فصل ۳۲
آن را که نظر به احوال او از عالم عزت فَاِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعا.. بود از درد هستی خود همیشه در گداز بود و آن را که نظر بدو از عالم وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ من حَبْلِ الْوَریدْ.. بود هم از خجلت وجود خود در گداز بود تا آنگاه که خورشید جمال از افق جلال طالع شود قوت باصرهی او را به خود مضئی کند و قوت سامعهی او را به خود قوی کند بی یَسْمَعُ و بی یُبصِرُ بی اویی او به عالم محبوب ناظر شود و بیخودی خود بر در سرادق عز او حاضر شود. حاصل؛ چون حصولش در عالم بیعیبی بود بلکه او مستغرق شواهد غیبی بود پس خجلت و گداز را و سردرد و ناز را نسبت بدو نتوان کرد زیرا که اگرچه زنده بود اما بی جان بود قصه چه کنم این نماید اما آن بود:
چون دید عیان جمال محبوب
از حد مکان به لامکان شد
قصه چه کنم وجود پاکش
زین مرتبه برگذشت و آن شد
فصل ۳۱: ذره از آن گاهی در نظر آید و گاهی نیاید که وجودش بین العدم و الوجود موقوفست گاه هم با آفتاب در عالم او حاضر شود و گاه از سایهی عدم درو ناظر شود. ای درویش نه همه نایافتن از کبریا و علو بود از غایت لطافت و دقت هم بود. یکی از بزرگی در دید نیاید و دیگر از خردی در نظر نیاید این به نسبت آن احقر بود و اصغر و آن به نسبت این اعظم بود و اکبر اما هر دو در نایابی برابر باشند:فصل ۳۳: عالم همراه عشق است تا ساحل دریای عظمت؛ اگر قدم پیش نهد غرق شود خبر که بیرون برد چون عشق غوص کند تا چون دُرّ مکنون در صدف شود از قعر بحر عظمت گوهر شبافروز مراد برآرد تا او در پرتو بارقهی آن راه به خود باز یابد، به یقین آن گمان غلط است و این از نوادرات عشق است.
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آن را که نظر به احوال او از عالم عزت فَاِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعا.. بود از درد هستی خود همیشه در گداز بود و آن را که نظر بدو از عالم وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ من حَبْلِ الْوَریدْ.. بود هم از خجلت وجود خود در گداز بود تا آنگاه که خورشید جمال از افق جلال طالع شود قوت باصرهی او را به خود مضئی کند و قوت سامعهی او را به خود قوی کند بی یَسْمَعُ و بی یُبصِرُ بی اویی او به عالم محبوب ناظر شود و بیخودی خود بر در سرادق عز او حاضر شود. حاصل؛ چون حصولش در عالم بیعیبی بود بلکه او مستغرق شواهد غیبی بود پس خجلت و گداز را و سردرد و ناز را نسبت بدو نتوان کرد زیرا که اگرچه زنده بود اما بی جان بود قصه چه کنم این نماید اما آن بود:
هوش مصنوعی: شخصی که به حال خود نگاه میکند و احساس عزت میکند، همیشه از درد وجود خود رنج میبرد. او که با نگاه به خدای خود نزدیکتر شده، به خاطر خجالت از وجود خود نیز دچار رنج است. این وضعیت ادامه دارد تا زمانی که نور جمال الهی از افق جلال ظاهر شود و بینایی و شنوایی او را تقویت کند. در این حالت، او به دنیای محبوب خود نگاهی میکند و بدون از خود بیخود میشود تا در درگاه عزت الهی حاضر شود. در نهایت، چون این حالت در عالمی بدون نقص و با غرق شدن در مشاهدات غیبی به دست میآید، نمیتوان خجالت و رنج را به او نسبت داد؛ زیرا اگرچه زنده است، اما از نظر معنوی بیجان است. حال این داستان را چه باید کرد؟
چون دید عیان جمال محبوب
از حد مکان به لامکان شد
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی محبوب را به طور آشکار مشاهده کرد، از محدودیتهای فیزیکی و مکان خارج شد و به دنیای بینهایت رسید.
قصه چه کنم وجود پاکش
زین مرتبه برگذشت و آن شد
هوش مصنوعی: چه داستانی بگویم، که وجود خالص او از این محدوده فراتر رفته و به مقام بالاتری دست یافته است.