گنجور

فصل ۲۷

عشق را رهبر عقل است اما بنسبتی دیگر، هرچه او اثبات میکند این برمیدارد تا بحدی برسد که عقل نتواند که هیچ چیز اثبات کند چون عقل از اثبات باز ایستاد عشق خود را بدو نماید و گوید در من نگر و بی هیچ راهبر راه ببین عقل از هیبت این سخن روی بعالم نفی آرد و بادلّه و براهین خود نفی اغیار کردن گیرد عشق درآید و گوید وَیْحَکَ از محالی گریختی و در محالی آویختی در نفی اثباتست و کار درو بی ثباتست نمی‌دانی که نَفْیُ الْعَیْبِ عَمَّنْ لاعَیْبَ لَهُ عَیْبٌ عقل بیچاره را جای گریز در میان لاوالا بود عشق بقهرش از میان نفی و اثبات بیرون کند و می‌گوید اقتدا بدان رونده که گفته است.

از نفی وز اثبات برون صحرائیست
کین طایفه را در آن میان سودائیست
عاشق چو بدانجا برسد نیست شود
نه نفی و نه اثبات نه او را جائیست

عقل درمانده از مقصود و بر در مانده گرد در مرسلاتو منزلات جولان کردن گیرد عشق درآید و قصۀ عهد و میثاق در گوشش فرو خواند و گوید ای بیخبر از او بدو بیخود در خود خطاب الست. شنیدی و هر آینه خطاب بیحرف بود و تو بیخود بلی گفتی و آن هم بیحرف بود اکنون دور مرو در مقام بیحرفی از آنت بار داده‌اند و بی وسائط تا در عالم بی کیفیت بار دهند یعنی چنانکه بی حرف طلبیدی بی کیفیت بینی. پس ای عقیلۀ راه رو بی عقیله راه رو و بی دهشت، بر کوی ما صوفیان صوامع قدس در رقص آیند

جانم ز ولع خیمه بصحرا میزد
آتش بوجود عقل دانا میزد
بی مرسل و منزلی بسرمایۀ عشق
پیوسته دم از رفیق اعلی میزد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عشق را رهبر عقل است اما بنسبتی دیگر، هرچه او اثبات میکند این برمیدارد تا بحدی برسد که عقل نتواند که هیچ چیز اثبات کند چون عقل از اثبات باز ایستاد عشق خود را بدو نماید و گوید در من نگر و بی هیچ راهبر راه ببین عقل از هیبت این سخن روی بعالم نفی آرد و بادلّه و براهین خود نفی اغیار کردن گیرد عشق درآید و گوید وَیْحَکَ از محالی گریختی و در محالی آویختی در نفی اثباتست و کار درو بی ثباتست نمی‌دانی که نَفْیُ الْعَیْبِ عَمَّنْ لاعَیْبَ لَهُ عَیْبٌ عقل بیچاره را جای گریز در میان لاوالا بود عشق بقهرش از میان نفی و اثبات بیرون کند و می‌گوید اقتدا بدان رونده که گفته است.
هوش مصنوعی: عشق رهبری عقل را بر عهده دارد، اما از جنبه‌ای دیگر، هر آنچه عقل ثابت می‌کند، در نهایت به جایی می‌رسد که نتواند هیچ چیز را ثابت کند. زیرا وقتی عقل از اثبات بازمی‌ایستد، عشق به ظهور می‌آید و می‌گوید به من نگاهی بیفکن و راه را بدون نیاز به راهنما ببین. عقل، با شنیدن این صحبت‌ها، به سمت نفی می‌رود و تلاش می‌کند با دلایل و برهان‌های خود، دیگران را رد کند. در این میان، عشق می‌گوید، ای وای بر تو! از محالی فرار کردی و خود را در محالی دیگر گرفتار ساختی. نفی کردن می‌تواند اثبات باشد و فعالیت در آن بی‌ثبات است. آیا نمی‌دانی که نفی عیب از کسی که هیچ عیبی ندارد، خود عیب است؟ عقل در این تنگنا به هیچ جا نمی‌تواند برود. عشق به زوری او را از میان نفی و اثبات بیرون می‌آورد و می‌گوید به کسی اقتدا کن که به راستی در این مسیر گام برداشته است.
از نفی وز اثبات برون صحرائیست
کین طایفه را در آن میان سودائیست
هوش مصنوعی: در دنیای بین نفی و اثبات، یک فضای وسیعی وجود دارد که این جمعیت در آن احساس بی‌قراری و آشفتگی می‌کنند.
عاشق چو بدانجا برسد نیست شود
نه نفی و نه اثبات نه او را جائیست
هوش مصنوعی: عاشق وقتی به آن مرحله برسد، دیگر وجودی ندارد که اثبات یا نفی شود؛ او دیگر جایی ندارد.
عقل درمانده از مقصود و بر در مانده گرد در مرسلاتو منزلات جولان کردن گیرد عشق درآید و قصۀ عهد و میثاق در گوشش فرو خواند و گوید ای بیخبر از او بدو بیخود در خود خطاب الست. شنیدی و هر آینه خطاب بیحرف بود و تو بیخود بلی گفتی و آن هم بیحرف بود اکنون دور مرو در مقام بیحرفی از آنت بار داده‌اند و بی وسائط تا در عالم بی کیفیت بار دهند یعنی چنانکه بی حرف طلبیدی بی کیفیت بینی. پس ای عقیلۀ راه رو بی عقیله راه رو و بی دهشت، بر کوی ما صوفیان صوامع قدس در رقص آیند
هوش مصنوعی: عقل وقتی که از هدفش درمانده می‌شود و در مقابل درها می‌ماند، عشق او را می‌گیرد و داستان پیمان و تعهد را در گوشش می‌خواند و می‌گوید: ای کسی که از حقیقت بی‌خبر است، خود را گم کرده‌ای. تو این سخن را شنیده‌ای و آن هم بی‌کلام بوده و تو نیز بی‌اختیار به آن پاسخ مثبت داده‌ای و این پاسخ هم بی‌کلام بوده است. حالا از این مقام بی‌کلامی دور نشو، زیرا بار سنگینی را از تو برداشته‌اند و بدون واسطه در عالم بی‌کیفیت تو را بار می‌دهند، به گونه‌ای که همانگونه که بی‌کلام خواسته‌ای، بی‌کیفیت خواهی دید. پس ای عاقلی که در راه رفته‌ای، بدون آنچه عقل را به چالش می‌کشد، در کوی ما صوفیان و در مکان‌های مقدس با شوق و شادی برقص.
جانم ز ولع خیمه بصحرا میزد
آتش بوجود عقل دانا میزد
هوش مصنوعی: جانم به خاطر اشتیاق، مانند خیمه‌ای در بیابان دچار اضطراب و بی‌تابی بود و آتش وجودم عقل و خرد سرشار را مختل می‌کرد.
بی مرسل و منزلی بسرمایۀ عشق
پیوسته دم از رفیق اعلی میزد
هوش مصنوعی: بدون راهنما و مکانی، تنها با عشق، همواره از دوست و محبوب بزرگ سخن می‌گفت.