گنجور

فصل ۱۹

آتش عشق که ثمرهٔ شجرهٔ جان است نه مر جان را بسوزد و نه با جان بسازد؛ چون با جان نمی‌سازد می‌نماید که وصف او نیست و چون وصف او نباشد هر آینه وصف معشوق باشد و آنجا گفته‌اند که «وصف زاید است بر ذات» سرّ این معنی است. اگرچه از شجرهٔ روح عاشق سر برآرد اما چون او را از پای درآورد روی به عالم معشوق نهاد بارگاه خالی دید مسند بنهاد و پادشاه شد و در ملک بنشست: فَصادَفَ قَلْباً فارغاً فَتَمَکَنَّا و چون عاشق را نمی‌سوزد می‌نماید که ناز او را نیاز این درمی‌باید تا کرشمهٔ حسن برو پدید کند چنانکه گفته‌اند:

چندانکه مرا ز حسن دلبر باید
او را ز من شکسته هم درباید
چون ناز ورا نیاز من دربایست
پس مرتبۀ نیاز برتر باید
فصل ۱۸: از شجرهٔ روح ثمرهٔ عشق پدید آمد شجره در کار ثمره شد همانا روح مشتاق آن عاشق صادق در فضای عالم هستی نظرهٔ شجره دید ثمرهٔ او آتش «انَسَ مِنْ جانِبِ الطّورِ ناراً» آمد ناموس اکبر که جاسوس این معنی است از ولایت خود تفحّص آن می‌کرد به دیدهٔ ملکی بدید که آن شجرهٔ روح اوست و آن ثمرهٔ عشق. آن آتش که ثمره می‌نماید هم از درخت روح او سر بر زده است از آنست که نه او را می‌سوزد و نه با او می‌سازد و آنچه گفته‌اند که «از میوه درخت آمد امّا میوه باز بر درخت نیامد» برای این معنی گفته‌اند. یعنی اگر این آتش، شجرهٔ روح را بسوزد عشق تواند که از نظر رحمت معشوق در فضای قضا شجر‌ه‌ای دیگر نشاند اما اگر شجرهٔ روح مر ثمره را گم کند زود باشد که صرصر غیرت، آن درخت را از بیخ برآرد چون بی‌ثمره بود دوام وجودش به تجدد مثل او میسّر نشود زیرا که شجره را ثمره بباید تا بواسطهٔ او بعد عدم او مثل او پدید آید و این معنی بوالعجبست. ای برادر اگر آن شجرهٔ روح او نبودی و آن ثمرهٔ عشق نبودی خطاب اِنَّنی اَنَااللّه کی درست آمدی؟ زیرا که عشق روا بود که از درخت جان عاشق مر عاشق را به خود خواند و این ندا هم ازو بدو رساند که اِنَّنی اَنَااللّه.فصل ۲۰: آنچه عشقه بر شجره می‌پیچد تا او را از بیخ برمی‌آرد و ندادت (؟) او را در خود می‌آرد نه از عداوت است و نه از محبّت؛ خود خاصیّت او آنست که با هر شجر‌ه‌ای که دست در کمر آرد، او را از بیخ برآورد. همچنین عشقهٔ عشق بر شجر‌هٔ نهادِ روحِ عاشق از آن می‌پیچد تا او را از بیخ هستی برآرد و لطافت او را در خود درآرد زیرا که خاصیت او آنست که با هرکه در‌آمیزد خون او بریزد. او را با کس عداوت نیست و محبّت هم نه، هر اثر که ظاهر کند به خاصیّت وجود کند نه به اختیار. و آنکه عاشق را در عشق اختیار نمی‌ماند سرّ این معنی است.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آتش عشق که ثمرهٔ شجرهٔ جان است نه مر جان را بسوزد و نه با جان بسازد؛ چون با جان نمی‌سازد می‌نماید که وصف او نیست و چون وصف او نباشد هر آینه وصف معشوق باشد و آنجا گفته‌اند که «وصف زاید است بر ذات» سرّ این معنی است. اگرچه از شجرهٔ روح عاشق سر برآرد اما چون او را از پای درآورد روی به عالم معشوق نهاد بارگاه خالی دید مسند بنهاد و پادشاه شد و در ملک بنشست: فَصادَفَ قَلْباً فارغاً فَتَمَکَنَّا و چون عاشق را نمی‌سوزد می‌نماید که ناز او را نیاز این درمی‌باید تا کرشمهٔ حسن برو پدید کند چنانکه گفته‌اند:
هوش مصنوعی: آتش عشق که نتیجه وجود انسان است، نه تنها جان را نمی‌سوزاند بلکه به آن نمی‌چسبد. چون با جان سازگاری ندارد، به نظر می‌رسد که این آتش مربوط به او نیست و اگر مربوط به او نباشد، قطعاً به معشوق تعلق دارد. اینجا گفته می‌شود که توصیف، فراتر از ذات است و این معنا در آن نهفته است. هرچند که این آتش از روح عاشق سرچشمه می‌گیرد، اما وقتی او را زمین‌گیر کند، به سمت معشوق می‌رود و در آنجا با خالی بودن بارگاه مواجه می‌شود و به پادشاهی دست می‌یابد و در ملک می‌نشیند. در این شرایط، عاشق دریایی از عشق و اشتیاق را احساس می‌کند و به همین دلیل، نیاز او به ناز معشوق ضروری می‌شود تا جلوه‌های زیبایی او نمایان شود.
چندانکه مرا ز حسن دلبر باید
او را ز من شکسته هم درباید
هوش مصنوعی: هرچقدر که من از زیبایی معشوق لذت می‌برم، او هم باید از شکایت و دلشکستگی من آگاه باشد.
چون ناز ورا نیاز من دربایست
پس مرتبۀ نیاز برتر باید
هوش مصنوعی: زمانی که زیبایی و جذابیت او بر من تأثیر گذاشته، باید نشان بدهم که نیاز من به او از همه چیز بالاتر است.