گنجور

فصل ۹۸

در بدایت عشق آرامش باطن عاشق مدبر خیال بود زیرا که صورت معشوق بقوت شوق در حس مشترک وطن گیرد و نقوش دیگر را محو کند چنانکه گفته‌اند:

تا دیده کم جان و دل و تن نگرفت
در دیده خیال دوست مسکن نگرفت
بگرفت گریبان دلم عشق کسی
کو را غم هیچ دوست دامن نگرفت

و این مطالعه بدیدۀ علم نتواند کرد زیرا که کمال علم آنست که قوت خیال صورت احکام را از مواد آن جدا چنانکه صورت مسئله وضع کند پس از نفس او تخرجی کند وضعی فرضی نه عقلی و هندسی و این معنی درین مقام خام نماید بلکه ناتمام نماید چون کمال در کار حاصل کند شبهات از روزگار عشق زایل کند آن صورت که از قوت خیال طلب می‌گیرد در درون پردۀ دل رود و پیش جمال بوی ننماید پس علم را بدو راه نماند زیرا که آنچه در قوت خیال پدیدار شود هم در محل او مضمحل گردد زیرا که وَشیکُالزَّوالِ وَسَریعُ الْاِنْتِقال است. ای عزیز آنچه در درون پردۀ دل بود آسان آسان بدو نتوان رسید در وی پندار یافت بیش از یافت بود آنچه پیرهری قدس اللّه روحَهُ گفت یافت تو از روی ماست اما دریافت تو نه ببازوی ماست بدین معنی قریب است همانا اَلْعَجْزُ عَنْ دَرْکِ الْاِدْراکِ اِدراکُ اشارتست بدین معنی:

آن نقد که در خزانۀ دل باشد
آسان آسان بدو رسیدن نتوان
فصل ۹۷: عاشق را از غلبات عشق خود برآمدن بهتر بود از آنکه در بر معشوق درآمدن زیرا که داند که مَن جاوَزَ حَدَّهاوُرِثَ ضدَّهُ راست است راه بنده از بندگی بیرون شود اما ببالای آلای شاهی بر نتواند آمد که او را با اوئی او صعود ممکن نیست و بعالم بندگی باز نتواند افتاد تا مؤنتاو را شاه تحمل کند مُذْبذَبینَذلکَ لا الی هؤلاءُ ولا الی هؤلاءِ برداشته نه افکنده نه شاه نه بنده نَعوُذُ بِاللّهِ مِنَ الْحورُ بَعدَ الکُورِ و آنچه گفته‌اند که فراق برتر از وصال است راست است زیرا که فراق بعد از وصال تصور توان کرد و پیوستن با او خود بریدن است از خود و بریدن از خود بتحقیق پیوستن است با او بدین نسبت وصال فراق است از خود و فراق از خود وصالست با او و آنچه عاشق طلب فراق خود می‌کند بهلاک کردن خود چنانکه ابن موفق گرد بازار بصره سفره بخود برآورد و می‌گفت: مَنْ ماتَ عِشْقاً فَلْیَمُتْ هکَذا لاخَیْرَ فی عِشْقٍ بِلامَوْتٍفصل ۹۹: عشق آنست که در کانون دل مکنون است ظهورش بشنید و صف معشوق بود یا بدید جمالش و از آن است که دل از درد و وجع و احتراق در نالش باشد دایماً زیرا که آتش ظاهر ارکان سوزد و این آتش جان سوزد همانا نارُ اللّهِ المُوقَدَةُ الّتی تَطَلِعُ عَلَی الْأفئِدةِ عبارت ازین آتش بود و مثال او در اعتقاد عذاب گورست مرده در عذاب گور متألم و سوخته و متوجع و دردمند، و آتش و ضرب پدید نه همچنین درد و وجع و تألم و احتراق عشق موجود و اسباب آن ناپیدا، عاشق بیخواب و بی قرار و بی‌آرام می‌نالد و می‌زارد خلق بیخبر نمک ملامت بر جراحت او می‌پاشند و در هنگام سوزش او خاموش می‌باشند و بدان راه نبرند عجب تر آنست که معشوق گوید دور باش:

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در بدایت عشق آرامش باطن عاشق مدبر خیال بود زیرا که صورت معشوق بقوت شوق در حس مشترک وطن گیرد و نقوش دیگر را محو کند چنانکه گفته‌اند:
هوش مصنوعی: در آغاز عشق، آرامش درونی عاشق نتیجه تفکرات عمیق اوست، زیرا عشق معشوق باعث می‌شود تا او احساسات را در وجود خود به خوبی درک کند و تصاویر دیگر را از ذهن خود پاک کند، به‌طوری‌که گویی بیان شده است.
تا دیده کم جان و دل و تن نگرفت
در دیده خیال دوست مسکن نگرفت
هوش مصنوعی: تا زمانی که جان و دل و جسم من در نظر نگرفتند، در خیال خودم جایی برای دوست نداشتم.
بگرفت گریبان دلم عشق کسی
کو را غم هیچ دوست دامن نگرفت
هوش مصنوعی: عشق کسی دلم را به شدت گرفت که هیچ دوستی از او غمی به دل نگرفت.
و این مطالعه بدیدۀ علم نتواند کرد زیرا که کمال علم آنست که قوت خیال صورت احکام را از مواد آن جدا چنانکه صورت مسئله وضع کند پس از نفس او تخرجی کند وضعی فرضی نه عقلی و هندسی و این معنی درین مقام خام نماید بلکه ناتمام نماید چون کمال در کار حاصل کند شبهات از روزگار عشق زایل کند آن صورت که از قوت خیال طلب می‌گیرد در درون پردۀ دل رود و پیش جمال بوی ننماید پس علم را بدو راه نماند زیرا که آنچه در قوت خیال پدیدار شود هم در محل او مضمحل گردد زیرا که وَشیکُالزَّوالِ وَسَریعُ الْاِنْتِقال است. ای عزیز آنچه در درون پردۀ دل بود آسان آسان بدو نتوان رسید در وی پندار یافت بیش از یافت بود آنچه پیرهری قدس اللّه روحَهُ گفت یافت تو از روی ماست اما دریافت تو نه ببازوی ماست بدین معنی قریب است همانا اَلْعَجْزُ عَنْ دَرْکِ الْاِدْراکِ اِدراکُ اشارتست بدین معنی:
هوش مصنوعی: این مطالعه را نمی‌توان با علم کامل انجام داد، زیرا کمال علم در این است که قوه تخیل، شکل احکام را از مواد آن جدا کند، به‌گونه‌ای که صورت مسئله‌ای فرضی ایجاد شود نه عقلانی و هندسی. در این مرحله، این مفهوم خام و ناتمام به نظر می‌رسد. زیرا زمانی که کاری به کمال برسد، شبهات ناشی از عشق زایل می‌شود. آن صورتی که از قوه تخیل نشأت می‌گیرد، در دل پنهان می‌ماند و نمی‌تواند جلوه‌ای بیافریند. بنابراین علم به این طریق به نتیجه نمی‌رسد، چرا که هر آنچه از قوه تخیل بیرون می‌آید، در همان محل از بین می‌رود و به سرعت زوال می‌یابد. عزیزم، آنچه در درون دل وجود دارد، به آسانی قابل دستیابی نیست و در این حالت، پندار بیشتر از واقعیت است. آنچه که یک ولی الهی فرمود، این است که آنچه می‌یابی، از روی ماست، اما دریافتی که داری، به توان ما وابسته نیست. به این معنا، به واقع نزدیک است که ناتوانی از درک، خود نوعی درک و اشارت است.
آن نقد که در خزانۀ دل باشد
آسان آسان بدو رسیدن نتوان
هوش مصنوعی: آن چیزی که در دل و درون آدمی نگهداری می‌شود، به راحتی نمی‌توان به آن دست یافت.

حاشیه ها

1404/02/16 00:05
مجید سنجری

تا دید هکم جان و دل و تن نگرفت

در دیده خیال دوست مسکن نگرفت

 دید هکم  دیده کم هست یا همانطور که نوشته شده