گنجور

فصل ۸۴

عاشقی بود از رفقای این بیچاره کبکی یافت او را بکوهسار برد و در مرغزار خرم بگذاشت و می‌گفت رفتار او برفتار یارم ماند جفا بود با او جفا کردن اما این در بدایت عشق بود و مدخول و معلول بود زیرا که محبوب را شبیهی طلب می‌کند برای سلوت و این از نقصان است واللّه که اگر عاشق را شعور بود بر آنکه کسی بمعشوق او ماند و یا در حسن با او مساوات دارد در عشق ناتمام بود در طلب سوخته نبود خام بود ای درویش آن شوقی که وصال ازو چیزی کم کند ناقص بود وجود شوق نبود تهمت بود و تهمتی کاذبه بود و وصال هیزم آتش شوق است او رادر شعله آرد تا بدان دمار از نهاد عاشق برآرد و این آن حال است که پروانه آتش می‌شود اگرچه لمحۀ بود اما باری بود و این را بزبان آن قوم بیخود اتحاد خوانند اگر میسر شود مقامی در عشق ازوعالیتر نبود:

خواهم که زسرّعشق آگاه شوم
بیخود بروم بنزد دلخواه شوم
گر او شوم ای یگانه بر خلق جهان
بیزحمت بیخودی همه شاه شوم
فصل ۸۳: عشق بحدی برسد که عاشق دوست معشوق را دوست گیرد و در دشمنی دشمن او آمیزد همانا که این معنی در عالم مودت بود چون بِخُلَّت رسد روی از همه بگرداند فَانهُمْ عَدُولیٌ اِلّا رَبَ العالَمین و چون بمحبت رسد ازوجود هر موجود بیزار شود اِنی بَریٌ مِمّا تُشرکون اَی فی الْوُجودِ مَعَهُ و چون بعشق بی شعور شود و در پرتو آن نور شود درین بیشعوری نظر از محبوب و محبه برخیزد آن را که بود برخود بود و این سری عظیم است ذوق درباید تا فهم شود و روا بود که عشق بحدی برسد که عاشق را غیور کند ودر غیرت ناصبور کند دوست او را دشمن گیرد و دشمن او را دوست دارد عجب نخواهد که کسی نامش بر زبان راند چون خواهد که کسی دیگرش دوست دارد و آنچه شبلی قَدّسَ اللّهُ روحَهُ در نهایت مقامات هر که حق را یاد کردی او سنگی بر دهان او زدی از غیرت سر این معنی است عاشق کی طاقت آن دارد که کسی در محل نظر او شریک شود:فصل ۸۵: گریه در عشق از رعونات نفس است گریه در خلوت از برای سلوت بود و در صحبت از برای اظهار احتراق کند و این هر دو از رعونات نفس بیرون نیست لعمری تا عاشق بخود باز نیفتد نگرید و عاشق بی شعور باید تا از غیبت در حضور آید آن عزیزی بنزد پیری از پیران طریقت درآمد اهل پردۀ او زلف شانه میکرد خواست که سربپوشد پیر فرمود او درین زمان بی شعورست و در عالم حضورست از هر دو کون آگاهی ندارد و روی جز بعالم نامتناهی ندارد زمانی بود در گریه آمد پیر فرمود که سر بپوش که او حاضر شد و از دریچۀ طبیعت ناظر شد بخود باز افتاد و از هجردرگداز افتاد و این لطیفۀ لطیف است.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عاشقی بود از رفقای این بیچاره کبکی یافت او را بکوهسار برد و در مرغزار خرم بگذاشت و می‌گفت رفتار او برفتار یارم ماند جفا بود با او جفا کردن اما این در بدایت عشق بود و مدخول و معلول بود زیرا که محبوب را شبیهی طلب می‌کند برای سلوت و این از نقصان است واللّه که اگر عاشق را شعور بود بر آنکه کسی بمعشوق او ماند و یا در حسن با او مساوات دارد در عشق ناتمام بود در طلب سوخته نبود خام بود ای درویش آن شوقی که وصال ازو چیزی کم کند ناقص بود وجود شوق نبود تهمت بود و تهمتی کاذبه بود و وصال هیزم آتش شوق است او رادر شعله آرد تا بدان دمار از نهاد عاشق برآرد و این آن حال است که پروانه آتش می‌شود اگرچه لمحۀ بود اما باری بود و این را بزبان آن قوم بیخود اتحاد خوانند اگر میسر شود مقامی در عشق ازوعالیتر نبود:
هوش مصنوعی: عاشقی بود که دوستی از او کبکی پیدا کرد و به کوه‌ها برد و در دشت خوشبختی رها کرد. او می‌گفت که رفتار آن کبک شبیه رفتار محبوب من است و اینکه بی‌رحمی با او رواست، اما این تنها آغاز عشق بود و در حقیقت، عشق اولیه و ضعیف به شمار می‌رفت. زیرا محبوب همیشه به دنبال چیزی مشابه خود است تا از آن لذت ببرد و این ناشی از نقص در عشق است. اگر عاشق آگاهی داشت که ممکن است کسی شبیه معشوقش وجود داشته باشد یا در زیبایی با او برابر باشد، عشق او ناقص است و به درستی به دنبال چیزی نمی‌گردد. شوقی که وصال را کمتر کند، ناقص و در واقع بهانه‌ای بی‌معنا است. وصال مانند هیزم آتش شوق است که آن را شعله ور می‌کند و عشق می‌تواند عاشق را از خود بی‌خود کند، حتی اگر به مدت کوتاهی باشد. این حالت را در زبان آن قوم به عنوان اتحاد بی‌خود می‌نامند و اگر فرصتی در عشق به دست آید، هیچ مقام بالاتری از آن وجود ندارد.
خواهم که زسرّعشق آگاه شوم
بیخود بروم بنزد دلخواه شوم
هوش مصنوعی: می‌خواهم درباره راز عشق اطلاعاتی کسب کنم و بدون توجه به خودم به سمت آنچه دلخواه من است بروم.
گر او شوم ای یگانه بر خلق جهان
بیزحمت بیخودی همه شاه شوم
هوش مصنوعی: اگر من به یگانه‌گی تو دست یابم، بدون هیچ زحمتی بر تمامی مخلوقات عالم، مانند پادشاهی بر خود می‌شوم.