهب قرار دهم و اگر لازم باشد، برای عشق تو خودم را به آتش میزنم.
تا کی دارم عشق نهان در دل ریش
مقصود رهی تویی نه دینست و نه کیش
هوش مصنوعی: من تا چه زمانی باید عشق پنهان را در دل خود نگه دارم؟ مقصودم از عشق تویی، نه دین و نه مذهب.
تو چه دانی که چه میگویم؟ میگویم طالب باید که خدا را در جنت و در دنیا و در آخرت نطلبد، و در هرچه داند و بیند نجوید. راه طالب خود در اندرون اوست، راه باید که در خود کند «وَفی اَنفسِکم أَفَلا تُبْصرون». همه موجودات، طالب دل رونده است که هیچ راه به خدا نیست بهتر از راه دل «القلبُ بَیْتُ اللّه» همین معنی دارد. بیت
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که چه میگویم. منظورم این است که خواستهها باید از خدا در بهشت و دنیا و آخرت جدا شوند و در هر چیزی که میداند و میبیند، جستجو نکند. راه واقعی طالب در درون اوست و باید در خود جستجو کند. همه موجودات، طلبهایی دارند و هیچ راهی به سوی خدا بهتر از راه دل نیست. دل همانطور که گفته شده، خانهی خداست و این مفهوم را تأیید میکند.
ای آنک همیشه در جهان میپویی
این سعی ترا چه سود دارد گویی ؟
هوش مصنوعی: ای کسی که همیشه در جستجوی چیزی در جهان هستی، باید بپرسی که این تلاشهایت چه بهرهای دارد؟
چیزی که تو جویان نشان اویی
با تست همی، تو جای دیگر جویی!
هوش مصنوعی: آنچه که تو به دنبالش هستی، در خود تو وجود دارد. پس چرا در جایی دیگر به دنبالش میگردی؟
داود پیغمبر- علیه السلام- گفت: الهی ترا کجا طلب کنم، و تو کجا باشی؟ جواب داد که «أنا عِنْد المُنْکَسِرةِ قلوبُهم لِأجلی» از بهر آنکه هرکه چیزی دوست دارد ذکر آن بسیار کند «مَنْ أحَبَّ شیاً أَکْثَر ذِکرَه» «أنا جَلیسُمَنْ ذَکَرنی» همین معنی دارد. «لایَسَعُنی أرضی و لاسمائی و وسِعَنی قلبُ عَبْدی المؤمن». آسمان با او چه معرفت دارد که حامل او باشد؟ و زمین با او چه قربت دارد که موضع او بود؟! قلب مؤمن هم مونس اوست و هم محب اوست و هم موضع اسرار اوست «قلبُ المؤمن عَرْشُ اللّه». هر که طواف قلب کند مقصود یافت، و هر که راه دل غلط و گم کند چنان دور افتاد که هرگز خود را بازنیابد! شبی در ابتدای حالت ابویزید گفت: الهی راه به تو چگونه است؟ جواب آمد: «إِرْفَع نفسَک مِنَ الطَریق فَقَدْ وَصَلْتَ» گفت تو از راه برخیز که رسیدی؛ چون به مطلوب رسیدی طلب نیز حجاب راه بود، ترکش واجب باشد.
هوش مصنوعی: داود پیغمبر از خدا میپرسد که کجا باید او را جستجو کند و در جواب میشنود که خدا در دلهای شکسته بندگانش حضور دارد. این نشاندهنده این است که هرکسی به چیزی عشق ورزد، آن را زیاد یاد میکند و کسی که خدا را یاد کند، خدا هم در کنار اوست. خداوند میفرماید که نه آسمان و نه زمین گنجایش او را ندارند، بلکه دل مؤمن جایگاه اوست و رازهای او در آن نهفته است. دل مؤمن به نوعی عرش خداوند به شمار میرود و کسی که به درون خود و به دل خود توجه کند، به مقصودش خواهد رسید. اما اگر کسی مسیر قلب را گم کند و به راههای نادرست برود، از هدف خود دور خواهد شد. یک شب ابویزید از خدا میپرسد که چطور میتواند به او برسد، و خدا در پاسخ میگوید که باید خود را از راه کنار بکشد، چراکه وقتی به هدف رسیدی، دیگر نیازی به طلب و تلاش نیست.
گفتم مَلِکا ترا کجا جویم من ؟
وز خلعت تو وصف کجا گویم من
هوش مصنوعی: گفتم ای سلطانا، کجا باید تو را بیابم؟ و چگونه میتوانم از زیباییها و نعمتهایی که به من دادهای، سخن بگویم؟
گفتا که مرا مجو بعرش و ببهشت
نزد دل خود که نزد دل پویم من
هوش مصنوعی: او گفت که مرا در آسمانها و بهشتها جستجو نکن، زیرا من در دل خودم به دنبال تو هستم.
باش تا از خود بدرآیی بدانی که راه کردن چه بود «ولوأرادوالخروجَ لَأَعدّوا لَهُ عُدَّة». زنهار تا نپنداری که قاضی میگوید که کفر نیک است و اسلام چنان نیست. حاشا و کلا! مدح کفر نمیگویم یا مدح اسلام. ای عزیز هرچه مرد را به خدا رساند اسلام است، و هرچه مرد را از راه خدا بازدارد کفرست؛ و حقیقت آنست که مرد سالک خود هرگز نه کفر باز پس گذارد و نه اسلام که کفر و اسلام دو حالست که از آن لابد است مادام که با خود باشی؛ اما چون از خود خلاص یافتی، کفر و ایمان اگر نیز ترا جویند درنیابند. بیت
هوش مصنوعی: تا زمانی که از خود رها نشوی، نخواهی دانست که کفر و ایمان چه هستند. از این نکته غافل نباش که قاضی به نیک بودن کفر اشاره میکند و اسلام را رد میکند؛ چنین نیست! من به هیچ وجه نمیگویم که کفر خوب است یا اسلام بد. عزیز من، هر چیزی که انسان را به خدا نزدیک کند، اسلام است و هر چیزی که او را از راه خدا دور کند، کفر است. حقیقت این است که هر کسی که در مسیر سیر و سلوک قرار دارد، هرگز نه کفر را ترک میکند و نه اسلام را؛ زیرا کفر و ایمان دو وضعیتی هستند که تا زمانی که با خودت درگیر باشی، وجود دارند. اما زمانی که از خود آزاد شوی، حتی اگر کفر و ایمان به دنبالت بیایند، دیگر آنها را نمیخواهی و نمیفهمی.
در بتکده تا خیال معشوقۀ ماست
رفتن به طواف کعبه از عقل خطاست
هوش مصنوعی: در میخانه، وقتی که یاد معشوقه ما در ذهن است، رفتن به دور کعبه از دست عقل اشتباه است.
گر کعبه ازو بوی ندارد کُنش است
با بوی وصال او کُنِش کعبۀ ماست
هوش مصنوعی: اگر کعبه هیچ بویی از او ندارد، پس به خاطر بوی وصال اوست که ما به آنجا میرویم و آنجا را مقدس میشماریم.
تا از خودپرستی فارغ نشوی خداپرست نتوانی بودن؛ تا بنده نشوی آزادی نیابی؛ تا پشت بر هر دو عالم نکنی به آدم و آدمیت نرسی؛ و تا از خود بنگریزی به خود درنرسی؛ و اگر خود را در راه خدا نبازی و فدا نکنی مقبول حضرت نشوی؛ و تا پای بر همه نزنی و پشت بر همه نکنی همه نشوی و به جمله راه نیابی؛ و تا فقیر نشوی غنی نباشی؛ و تا فانی نشوی باقی نباشی.
هوش مصنوعی: تا زمانی که از خودخواهی و خودپسندی دور نشوی، نمیتوانی به خداپرستی دست یابی. زمانی که به مقام بندگی نرسی، آزادی واقعی را نخواهی یافت. اگر بر هر دو عالم پشت نکنی، به حقیقت انسانیت نخواهی رسید و تا زمانی که از خود دور نشوی، به خود حقیقیات نخواهی رسید. اگر خود را در راه خدا فدا نکنی، نزد او مقبول نخواهی بود. تا زمانی که از همه چیز عبور نکنی، به تمامی نیازی نداری و به واقعیت نخواهی رسید. تا فقیر نشوی، به غنای واقعی نخواهی رسید و در نهایت، تا از خود نرستی، به بقاء حقیقی نخواهی پیوست.
تا هرچه علایقست بر هم نزنی
در دایرۀ محققان دم نزنی
هوش مصنوعی: هر چقدر هم که احساسات و علاقههایت را داشته باشی، نباید در جمع محققان نظر بدهی.
تا آتش در عالم و آدم نزنی
یک روز میان کم زنان کم نزنی
هوش مصنوعی: تا زمانی که آتش در دنیا و انسانها روشن است، تو نیز نباید بگذاری که کمکاری و سهلانگاری بوجود بیاید.
ای عزیز آشنایی درون را اسباب است و پختگی او را اوقات است و پختگی میوه را اسباب است؛ کلی آنست که آشنایی درون چنان پدید آید به روزگار که پختگی در میوه و سپیدی در موی سیاه و طول و عرض در آدمی که به روزگار زیادت میشود و قوی میگردد، اما افزونی و زیادتی که به حس بصرو چشم سر آنرا ادراک نتوان کرد الا به حس اندرونی و به چشم دل؛ و این زیادتی خفی التدریج باشد، در هر نفسی ترقی باشد چون سفیدی در موی سیاه و پختگی در میوه و شیرینی در انگور؛ اما به یک ساعت پیدا نشود بلکه هر ساعتی تو افزونی و زیادتی پذیرد. اما پختگی که در میوه پدید آید آن را اسباب است: خاک بباید و آب بباید و هوا بباید و تابش آفتاب و ماهتاب بباید «واختِلافُ اللّیلِ و النّهار» بباید؛ این اسباب ظاهر است و اسبابی دیگر بباید چون زحل و مشتری و ستارگان ثابت بباید و هفت آسمان و بعضی از عالم ملکوت بباید چون فرشتگان مثلاً: مَلَک الریح فریشتهٔ با دو فریشتهٔ زمین و فریشتهٔ باران و فریشتهٔ آسمان؛ و معبود این همه یکیست که اگر نه او بودی، خود وجود همه محو بودی و جملهٔ معدومات به تقدیر موجود بودی و جملهٔ موجودات به تقدیر، عدم بودی.
هوش مصنوعی: این متن دربارهی رشد و بلوغ درونی انسان و پدیدههای طبیعی صحبت میکند. نویسنده میگوید که آشنایی درون و رشد روحی نیاز به زمان دارد، همانطور که میوهها با گذشت زمان پخته و شیرین میشوند و رنگ موی سیاه به سفیدی میگراید. این تغییرات به تدریج و به آرامی رخ میدهد و قابل درک نیستند مگر به نگاه عمیق و درونی.
رشد و پختگی در میوهها و در انسان تحت تأثیر عوامل مختلفی مانند خاک، آب، هوا، و نور خورشید میباشد. همچنین، وجود نیروهای کیهانی و فرشتگان نیز به این فرآیند کمک میکند. همه اینها به یک خالق واحد برمیگردد که بدون او، تمام وجود و مخلوقات بیمعنا خواهند بود. این مفهوم نشاندهندهی ارتباط عمیق بین انسان، طبیعت و نظام کیهانی است.
همچنانکه پختگی میوه را اسباب است، بعضی مُلْکی و بعضی مَلَکوتی؛ همچنین آشنایی درون را اسباب است، هم ملکی و هم ملکوتی. هرچه به ظاهر و قالب تعلق دارد، مُلکی بود چون نماز و روزه و زکاة و حج و خواندن قرآن و تسبیح و اذکار و آنچه افعال قالب بود که ثواب دان حاصل شود و هرچه به باطن تعلق دارد بعضی ملکوتی باشد چون حضور و خشوع و محبت و شوق و نیت صادق؛ همچنین دل آدمی بروزگار آشنا گردد و این اسباب چنانکه باید دست فراهم ندهد الا در صحبت پیری پخته «وَمَنْ لاشیخَ لَهُ لادین لَه» که پیران را صفت «یَهْدی مَنْ یشاءُ» باشد، و از صفت «یُضِلُّ من یشاءُ» دور باشند. «و مِمَّنْ خَلَقْنا امةٌ یهدون بالحق» تربیت و آداب ایشان است. «أصحابی کالنُجوم بِأیِّهُم اقتَدَیْتُمُ اهتَدَیْتم» احوال پیر و مرید است.
هوش مصنوعی: پختگی میوه نتیجه عواملی است که بعضی از آنها به دنیای محسوس و برخی به دنیای غیرمحسوس تعلق دارند. به همین ترتیب، آشنایی و شناخت درونی نیز تحت تأثیر عواملی هم در دنیا و هم در عالم معنوی قرار دارد. چیزهایی که به ظاهر و شکل مربوط میشوند، مانند عبادات و مناسک دینی، از نوع دنیوی هستند زیرا ثواب و پاداش دینی را به همراه دارند. اما آنچه به باطن و عمق وجود مرتبط است، ممکن است از نوع ملکوتی باشد، شامل حالاتی مانند توجه، تواضع، محبت، اشتیاق و نیت خالص. انسان باید از طریق ارتباط با افراد با تجربه و پخته به این شناخت دست یابد؛ چرا که تنها کنار این افراد میتوان به حقیقت و راهنمایی دست پیدا کرد. افرادی که بدون مرشد و راهنما هستند، از دین فاصله میگیرند. بنابراین، سنت و آداب این افراد به خوبی تعیینکننده مسیر رشد معنوی آنهاست.
دریغا این بیتها جمال خویش واخلق (؟با خلق) نمودندی تا خلق همه از حقیقت خود آگاه شدندی. بیت
هوش مصنوعی: ای کاش این اشعار زیبایی خود را آشکار میکردند تا همهی مردم از حقیقت وجود خود باخبر شوند.
آن را که دلیل ره چون مه نیست
او در خطر است و خلق ازو آگه نیست
هوش مصنوعی: کسی که مانند ماه دلیلی برای هدایت و راهبری ندارد، در خطر و بلاتکلیفی به سر میبرد و دیگران از وضعیت او بیخبرند.
از خود به خود آمدن رهی کوته نیست
بیرون ز سر دو زلف شاهد ره نیست
هوش مصنوعی: آمدن به خودی خود مسیر کوتاهی نیست، چرا که هیچ راهی جز دقت در دو زلف معشوق وجود ندارد.
تو چه دانی ای عزیز که این شاهد کدام است؟ و زلف شاهد چیست؟ و خدّ و خال کدام مقام است؟ مرد رونده را مقام ها و معانیها است که چون آنرا در عالم صورت و جسمانیت عرض کنی و بدان خیال انس گیری و یادگار کنی جز در کسوت حروف و عبارات شاهد و خدّ و خال و زلف نمیتوان گفت و نمود. مگر این بیتها نشنیدهای؟
هوش مصنوعی: عزیز، تو خبر نداری که این معشوق چه ویژگیهایی دارد؟ و زلف او چه معنایی دارد؟ و نشانههای صورت او چیست؟ برای کسانی که در جستوجوی حقایق هستند، معانی و مقامات زیادی وجود دارد. اما وقتی بخواهی این مقامات را در دنیای مادی و ظاهری نشان بدهی و به یاد بسپاری، نمیتوانی جز با الفاظ و عبارات نظیر معشوق، نشان و زلف به آنها اشاره کنی. آیا این اشعار را نشنیدهای؟
خالیست سیه بر آن لبان یارم
مُهریست ز مشک بر شکر، پندارم
هوش مصنوعی: لبان یارم خالی از بوسهاند و تنها با توجه به رنگ تیره آنها میتوانم تصور کنم که بر رویشان علامتی از مشک و شیرینی وجود دارد.
گر شاه حبش به جان دهد زنهارم
من بشکنم آن مُهر و شکر بردارم
هوش مصنوعی: اگر شاه حبش جان من را بگیرد، من نمیتوانم آن مهر را بشکنم و شکر را کنار بگذارم.
دریغا چه میشنوی خال سیاه مهر محمد رسول اللّه میدان که بر چهرهی «لااله الاّ اللّه» ختم و زینتی شده است. خد شاهد هرگز بی خال کمالی ندارد. خد جمال «لا اله الاّ اللّه» بی خال محمد رسول اللّه هرگز کمال نداشتی و خود متصور نبودی و صد هزار جان عاشقان در سر این خال شاهد شده است. میان مرد و میان لقاءاللّه یک حجاب دیگر مانده باشد، چون ازین حجاب درگذرد جز جمال لقاءاللّه دیگر نباشد؛ و آن یک حجاب کدام است؟ مصراع: بیرون ز سر دو زلف شاهد ره نیست این مقام است.
هوش مصنوعی: متن به توصیف خال سیاه که بر چهرهی عبارت "لا اله الا اللّه" قرار دارد، پرداخته و به نقش آن در تکمیل جمال و کمال اشاره میکند. خال محمد رسولالله به عنوان نمادی از کمال شناخته میشود و بیان میکند که وجود این خال نشاندهندهی کمال و زیبایی است. همچنین به حجابهایی که بین انسان و دیدار با خداوند وجود دارد اشاره کرده و میگوید که پس از عبور از این حجابها، تنها جمال خداوند باقی میماند. در نهایت، تأکید میشود که مسیر به سوی حقیقت و جمال الهی نیازمند عبور از موانع و حجابهاست.
دریغا چه دانی که شاه حبش کدامست؟ پرده دار «الااللّه» است که تو او را ابلیس میخوانی که اغوا پیشه گرفته است،و لعنت غذای وی آمده است که «فَبِعزَّتِک لَأَغْوِیَنَّهُم أجمعین». چه گویی شاهد بی زلف زیبایی دارد؟! اگر شاهد بی خد و خال و زلف، صورت بندد رونده بدان مقام رسد که دو حالت بود و دو نور فراپیش آید که عبارت از آن یکی خالست و یکی زلف، و یکی نور مصطفی است و دیگر نور ابلیس؛ و تا ابد با این دو مقام سالک را کارست.
هوش مصنوعی: ای کاش میدانستی که شاه حبش کیست! او پردهدار «الا الله» است و تو او را ابلیس میخوانی، کسی که در فریب دادن دیگران مهارت دارد و اگر تو را لعنت کرده، غذایی که او میخورَد، در همین راستا است. چه میگویی وقتی گواهی بر زیبایی بیزلفی وجود دارد؟ اگر گواهی که بدون خد و خال و زلف است، ظاهری بیافریند، به مقام والایی میرسد که در آن دو حالت و دو نور ظاهر میشود. یکی از آنها مظهر زیبایی و نور خداوند است و دیگری مظهر ابلیس. سالک در مسیر خود همیشه با این دو مقام درگیر خواهد بود.
ای دوست اینجا ترا معلوم شود که نشان پیر راه رفته آن باشد که جملهٔ افعال و اقوال مرید از ابتدا تا انتها داند و معلوم وی باشد زیرا که پیر که هنوز بلوغ نیافته باشد و تمام نرسیده باشد، او نیز خود مرید و طالب باشد، پیری را نشاید. مریدی جان پیر دیدن باشد، چه پیر آیینهی مرید است که در وی خدا را ببیند، و مرید آیینهٔ پیر است که در جان او خود را ببیند؛ همه پیران را تمنای ارادت مریدان است. دریغا هر که بر راه و طریق پیر رود مرید باشد مر پیر را. و هرکه بر طریق ارادت خود و مراد خود رود مرید مراد خود باشد. مریدی، پیرپرستی باشد و راه ارادت خود زنار داشتن در راه خدا و رسول او. اول مرید را در راه ارادت این باشد که گفته شد.
هوش مصنوعی: دوست عزیز، در اینجا باید بدانی که نشانه کسی که راه را پیموده، این است که تمام اعمال و گفتار مرید را از ابتدا تا انتها میداند و از آن باخبر است. چرا که کسی که هنوز به کمال نرسیده و پیر نشده است، خود هنوز مرید و جویای راه است، و نمیتوان او را پیر نامید. مرید باید بتواند تجلی جان پیر را ببیند، چرا که پیر آیینهای است که در آن مرید میتواند خدا را مشاهده کند، و مرید نیز آیینهٔ پیر است که در جان او خود را میبیند. همهٔ پیران آرزوی داشتن مریدان را دارند. افسوس که هر کس به دنبال راه و روش پیر برود، مرید او میشود. و هر کس به دنبال ارادت و خواستهی خود برود، مرید خواستهی خود خواهد بود. مریدی به معنای پیروی از پیر است و در این راه باید با ارادت خود به خدا و رسول او پایبند باشد. اولین قدم مرید در این مسیر همین است که گفته شد.
ام امرید را ادبهاست: یکی ادب آن باشد که از پیر، معصومی و طاعت نجوید چنانکه دانستی؛ و دیگر آنکه او را به صورت و عبارت طلب نکند، و او را به چشم سر نبیند که آنگاه قالب مجرد بیند از گوشت و پوست، بلکه حقیقت و مغز علم و معرفت وی ببیند به چشم دل. چه گویی ابوجهل و ابولهب و عتبه و شیبه، مصطفی را ظاهر میدیدند به چشم سر، همچنانکه ابوبکر و عمر و عثمان و علی میدیدند! اما دیدهٔ دل نداشتند تا قرآن بیان نادیدن ایشان کرد که «وَتَراهُمْ یَنْظُرون إِلَیْک وهم لایُبْصرون» آنچه حقیقت مصطفی بود نتوانستند دیدن، مقصود آنست که پیر حقیقت و معنی باید طلبیدن و جستن، و نه قالب و صورت؛ زیرا که مرید باشد که در مشاهدهی پیر صدهزار فایده یابد.
هوش مصنوعی: آداب مریدی این است که از استاد، معصومیت و فرمانبری را درخواست نکند. همچنین مهم است که او را فقط به ظاهر و کلام نطلبد و با چشم سر او را نبیند. چرا که وقتی با چشم سر دیده شود، فقط جنبه ظاهری و مادی او دیده میشود، اما باید حقیقت و عمق علم و معرفت او را با چشم دل مشاهده کند. افراد مانند ابوجهل و ابولهب، پیامبر را به چشم سر میدیدند، در حالی که ابوبکر، عمر، عثمان و علی نیز او را میدیدند. اما آنها چشم دل نداشتند و قرآن این موضوع را بیان کرده است که «و آنها تو را میبینند اما نمیبینند». منظور این است که مرید باید به دنبال حقیقت و معنی باشد و نه فقط ظاهر و صورت، زیرا در مشاهدهی استاد، مرید میتواند بهرههای فراوانی کسب کند.
ادب دیگر آنست که احوال خود جمله با پیر بگوید که پیر او را روز به روز و ساعت به ساعت تربیت میکند و او را از خطرها و روشهای مختلف آگاه میکند. «نَحْنُ نَقُصُ علیک أَحْسَنَ القَصَص» ازین کلمه نشان دارد که پیر از بهر راه است به خدا و آنچه بدین پیر تعلق دارد آن باشد که راه نماید و آنچه به مرید تعلق دارد آن باشد که جز پیر به کس راز نگوید و زیادت و نقصان نگذارد. واقعهٔ یوسف صدیق «إذْ قالَ یوسفُ لِأبیه یا أبَتِ إِنّی رَأیتُ أحَدَ عَشَر کَوْکَباً» واقعهٔ گفتن مریدانست با پیران. پس یعقوب گفت: «یابُنَیّ لاتَقْصُص رُؤیاک علی إِخْوَتِک». اول وصیت که پیر مرید را کند آنست که گوید: واقعهٔ خود را به کسی مگو. پس هرچه فراپیش مرید آید باید که آن را احتمال کند و آن را خود از مصلحت در راه پیر نهاده باشد تا مرید را عُجبی نیاید. پس چون مرید ازین همه فارغ گردد، پیر را نشان با مرید آن باشد که «وَکَذَلکَ یَجْتَبیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِن تأویل الأحادیث»، و راه و مقصود مرید با وی نماید تا وی را نیز استادی درآموزد که «وَیُعَلِّمُکُمْ مالَمْ تَکونوا تعلمون». چون تَخَلَقوا بِأخلاق الشیخ حاصل آید کار به جایی رسد که «وَرَفَع أبَوَیْه علی العرش وَ خَرّواله سُجَّدا».
هوش مصنوعی: آداب دیگری نیز وجود دارد که باید فرد به استاد خود بگوید؛ زیرا استاد هر روز و هر ساعت او را تربیت میکند و از خطرات و روشهای مختلف آگاهش میسازد. این نکته نشاندهنده این است که استاد برای راهنمایی به سوی خدا اهمیت دارد و وظیفهای جز هدایت کردن ندارد. مرید نیز موظف است که رازهای خود را با کسی جز استاد در میان نگذارد و نباید به کم و کثر در اینباره بپردازد. مثالی که در داستان یوسف ذکر شده، به این موضوع مربوط میشود که مریدان با استادان خود صحبت کنند. در این داستان، یعقوب به یوسف میگوید که رویاهایش را برای برادرانش بازگو نکند؛ این اولین توصیه استاد به مریدان است که باید از گفتن تجربیات خود به دیگران پرهیز کنند. آنچه بر مرید میگذرد باید با صبر و واقعبینی پذیرفته شود و نشاندهنده درکی از مصلحت در مسیر استاد باشد تا از غرور دور بماند. وقتی مرید از این مسائل فاصله میگیرد، استاد باید به او نشان دهد که چگونه خداوند او را برگزیده و به او علم میآموزد تا اینکه مرید نیز مواردی را یاد بگیرد که قبلاً نمیدانسته است و با اتخاذ ویژگیهای استاد، به جایی برسد که به مقام بلندی دست یابد.
ادب دیگر آنست که مرید مبتدی حضور و غیبت پیر نگاه دارد و در حضور صورت مُؤدّب باشد و به غیبت صورت مُراقب باشد و پیر را همچنان به صورت حاضر داند اما مرید منتهی را حضور و غیبت خود یکسان باشد. آن نشنیدهای که آن روز که جان مصطفی را وعده در رسید که پیش خدای تعالی برند؛ عبداللّه زید انصاری را فرزندی بود به نزدیک او رفت، و از برون رفتن مصطفی ازین جهان پدر را خبر کرد؛ پدر گفت: نخواهم که پس از مصطفی این دیدهی من کس را بیند، و دعا کرد و گفت: «اللّهم اعم عِینَیَّ» خداوندا چشم من کور گردان. حق تعالی دعای وی اجابت کرد «فَعَمِیت عیناه» در ساعت کور شد. معلوم است که عشق ابوبکر و عمر و عثمان و علی- رضی اللّه عنهم- با مصطفی هزار چندان و بیشتر بود. چرا این معنی بر خاطر ایشان گذر نکرد؟ ای عزیز عبداللّه زید قوت از ظاهر و صورت مصطفی میخورد و میچشید که چون غیبت صورت آمد، موت چشم حاصل آمد؛ و قوت و غذای ابوبکر از دل و جان مصطفی بود و آن دیگر صحابه که «ماصَبَّ اللّهُ فی صدری شیئاً إِلَا و صَبَبْتُهُ فی صدر ابی بکر». ابوبکر را- رضی اللّه عنه- همچنان غذای جان میدادند. دریغا مصطفی- علیه السلام- آن روز که از دنیا بیرون خواست رفت اشارتی لطیف کرد در این معنی وگفت: «ألیَوْمَ تُسَدُّ کُلُّ فُرْجُةِ إِلاّ أبی بکر» گفت همه روزنها بسته گردد الا روزن ابی بکر و ابوبکر صفتان که همچنان پهن گشاده باشد.
هوش مصنوعی: ادب این است که مرید مبتدی در حضور و غیبت پیر خود دقت کند. در حضور، آداب را رعایت کند و در غیبت، مدام به یاد او باشد و او را همیشه حاضر بداند. اما مرید پیشرفته به حضور و غیبت خود بیتفاوت است و آنها را یکسان میبیند. وقتی جان پیامبر به خداوند تقدیم شد، عبدالله زید انصاری به پدرش خبر داد که پیامبر از این دنیا رفته است. پدرش گفت: نمیخواهم بعد از پیامبر هیچ کس را ببینم و دعا کرد که خداوند چشمانش را کور کند. دعایش برآورده شد و چشمانش کور شد. مشخص است که عشق ابوبکر، عمر، عثمان و علی به پیامبر بسیار بیشتر از این بود. اما چرا این فکر به ذهن آنها نیامد؟ عبدالله زید به واسطه ظاهر پیامبر قوت میگرفت و وقتی غیبت او پیش آمد، قدرت دیدن را از دست داد. اما ابوبکر از درون پیامبر قوت میگرفت و این به او کمک میکرد. پیامبر اشارهای لطیف در این خصوص کرد و فرمود: "امروز همه روزنهها بسته میشوند جز برای ابوبکر." به این معنا که رابطه ابوبکر با پیامبر همیشه باز خواهد ماند.
اویس قرنی- رضی اللّه عنه- چونکه مصطفی را میدید به حقیقت قصد صورت را به صورت ننمود زیرا که مقصود از دیدن صورت معنی بود، چون دیدن معنی حاصل شد، صورت حجاب آمد. عالمان نارسیدهٔ روزگار عذر مادر در پیش نهند؛ مادر بود اما «اُمّ أصلیُّ» که «وَعِنْدَهُ اُمُّ الکِتاب». مادر اصلی را چگونه گذاشتی و کی آمدی که او خود مادر اصلی بود که چون مادر را میدید صورت که فرزند او باشد که محمد است هم تبع آن باشد؟ مگر که آن نشنیدهای که مجنون را گفتند که لیلی آمد. گفت: من خود لیلیام و سر به گریبان فرو برد، یعنی لیلی با من است و من با لیلی.
هوش مصنوعی: اویس قرنی وقتی که پیامبر را میدید، توجهش به ظاهر او نبود بلکه هدف او فهم معنای نهفته در آن دیدار بود. به همین دلیل، زمانی که به معنای حقیقی پی برد، ظاهر برایش مانعی شد. دانشمندان عصر او به بهانه داشتن مادر، بهانهای میآورند، اما او مادر اصلی را میدید که همان حقیقت و اصول هستی است. چگونه میتوانست این مادر اصلی را رها کند در حالی که او خود در مقام مادری قرار داشت و محمد نیز فرزند او محسوب میشد؟ مانند مجنونی که وقتی از او میپرسند که آیا لیلی آمده، میگوید: «من خود لیلی هستم» و سرش را در گريبان فرو میبرد، به این معنا که لیلی در وجود او و او در وجود لیلی است.
ای دوست بدانکه هرکاری که پیر، مرید را فرماید خلعتی باشد الهی که بدو دهند، و هرجا که مرید باشد در حمایت آن خلعت باشد که فرمان پیر فرمان خدا باشد، «مَنْ یُطِعِ الرَّسولَ فقَدْ أطاع اللّهَ» همین توان بود. «وَجَعَلْنا مِنْکُم أئِمةً یهدون بِأَمرِنا» بیان این همه شده است.
هوش مصنوعی: ای دوست، بدان که هر دستوری که پیر به مرید میدهد، نوعی هدیه الهی است که به او داده میشود. هرجا مریدی باشد، در تحت حمایت این هدیه قرار دارد و فرمان پیر مانند فرمان خداوند است. اگر کسی از پیامبر اطاعت کند، در حقیقت خدا را اطاعت کرده است. این موضوع به وضوح بیان شده است که ما از میان شما پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت میکنند.
این شیفته را مدتی حالتی و وقتی روی نمودی که اندر سالی چند اوقات نام خدای- تعالی- بر زبان نتوانستمی راندن تا جمال «ن والقلم و مایَسْطَرونَ» این بیچاره را بنواخت، و قبول کرد و گفت: بگو «قُلْ هوالله أَحَدٌ». چه توانی دانستن که این در کدام مقام باشد و در کدام حالت شاید گفتن؟! خواندن حقیقی آن باشد که خدا را به خدا خوانی؛ و قدیم را به زبان محدث و آفریده خواندن حقیقی نبود. از آن بزرگ نشنیدهای که گفت «مَنْ عَرَفَ اللّهَ لایقولُ اللّهَ وَمَنْ قالَ اللّهُ لایعرِف اللّهَ». گوش دار تا بدانی که چه میگوید: گفت: هرکه خدا را شناسد هرگز نگوید که «اللّه» و هرکه «اللّه» را بگفت خدا را نشناخت و نشناسد. چه دانی که خدا را به خدا چگونه توانی خواندن! تا نقطهای نشوی «اللّه» گفته نباشی.
هوش مصنوعی: مدتی حالت عجیبی داشتم به گونهای که در یک سال تمام نتوانستم نام خدا را بر زبان بیاورم. تا اینکه آیه «ن والقلم و مایَسْطَرونَ» به من آرامش بخشید و من را به گفتن وا داشت و به من گفت: «بگو: او خداوند یکتا است». چه میدانم که این صحبت در چه شرایطی باید بیان شود؟ خواندن حقیقی نام خدا این است که او را با نام خودش بخوانی؛ و اگر بخواهی او را با نامهای دیگر توصیف کنی، این درست نیست. شاید شنیدهای که گفتهاند: «هر کس خدا را بشناسد نمیگوید خدا و هر کس بگوید خدا را نمیشناسد». به این نکته دقت کن که او چه میگوید: کسی که خدا را میشناسد هرگز نمیگوید «خدا» و کسی هم که این کلمه را میگوید، در واقع او را نشناخته است. چه میدانی که چگونه میتوان خدا را با نام خودش خطاب کرد؟ تا زمانی که به او نزدیک نشوی، هرگز نمیتوانی به درستی بگویی «خدا».
از جمله آنکه پیر، مرید را فرماید در اوراد؛ یکی اینست که گوید: پیوسته میگوی «لا إِلهَ إِلاّ اللّهَ». چون ازین مقام درگذرد گوید بگو: «اللّه». نفی و فنای جمله در «لا» بگذارد و رخت در خیمهٔ «إلااللّه»زند. چون نقطهٔ حرف «هو» شود دو مقام که در میان دو لام است واپس گذارد که این دو مقام و این دو ولایت که مسکن و معاد جملهٔ سالکان راه خداست واپس گذاشته باشد، چون مرید بدین مقام رسید پیر او را فرماید تا پیوسته گوید: «هوهوهو»، در میان این دو مقام «اللّه» فرماید گفتن، چون اعراض از همه باشد جز «هو» هیچ دیگر نشاید گفتن. «قُلْ هواللّه أَحَدٌ» پس ازین توحید باشد. خواندن باید که در آن توحید و یگانگی باشد.
هوش مصنوعی: پیر به مرید میگوید که همواره عبارت «لا إله إلا الله» را تکرار کند. زمانی که مرید به این مرحله رسید، او را به گفتن فقط «الله» تشویق میکند. در این حالت، تمام وجودش در دو کلمه «لا» و «إلا» محو میشود و در خیمهی «إلا الله» سکونت میکند. وقتی به نقطهی حرف «هو» میرسد، دو مرحله را که در میان دو لام قرار دارند، پشت سر میگذارد. این دو مرحله و ولایتها جایگاه و سرنوشت تمام سالکان راه خدا هستند. زمانی که مرید به این جایگاه رسید، پیر به او میگوید که مدام «هو هو هو» بگوید و در این میان تنها گفتن «الله» را مجاز میداند، زیرا او از تمام معانی دیگر جز «هو» روی برگردانده است. بعد از این مرحله، توحید واقعی آغاز میشود و خواندن باید در این حالت از توحید و یگانگی باشد.
دریغا گویی که مُستمِع این رمزها و مُدرِکِ این سخنها که خواهد بود و که فراگیرد؟! و ذوق این کهرا چشانند؟ و خلعت این فهم در کدام قالب قلب مطالعه کننده پوشانند؟! اما فراگیر این وردها؛ که این ضعیف بیچاره، بسیاری فتوح روحی دیده است ازین وردها. اگرچه اذکار و وردهای خدا خود همه مرتبتی بلند دارد اما این اذکار خصوصیتی دیگر دارد. ابتدا کرده شد «بسم اللّه الرَّحمن الرَّحیم ألحمدُللّه ربِّ العالمین» و الصلوةُ و السّلامُ علی محمدِ و آله أجمعین. و در همه اوقات این دعا مُجرَّبست و مَرویست از ائمّهٔ کبار «اَللّهم أِنی أدعوکَ باسمِکَ المَکنون المَخزون؛ السّلامُ المُنْزَل القُدس المُقدَّس الطّهر الطّاهر، یا دَهْرُ یادَیْهورُ یا دیهارُ، یا أَزلُ یامَن لَم یَزل، یا أَبد یامَن لم یلِد ولم یولَد، یا هو یاهو یا هو یا من لا اله الا هو، یا من لایَعْلَم ماهوالاهو، یا من لایَعْلم أین هوالاهو، یاکائنُ یا کَیْنانُ یاروحُ، یا کائناً قبل کلِّ کونِ و یاکائناً بعدَ کلِّ کونِ، یا مُکَوِناً لِکُلِ کونِ، یا اهیا شراهیا آذونی اصباوث، <یاقهّارُ یاربّ العسکرِ الجرّار> یا مُجَلّی عظائمَ الأُمورِ، سبحانک علی حلمک بَعْدَ عِلْمک سبحانک علی عفوک بعد قدرتک «فَإن تَوَلّوا فَقُل حَسْبیَ اللّهُ لاالهَ الاّ هو علیه تَوَکَّلْتُ و هو ربُ العرش العظیم. لیسَ کَمِثْلِهِ شیءٌ و هو السَّمیعُ البَصیرُ». أللهم صل علی محمد و علی آل محمد بِعَدَدِ کل شیء کما صلَّیْتَ علی ابراهیمَ و علی آل ابراهیم و بارِک علی محمد و آل محمد کما بارَکْتَ علی ابراهیمَ و علی آل ابراهیم إنّک حمیدٌ مجیدٌ.
هوش مصنوعی: آه، چه کسی خواهد بود که این رموز و معانی را بشنود و درک کند؟ و چه کسی طعم این را خواهد چشید؟ و این فهم در کدام قالب بر دل خواننده خواهد نشست؟ ولی کسانی که این دعاها را میشنوند، من این بندگان ضعیف را دیدهام که از این دعاها بهرههای معنوی بسیاری بردهاند. اگرچه ذکرها و دعاهای خدا همگی دارای مقام و مرتبهای بلند هستند، اما این دعاها ویژگی خاصی دارند. دعا با نام "بسم الله الرحمن الرحیم" شروع میشود و سپس الحمد لله رب العالمین و درود و سلام بر محمد و آل او ادامه پیدا میکند. این دعا در هر زمان معتبر و از بزرگانی چون ائمه نقل شده است. سپس دعا به نام خدا شروع میشود و بارها نامهای مبارک و بزرگ خدا ذکر میشود. این دعا در قالبی به زیبایی و شکوه تقدیم میشود و از خداوند خواسته میشود که بر محمد و خاندان او درود و برکت فرستد.
دریغا ندانم ای عزیز که قدر این دعا دانستهای یا نه؟ دریاب که این دعا بر صدر لوح محفوظ نوشته است، و قاری این دعا جز محمد- علیه السلام- نیست و دیگران طفیلی باشند. خدای- تعالی- ما را از ثواب این دعا محروم مگرداناد و به لطف و کرم خویش بمنه و لطفه.
هوش مصنوعی: آه، نمیدانم ای عزیز آیا ارزش این دعا را دانستهای یا نه؟ بدان که این دعا بر بالای لوح محفوظ نوشته شده است و تنها محمد - علیه السلام - است که این دعا را میخواند و دیگران فقط در حاشیهاش هستند. خداوند متعال ما را از پاداش این دعا محروم نکند و به لطف و رحمت خود با ما رفتار کند.