گنجور

فصل ۸۹

عاشق نتواند از غلبات عشق که بدل هست از معشوق براندیشد زیرا که دل آتشکده‌ایست خراب در وی محبوب چه کند دل شاهد که محل معرفت شود مرکز محبت گردد اما بحقیقت سرادق عزت محبوب در وی نگنجد و این سر را میزان عقول بشری برنسنجد ولکنْ یَسَعُنی قَلْبُ عَبدیَ الْمُؤمِنِ بیقین بدان که نامتناهی در متناهی نگنجد اما چون شعلۀ آتش عشق ماسِویَ الْمَعشوق را در بریق حریق خود بسوزد آنچه ماند معشوق بود و مثالش چنان باشد که آنچه در آینه پدید آید اگرچه ظاهر بینان آن را در آینه پندارند در آینه نباشد اما نماید آنچه در دلی طلبند که بمصقلۀ قضا زنگ طبیعت از وی زدوده بود او بود اما آینه از کجا و عین از کجا بلکه عین از کجا و عکس از کجا:

در آینه گر عکس جمالت بیند
با ناز و کرشمه و دلالت بیند
گوید که بدو رسیدم آن هست محال
گه ذره بخود نور جلالت بیند
فصل ۸۸: اگر عاشق خواهد که معشوق را یاد کند نتواند چنانکه شبلی گوید چون منی ترا یاد کند و دهان را هر ساعتی هزار بار از آب توبه بشوید ازیاد کردنت هرگاه که خواهد یاد کند سلطان غیرت عشق بانگ برزند اِیّاکَ وَیَحْکَ وَاللّهُ کانَ اِیّاکالعَمْری اگر چه ذکر محبت از محبت بود مَنْ اَحبَّ شَیئاً اَکْثَر ذِکْرَهُ اما اگر این ذکر در حضورست از قلت حرمتست و اگر در غیبت است ذکر غایب غیبت است چنانکه جنید گفت مر شبلی را قدس اللّهُ سرَّ هُما هنگام آنکه شبلی در مجلس او گفت اللّه جنید گفتیاذاکِرُ اِنَّ ذَکَرْتَهُ فی الْغَیبةِ فَذِکْرُ الغایبِ غَیْبَتُهُ واِن ذَکَرْتَهُ فی الحُضورِ فَما راعَیْتَ حقّ الحُرْمَةِ.فصل ۹۰: در ابتدا عاشق بگفت و گوی درآید پس در جست و جوی آید پس دل از خود بکلی برگیرد و پروانه وار خواهد که در پیش او میرد یعنی اول ذاکر بود پس طالب شود پس عشق برو غالب شود اینجا ذکر هستی بود و طلب نیستی، درین مقام هستی راه بودو نیستی پیشگاه اما نه آن نیستی که محرومی نام اوست آن نیستی که همه هستی‌ها غلام اوست اما بنسبتی دیگر و این مشهور است که هستی راه است و نیستی منزل چنانکه آن محقق دقیق النظر گفته است:

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عاشق نتواند از غلبات عشق که بدل هست از معشوق براندیشد زیرا که دل آتشکده‌ایست خراب در وی محبوب چه کند دل شاهد که محل معرفت شود مرکز محبت گردد اما بحقیقت سرادق عزت محبوب در وی نگنجد و این سر را میزان عقول بشری برنسنجد ولکنْ یَسَعُنی قَلْبُ عَبدیَ الْمُؤمِنِ بیقین بدان که نامتناهی در متناهی نگنجد اما چون شعلۀ آتش عشق ماسِویَ الْمَعشوق را در بریق حریق خود بسوزد آنچه ماند معشوق بود و مثالش چنان باشد که آنچه در آینه پدید آید اگرچه ظاهر بینان آن را در آینه پندارند در آینه نباشد اما نماید آنچه در دلی طلبند که بمصقلۀ قضا زنگ طبیعت از وی زدوده بود او بود اما آینه از کجا و عین از کجا بلکه عین از کجا و عکس از کجا:
هوش مصنوعی: عاشق نمی‌تواند به غلبه‌های عشق که ناشی از محبوب است، فکر کند، زیرا دل او مانند یک آتشکده خراب است. محبوب چه می‌تواند با دل شاهد بکند، در حالی که محل شناخت و مرکز محبت شده است. اما حقیقت این است که فضیلت محبوب در دل او جا نمی‌گیرد و این موضوع نمی‌تواند به میزان عقل‌های بشری سنجیده شود. اما قلب بنده مؤمن، وسعت ماندگاری دارد. باید دانست که نامتناهی در متناهی نمی‌گنجد؛ اما وقتی شعلۀ آتش عشق، غیر محبوب را به آتش می‌کشد، تنها آنچه باقی می‌ماند، محبوب است. این مانند این است که چیزی در آینه ظاهر می‌شود؛ اگرچه مردم آن را در آینه می‌بینند، اما آینه خود را نشان نمی‌دهد. بلکه آنچه در دل وجود دارد، به لطف قضا، زنگار طبیعت از آن زدوده شده است. آینه و عکس، هر دو از کجا آمده‌اند؟
در آینه گر عکس جمالت بیند
با ناز و کرشمه و دلالت بیند
هوش مصنوعی: اگر در آینه تصویری از زیبایی‌ات را ببیند، با ناز و محبت و جذبه‌ای خاص آن را تماشا می‌کند.
گوید که بدو رسیدم آن هست محال
گه ذره بخود نور جلالت بیند
هوش مصنوعی: می‌گوید که به او رسیدم، اما این غیرممکن است که ذره‌ای بتواند نور جلال و عظمت تو را ببیند.