گنجور

فصل ۸۳

عشق بحدی برسد که عاشق دوست معشوق را دوست گیرد و در دشمنی دشمن او آمیزد همانا که این معنی در عالم مودت بود چون بِخُلَّت رسد روی از همه بگرداند فَانهُمْ عَدُولیٌ اِلّا رَبَ العالَمین و چون بمحبت رسد ازوجود هر موجود بیزار شود اِنی بَریٌ مِمّا تُشرکون اَی فی الْوُجودِ مَعَهُ و چون بعشق بی شعور شود و در پرتو آن نور شود درین بیشعوری نظر از محبوب و محبه برخیزد آن را که بود برخود بود و این سری عظیم است ذوق درباید تا فهم شود و روا بود که عشق بحدی برسد که عاشق را غیور کند ودر غیرت ناصبور کند دوست او را دشمن گیرد و دشمن او را دوست دارد عجب نخواهد که کسی نامش بر زبان راند چون خواهد که کسی دیگرش دوست دارد و آنچه شبلی قَدّسَ اللّهُ روحَهُ در نهایت مقامات هر که حق را یاد کردی او سنگی بر دهان او زدی از غیرت سر این معنی است عاشق کی طاقت آن دارد که کسی در محل نظر او شریک شود:

گر باد صبا بر سر زلفت گردد
بر باد صبا عاشق تو رشگ برد
ور هیچکسی ز خلق در تو نگرد
بر خود دل من جامۀ هستی بدرد
فصل ۸۲: آدمی زاد را همین سعادت بس بود که در محبوبی پیش بود یُحِبُّهم در عقول ثابت است که قوّت فاعله را قوت قابلۀ عشق زیادت است زیرا که در انتظار ظهور اوست و او جز بهنگام معلوم خود سر از بالین فطرت برنیارد و این سری عظیم است بذوق معلوم شود آنچه گویند عاشق جمال طلبد تا در کار آید راستست اما بحقیقت جمال عاشق طلبد تا در گفتن اسرار آید کُنْتُ کَنْزاً مَخْفیاً لَمْ اُعْرَفْ فَاَحْبَبتُ اَنْ اُعْرَفْ سرّ این معنی است:فصل ۸۴: عاشقی بود از رفقای این بیچاره کبکی یافت او را بکوهسار برد و در مرغزار خرم بگذاشت و می‌گفت رفتار او برفتار یارم ماند جفا بود با او جفا کردن اما این در بدایت عشق بود و مدخول و معلول بود زیرا که محبوب را شبیهی طلب می‌کند برای سلوت و این از نقصان است واللّه که اگر عاشق را شعور بود بر آنکه کسی بمعشوق او ماند و یا در حسن با او مساوات دارد در عشق ناتمام بود در طلب سوخته نبود خام بود ای درویش آن شوقی که وصال ازو چیزی کم کند ناقص بود وجود شوق نبود تهمت بود و تهمتی کاذبه بود و وصال هیزم آتش شوق است او رادر شعله آرد تا بدان دمار از نهاد عاشق برآرد و این آن حال است که پروانه آتش می‌شود اگرچه لمحۀ بود اما باری بود و این را بزبان آن قوم بیخود اتحاد خوانند اگر میسر شود مقامی در عشق ازوعالیتر نبود:

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عشق بحدی برسد که عاشق دوست معشوق را دوست گیرد و در دشمنی دشمن او آمیزد همانا که این معنی در عالم مودت بود چون بِخُلَّت رسد روی از همه بگرداند فَانهُمْ عَدُولیٌ اِلّا رَبَ العالَمین و چون بمحبت رسد ازوجود هر موجود بیزار شود اِنی بَریٌ مِمّا تُشرکون اَی فی الْوُجودِ مَعَهُ و چون بعشق بی شعور شود و در پرتو آن نور شود درین بیشعوری نظر از محبوب و محبه برخیزد آن را که بود برخود بود و این سری عظیم است ذوق درباید تا فهم شود و روا بود که عشق بحدی برسد که عاشق را غیور کند ودر غیرت ناصبور کند دوست او را دشمن گیرد و دشمن او را دوست دارد عجب نخواهد که کسی نامش بر زبان راند چون خواهد که کسی دیگرش دوست دارد و آنچه شبلی قَدّسَ اللّهُ روحَهُ در نهایت مقامات هر که حق را یاد کردی او سنگی بر دهان او زدی از غیرت سر این معنی است عاشق کی طاقت آن دارد که کسی در محل نظر او شریک شود:
هوش مصنوعی: عشق به جایی می‌رسد که عاشق، دوست معشوق را نیز دوست می‌دارد و در دشمنی، دشمن او را با خود همراه می‌کند. این حالت نشان‌دهنده محبت عمیق است و زمانی که این محبت به شدت بروز کند، عاشق تمام دنیا را نادیده می‌گیرد. زیرا برای او هیچ چیزی جز معشوق اهمیت ندارد و از وجود هر چیزی که او را به اشتباه بیندازد، بیزار می‌شود. وقتی عاشق به عشق واقعی برسد و در این حالت به حالتی از بی‌خبری دچار شود، تنها نور عشق را می‌بیند و همه چیز را تحت تأثیر آن نور می‌فهمد. در اینجا مسئله‌ای عمیق وجود دارد که قابل درک است و عشق به اندازه‌ای قوت می‌گیرد که عاشق به شدت حس غیرت پیدا می‌کند و این حس او را ناگهان ناپسند خواهد کرد. بدین ترتیب ممکن است عاشق، دوست معشوق را به عنوان دشمن خود بداند و دشمن او را دوست داشته باشد. این احساسات عجیب و غریب در مقدس‌ترین حالت عشق در جریان‌اند. عشق به حدی می‌رسد که عاشق نمی‌تواند تحمل کند که کسی دیگر در تمام حواس و احساسات او شریک شود.
گر باد صبا بر سر زلفت گردد
بر باد صبا عاشق تو رشگ برد
هوش مصنوعی: اگر بادی ملایم بر روی موهایت بوزد، آن باد هم به خاطر عاشق بودن تو به آن موها حسادت خواهد کرد.
ور هیچکسی ز خلق در تو نگرد
بر خود دل من جامۀ هستی بدرد
هوش مصنوعی: اگر کسی از مردم به تو توجه نکند، دل من هنوز در خود زندگی و وجودش را احساس می‌کند.