اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یکی از صحابه غلامی بخرید. خواجه فرمود یا صَحابی اَشرِکنی فی الغلامِ گفت لَیْسَ شَریکٌ یا رَسُولَ اللّهِ اگر گمانت افتد که صحابی امر مصطفی (ص) را خلاف کرد بدانکه کار برخلاف آنست که ترا گمان است. اگر فرمان کردی در توحیدش نقصان بودی و این تجربهی معشوق است مر عاشق را این معنی غوری دارد و اما در اسرار عشق، قصه و حکایت در نگنجد. معشوق گفت اَشْرِکْنی فی الغُلامِ عاشق گفت لَیْسَ لِلّهِ شَریکٌ العَبْدُ وَمافی یَدِهِ مُلک لِمَوْلاهُ ای درویش اُسْجُدُوا لِآدَمَ. محکی بود تا که بر ارادت مطلع است و بخواست معشوق مکاشف، چون همه سجده کردند و معلم نکرد معلوم شد که استاد پختهتر و سوختهتر از شاگردان بود:
هوش مصنوعی: یکی از صحابه، غلامی را خرید. آقا به او گفت: "ای صحابی، مرا در این غلام شریک کن." او پاسخ داد: "یا رسولالله، شریک نیست. اگر فکر میکنی که من در این امر با پیامبر (ص) مخالفت کردهام، باید بدانید که کاملاً برعکس است. اگر تو در توحید نقصی ببینی، این تجربهای از عشق است که عاشق هرگز نمیتواند به خوبی بیان کند. معشوق خواست که او را در غلام شریک کند و عاشق گفت: "هیچ چیزی در دست غلام، جز برای مولایش نیست. ای درویش، همگی باید سجده کنید به آدم." این موضوع نشان از عزم و اراده است و به خواست معشوق، زمانی که همه سجده کردند و معلم سکوت کرد، مشخص شد که استاد تجربهدارتر و داناتر از شاگردان است.
گر بر سر من خار و خسک بارانی
باران تو را دوختهام بارانی
هوش مصنوعی: اگر بر سر من خاری و علفی بریزد، به خاطر تو بارانی را بر سر خود دوزیدهام.
فراق معشوق اختیار کرد به قوت مشاهدهٔ ارادت و باک نداشت. زهی کمال در کار ما زاغَ الْبَصَرُ و ما طَغی.. خود کار است که سفید باران اذکار تقدیس چشم را خیره میکند زهی قوت مشاهدهٔ ارادت میدانست که از جامهخانهٔ خاص خلعت پادشاهانه مَنْ یُطِعِ الرّسولَ فَقَدْ اَطاعَ اللّه... آماده کردهاند در حالی که در شاهی یگانه میبایست شد به متاع هر دو جهان چشم باز نکرد و دست نیاز پیش عطیه و هدیهٔ او دراز نکرد که اگر کردی در عشق ناتمامی بودی.
هوش مصنوعی: عاشق تصمیم گرفت که از محبوب خود دوری کند، اما از این کار احساس هیچ ترسی نداشت. او میدانست که در کارش کمال وجود دارد و نگاهش به حقیقت و ارادتش نسبت به محبوب، او را خیره کرده است. او به خوبی میدانست که از خزانهٔ ویژهٔ پادشاهی، هدایایی آماده شده است، اما او نمیخواست به چیزهای دنیوی توجه کند و دست به دراز کردن درخواست کمک نزد؛ زیرا اگر این کار را میکرد، عشقش ناقص میماند.