فصل ۷۷
در این مقام که به هو برآمد او پادشاه عالم هستی بود اگرچه درین پرده بر خاک پستی بود اگر ذُروۀ اعلاء قدس بعالم او هبوط کند بی کیف بود و اگر کسی را محرم خطاب دارد بی حرف بود او را در صعود و هبوط تعلق به جاذبۀ و تمسک برابطۀ نبود نه هیچ زمانش درباید و نه هیچ مکانی ازو خبر یابد این مقام را بزبان اهل تحقیق بی مزاحمت تصور و تصدیق مقام اختفا در کنه الاّخوانند بلکه اثبات وحدت در نفی لا دانند و این رموز بوالعجب است نه زبان را قوت تقریر میباشد نه بیان را طاقت تحریر میباشد:
در نور مقدسش چو گشتم پنهان
وز حد مکان گذشتم ای جان جهان
در پردۀ عز او مقرب گشتم
اندر تن من نه این بماندست و نه آن
فصل ۷۶: آنکه در عشق، معشوق را برای خود خواهد؛ قبول و ردّ و قبض و بسط و سکر و صحو و فنا و بقا و غیبت و حضور و ظهور و ثبور و ستر و تجلی و حزن و سُرور و مکون و ظهور در عالم او سر ازو بر زنند و او را ده عمر نوح به سر آید و این منازل هنوز به پای او قطع نشده باشد و حق هیچ منزلی نگذارده باشد و به حقیقت تا حق منزلی گذارده نشود به منزلی دیگر نبود و او از اسرار آگاه نبود پس بیچاره همیشه در راه بود و پیوسته بر گذرگاه؛ هرچه از افق هستی پدید میآید او از کمال حیرت چنگ در او میزند هذا رَبّی میگوید. باز آنکه خود را برای معشوق خواهد این اضداد از راه او برخیزند و به هیچ حال در دید وقت او درنیاویزند او را بدو گذارند و زمام امور او بدو سپارند زیرا که مبتدی راه عشقست و طالب مقام صدقست هنوز از وجود قطرهٔ نساخته است و در بحر غیب نینداخته هنوز وی در نظر اوست اگرچه به سوی عالم وحدت سفر اوست بی شک هنوز پیداست اگرچه شیداست همانا در نمازست که زبان مسألتش درازست هنوز در رکوعست که در طلب با خشیت و خضوع و خشوعست هنوز بنده است اگرچه خود را بر در افکنده است عجب ازین درد نمیکاهد که خود را برای او میخواهد از برای این الم نمیگدازد که میخواهد که با او سازد. و اما آنکه از درخواست برخاست در فناء دوم او را مقر شود و از خود و غیرخود بیخبر شود بقاء او بدو بود و نظر سرش از او دور بود بدو حاضر بود و بدو ناظر بود او بسر اوقات جلال قریب بود و کارش بس عجیب بود ادراک مقام او از ادراک عقول بعید بود شاه بود اگرچه در زمرهٔ عبید بود و این در مقام فناء سوم باشد چنانکه گفتهاند:فصل ۷۸: جفای معشوق بر عاشق دلیل قلعه گشادنست روا بود که معشوق عاشق را در منجنیق بلانهد ودر آتش ولا اندازد تا لوث انحرافی که از بت رویان عالم حشر کرده است از وی زایل شود و دولت تسلیمش حاصل شود قالوا حَرِّقوه تا هر گاه که سلطان قهر منجنیق بلا نصب کند و وجود عاشق در آتش غیرت اندازد و لطف محبوب سلطان وش از سحاب عنایت باران رعایت بر آن آتش بارد تا ریاحین انس پدید آید یا نارُ کونی بَرداً وَسلاماً.. ای درویش بهش باش آنچه بخودی خود زخم بر وجودت میاندازد برای آنست تا توئی ترا در تو پست سازد بلکه نیست کند و بخودی خودت هست کند اگر عاشقی و در عشق صادقی،خود را هدف ساز و در مقابلۀ نظر معشوق دار اگر خواهد تیر جفا در تو اندازد و اگر خواهد نیزۀ وفا اندازد ترا همین بس بود که او در زمان انداختن روی بتو آورد و نظر بر تو دارد، عجب اهل عالم را روی بدو و او را بتو، زهی پادشاهی نامتناهی که ترا بود تعیّن تو در هدف بودن و توجه او بتو در انداختن نه خرد،کاریت فهم این از ذوق باید و قبول این را شوق، آن نقد که تو او را علم خوانی و آن بضاعت که تو آن را عقل دانی درین بازار رواجی ندارد:
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در این مقام که به هو برآمد او پادشاه عالم هستی بود اگرچه درین پرده بر خاک پستی بود اگر ذُروۀ اعلاء قدس بعالم او هبوط کند بی کیف بود و اگر کسی را محرم خطاب دارد بی حرف بود او را در صعود و هبوط تعلق به جاذبۀ و تمسک برابطۀ نبود نه هیچ زمانش درباید و نه هیچ مکانی ازو خبر یابد این مقام را بزبان اهل تحقیق بی مزاحمت تصور و تصدیق مقام اختفا در کنه الاّخوانند بلکه اثبات وحدت در نفی لا دانند و این رموز بوالعجب است نه زبان را قوت تقریر میباشد نه بیان را طاقت تحریر میباشد:
هوش مصنوعی: در این مقام که او به اوج رسید، پادشاه تمام عالم وجود بود، اگرچه در این دنیا در خاکی فرو رفته بود. اگر بالاترین مرتبه قدس به او نازل شود، هیچ تأثیری نخواهد داشت و اگر کسی او را به عنوان نزدیکترین فرد بخواند، سخن بیمحتوا خواهد بود. او در صعود و نزول هیچ وابستگی به جاذبهها یا اتصالات ندارد، نه در زمان و نه در مکان. این مقام را اهل تحقیق بهراحتی نمیتوانند بفهمند و تنها در خفا به آن اشاره میکنند. آنها تنها وجود وحدت را در نفی عدم میدانند و این معانی بسیار پیچیده است، بهطوری که نه زبان قادر به توصیف آن است و نه قدرت بیان میتواند آن را بهدرستی انتقال دهد.
در نور مقدسش چو گشتم پنهان
وز حد مکان گذشتم ای جان جهان
هوش مصنوعی: وقتی در نور پاک او پنهان شدم، از مرزهای مکانی فراتر رفتم، ای جان من.
در پردۀ عز او مقرب گشتم
اندر تن من نه این بماندست و نه آن
هوش مصنوعی: در فضای عظمت و شکوه او، نزدیکتر شدم. در وجود من نه چیزی از این دنیا باقی مانده و نه چیزی از آن دنیا.