گنجور

فصل ۷۶

آنکه در عشق، معشوق را برای خود خواهد؛ قبول و ردّ و قبض و بسط و سکر و صحو و فنا و بقا و غیبت و حضور و ظهور و ثبور و ستر و تجلی و حزن و سُرور و مکون و ظهور در عالم او سر ازو بر زنند و او را ده عمر نوح به سر آید و این منازل هنوز به پای او قطع نشده باشد و حق هیچ منزلی نگذارده باشد و به حقیقت تا حق منزلی گذارده نشود به منزلی دیگر نبود و او از اسرار آگاه نبود پس بیچاره همیشه در راه بود و پیوسته بر گذرگاه؛ هرچه از افق هستی پدید می‌آید او از کمال حیرت چنگ در او میزند هذا رَبّی می‌گوید. باز آنکه خود را برای معشوق خواهد این اضداد از راه او برخیزند و به هیچ حال در دید وقت او درنیاویزند او را بدو گذارند و زمام امور او بدو سپارند زیرا که مبتدی راه عشقست و طالب مقام صدقست هنوز از وجود قطرهٔ نساخته است و در بحر غیب نینداخته هنوز وی در نظر اوست اگرچه به سوی عالم وحدت سفر اوست بی شک هنوز پیداست اگرچه شیداست همانا در نمازست که زبان مسألتش درازست هنوز در رکوعست که در طلب با خشیت و خضوع و خشوعست هنوز بنده است اگرچه خود را بر در افکنده است عجب ازین درد نمی‌کاهد که خود را برای او می‌خواهد از برای این الم نمی‌گدازد که می‌خواهد که با او سازد. و اما آنکه از درخواست برخاست در فناء دوم او را مقر شود و از خود و غیرخود بی‌خبر شود بقاء او بدو بود و نظر سرش از او دور بود بدو حاضر بود و بدو ناظر بود او بسر اوقات جلال قریب بود و کارش بس عجیب بود ادراک مقام او از ادراک عقول بعید بود شاه بود اگرچه در زمرهٔ عبید بود و این در مقام فناء سوم باشد چنانکه گفته‌اند:

تا مرد ز خود فانی مطلق نشود
اثبات به نفی او محقق نشود
توحید حلول نیست نابودن توست
ورنه به گزاف باطلی حق نشود

حکیم گوید یقین دان که تو او نباشی ولیکن چون تو در میان نباشی تو اویی.

فصل ۷۵: اگر عاشق در عشق خود خود را بود در عشق خام بود و در شوق ناتمام او را اوئی او برای معشوق باید ای درویش آنکه معشوق را برای خود خواهد هنوز قدم در ولایت عشق ننهاده است و او مرتدی بود که مراد برای مراد خود خواهد اما آنکه خود را برای معشوق خواهد از بوستان عشق بوی ریاحین صدق بمشام وقتش رسیده بود اگرچه در بدایت کار بود اما طالب اسرار بود باز چون ببرخاست درخواست از وجود خود زایل کند و سعادت یگانگی حاصل کند در هودج فناء دوم مقر سازد پس از غیرت از خود بیخبر شود چون بی شعور شود و از غیبت بحضور شود در پرتو آن نور شود لاجرم پروانه وار از بقا بفنا راه طلبد و خود را بواسطۀ عشق بر آتش عدم احساس و بطلان قوت متخیله بسوزد و همانا که این مقام در تلوین بود نه در تمکین و این معنی در حوصلۀ مرغی خانگی که او را دانش گویند نگنجد و میزان عقلش هم برنسنجد اگر معلوم شود بمثالی شود و آن در رباعی خواجه احمد غزالی قَدّسَ اللّهُ روحَهُ گفته است:فصل ۷۷: در این مقام که به هو برآمد او پادشاه عالم هستی بود اگرچه درین پرده بر خاک پستی بود اگر ذُروۀ اعلاء قدس بعالم او هبوط کند بی کیف بود و اگر کسی را محرم خطاب دارد بی حرف بود او را در صعود و هبوط تعلق به جاذبۀ و تمسک برابطۀ نبود نه هیچ زمانش درباید و نه هیچ مکانی ازو خبر یابد این مقام را بزبان اهل تحقیق بی مزاحمت تصور و تصدیق مقام اختفا در کنه الاّخوانند بلکه اثبات وحدت در نفی لا دانند و این رموز بوالعجب است نه زبان را قوت تقریر می‌باشد نه بیان را طاقت تحریر می‌باشد:

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آنکه در عشق، معشوق را برای خود خواهد؛ قبول و ردّ و قبض و بسط و سکر و صحو و فنا و بقا و غیبت و حضور و ظهور و ثبور و ستر و تجلی و حزن و سُرور و مکون و ظهور در عالم او سر ازو بر زنند و او را ده عمر نوح به سر آید و این منازل هنوز به پای او قطع نشده باشد و حق هیچ منزلی نگذارده باشد و به حقیقت تا حق منزلی گذارده نشود به منزلی دیگر نبود و او از اسرار آگاه نبود پس بیچاره همیشه در راه بود و پیوسته بر گذرگاه؛ هرچه از افق هستی پدید می‌آید او از کمال حیرت چنگ در او میزند هذا رَبّی می‌گوید. باز آنکه خود را برای معشوق خواهد این اضداد از راه او برخیزند و به هیچ حال در دید وقت او درنیاویزند او را بدو گذارند و زمام امور او بدو سپارند زیرا که مبتدی راه عشقست و طالب مقام صدقست هنوز از وجود قطرهٔ نساخته است و در بحر غیب نینداخته هنوز وی در نظر اوست اگرچه به سوی عالم وحدت سفر اوست بی شک هنوز پیداست اگرچه شیداست همانا در نمازست که زبان مسألتش درازست هنوز در رکوعست که در طلب با خشیت و خضوع و خشوعست هنوز بنده است اگرچه خود را بر در افکنده است عجب ازین درد نمی‌کاهد که خود را برای او می‌خواهد از برای این الم نمی‌گدازد که می‌خواهد که با او سازد. و اما آنکه از درخواست برخاست در فناء دوم او را مقر شود و از خود و غیرخود بی‌خبر شود بقاء او بدو بود و نظر سرش از او دور بود بدو حاضر بود و بدو ناظر بود او بسر اوقات جلال قریب بود و کارش بس عجیب بود ادراک مقام او از ادراک عقول بعید بود شاه بود اگرچه در زمرهٔ عبید بود و این در مقام فناء سوم باشد چنانکه گفته‌اند:
هوش مصنوعی: کسی که در عشق، معشوق را برای خود می‌خواهد، با تمام پیچیدگی‌ها و حالات مختلفی که در عشق وجود دارد، روبه‌رو می‌شود. او ممکن است سال‌ها در این مسیر باشد و هنوز به نتیجه‌ای نرسد، چرا که هیچ مرحله‌ای را به‌طور کامل نگذرانده است. او از اسرار عشق بی‌خبر است و همیشه در حال گذر و جست‌وجو به سر می‌برد و گاهی در حیرت از افق هستی خود را گم می‌کند و می‌گوید که این حقیقت معشوق من است. از سوی دیگر، کسی که خود را برای معشوق می‌خواهد، با این تناقض‌ها مواجه نمی‌شود و در مسیر عشق قرار می‌گیرد. او هنوز در مراحل اولیه عشق و جست‌وجوی حقیقت است و نمی‌تواند به عمق وجود خودش پی ببرد. در این مسیر، حتی اگر به سمت وحدت برود، هنوز هم در جست‌وجوی معشوق است و خود را در موقعیت خضوع و طلب می‌بیند. اگرچه او خود را به معشوق تقدیم کرده، اما همچنان درد عشق او را آزار می‌دهد. اما در نهایت، کسی که از درخواست و خواهش خود جدا می‌شود و در مرتبه‌ای بالاتر قرار می‌گیرد، از خود و غیر خود بی‌خبر می‌شود و در این حالت، وجود او تنها به معشوق مربوط می‌شود و در حقیقت به مقام والایی می‌رسد که در آن حتی از خود نیز فراتر رفته است.
تا مرد ز خود فانی مطلق نشود
اثبات به نفی او محقق نشود
هوش مصنوعی: تا زمانی که انسان از خودخواهی و ego خود گذر نکند و به نوعی از وجود خود فانی نشود، نمی‌تواند حقیقت نفی خود را درک کند و وجود را به‌صورت واقعی بشناسد.
توحید حلول نیست نابودن توست
ورنه به گزاف باطلی حق نشود
هوش مصنوعی: یعنی وحدت و یک‌بودگی خداوند به این معنا نیست که او در چیزی محو شود یا موجودات را در خود بگنجاند. بلکه حقیقت این است که وجود خداوند از هر چیز دیگر مستقل و بسیط است و نمی‌توان او را با افکار و تصورات نادرست انکار کرد.
حکیم گوید یقین دان که تو او نباشی ولیکن چون تو در میان نباشی تو اویی.
هوش مصنوعی: حکیم می‌گوید بدان که قطعاً تو آن شخص نیستی، اما اگر تو در میان نباشی، در این صورت تو همان او خواهی بود.