گنجور

فصل ۹۰

در ابتدا عاشق بگفت و گوی درآید پس در جست و جوی آید پس دل از خود بکلی برگیرد و پروانه وار خواهد که در پیش او میرد یعنی اول ذاکر بود پس طالب شود پس عشق برو غالب شود اینجا ذکر هستی بود و طلب نیستی، درین مقام هستی راه بودو نیستی پیشگاه اما نه آن نیستی که محرومی نام اوست آن نیستی که همه هستی‌ها غلام اوست اما بنسبتی دیگر و این مشهور است که هستی راه است و نیستی منزل چنانکه آن محقق دقیق النظر گفته است:

دیدم اندر مدار کار آنگاه
سرّهستی و نیستی ناگاه
بود ما را یقین که عاشق را
نیستی منزلست و هستی راه
نیست جز نیستی ره عاشق
ناگه هستی بیامد از درگاه
در شهادت به بین کزین معنی
لانخست آمد آنگه الا اللّه
فصل ۸۹: عاشق نتواند از غلبات عشق که بدل هست از معشوق براندیشد زیرا که دل آتشکده‌ایست خراب در وی محبوب چه کند دل شاهد که محل معرفت شود مرکز محبت گردد اما بحقیقت سرادق عزت محبوب در وی نگنجد و این سر را میزان عقول بشری برنسنجد ولکنْ یَسَعُنی قَلْبُ عَبدیَ الْمُؤمِنِ بیقین بدان که نامتناهی در متناهی نگنجد اما چون شعلۀ آتش عشق ماسِویَ الْمَعشوق را در بریق حریق خود بسوزد آنچه ماند معشوق بود و مثالش چنان باشد که آنچه در آینه پدید آید اگرچه ظاهر بینان آن را در آینه پندارند در آینه نباشد اما نماید آنچه در دلی طلبند که بمصقلۀ قضا زنگ طبیعت از وی زدوده بود او بود اما آینه از کجا و عین از کجا بلکه عین از کجا و عکس از کجا:فصل ۹۱: در مبادی عشق نعره و خروش و بانگ و زاری بود و این نقصانست در تحمل بار عشق زیرا که وجود هنوز قابل بار تحمل عشق نشده بانگ و خروش برآرد و گاه گاه بار کار از دوش بیندازد ماجَزاءُ مَن اَرادَ بِاهَلِکَسُوءاچون بکمال رسد خواهد که هرچه در عالم است برخود گیرد اگرچه در تحمل آن بمیرد وَحَمَلَها الانسانُ در بحر آن طلب و در هستی عشق هودج کبریا بردارد ولکن یَسعَنی قَلْبُ عَبدِیَ المؤمِن اَلانَ حَصْحصَ الْحَقّ اَنَارراوَدْتُهُعَن نَفْسِهِ وَانَّهُ لَمِنَ الصّادقین.

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در ابتدا عاشق بگفت و گوی درآید پس در جست و جوی آید پس دل از خود بکلی برگیرد و پروانه وار خواهد که در پیش او میرد یعنی اول ذاکر بود پس طالب شود پس عشق برو غالب شود اینجا ذکر هستی بود و طلب نیستی، درین مقام هستی راه بودو نیستی پیشگاه اما نه آن نیستی که محرومی نام اوست آن نیستی که همه هستی‌ها غلام اوست اما بنسبتی دیگر و این مشهور است که هستی راه است و نیستی منزل چنانکه آن محقق دقیق النظر گفته است:
هوش مصنوعی: ابتدا عشق به سخن آغاز می‌شود و سپس در جست‌وجو می‌افتد. دل از خود کاملاً جدا می‌شود و مانند پروانه‌ای که در آتش می‌سوزد، می‌خواهد در پیش محبوب خود جان بسپارد. یعنی در ابتدا ذکر وجود دارد و سپس طالب عشق می‌شود تا اینکه عشق بر او غلبه می‌کند. در این مرحله، وجود به عنوان یک راه و عدم به عنوان نقطه مقصد تلقی می‌شود، اما این عدم نه از نوع محرومیت که همان وجود را اسیر خود کرده، بلکه نوعی دیگر است. در اینجا معروف است که وجود راهی است و عدم مسکنی؛ همان‌طور که یک محقق با دقت نظر به این موضوع اشاره کرده است.
دیدم اندر مدار کار آنگاه
سرّهستی و نیستی ناگاه
هوش مصنوعی: در دایره‌ی زندگی، ناگهان متوجه شدم که مقوله‌ی هستی و عدم چگونه در هم تنیده‌اند.
بود ما را یقین که عاشق را
نیستی منزلست و هستی راه
هوش مصنوعی: ما مطمئنیم که عاشق هیچگاه به منزل نمی‌رسد و عشق فقط یک راه است.
نیست جز نیستی ره عاشق
ناگه هستی بیامد از درگاه
هوش مصنوعی: عاشق تنها از طریق نیستی به وجود می‌آید؛ ناگهان صدای حیات و ورود به دنیای وجود از درگاه عشق به او می‌رسد.
در شهادت به بین کزین معنی
لانخست آمد آنگه الا اللّه
هوش مصنوعی: در گواهی به این حقیقت توجه کن که در ابتدا هیچ چیزی نبود جز الله.