گنجور

فصل ۱۸

از شجرهٔ روح ثمرهٔ عشق پدید آمد شجره در کار ثمره شد همانا روح مشتاق آن عاشق صادق در فضای عالم هستی نظرهٔ شجره دید ثمرهٔ او آتش «انَسَ مِنْ جانِبِ الطّورِ ناراً» آمد ناموس اکبر که جاسوس این معنی است از ولایت خود تفحّص آن می‌کرد به دیدهٔ ملکی بدید که آن شجرهٔ روح اوست و آن ثمرهٔ عشق. آن آتش که ثمره می‌نماید هم از درخت روح او سر بر زده است از آنست که نه او را می‌سوزد و نه با او می‌سازد و آنچه گفته‌اند که «از میوه درخت آمد امّا میوه باز بر درخت نیامد» برای این معنی گفته‌اند. یعنی اگر این آتش، شجرهٔ روح را بسوزد عشق تواند که از نظر رحمت معشوق در فضای قضا شجر‌ه‌ای دیگر نشاند اما اگر شجرهٔ روح مر ثمره را گم کند زود باشد که صرصر غیرت، آن درخت را از بیخ برآرد چون بی‌ثمره بود دوام وجودش به تجدد مثل او میسّر نشود زیرا که شجره را ثمره بباید تا بواسطهٔ او بعد عدم او مثل او پدید آید و این معنی بوالعجبست. ای برادر اگر آن شجرهٔ روح او نبودی و آن ثمرهٔ عشق نبودی خطاب اِنَّنی اَنَااللّه کی درست آمدی؟ زیرا که عشق روا بود که از درخت جان عاشق مر عاشق را به خود خواند و این ندا هم ازو بدو رساند که اِنَّنی اَنَااللّه.

خواهی که سخن ز جان آگه شنوی
و اسرار درونی شهنشه شنوی
کم گرد ز خویش تا تو از هستی خود
بی‌خود همه اِنَّنی اَنَا اللّه شنوی
فصل ۱۷: غیرت معشوق زینت عاشق است و غیرت عاشق پیرایهٔ معشوق. اگر غیرت معشوق نباشد عاشق خلیع العذار نابود و بی قیمت و مقدار شود و به هر سوی رود و به هر روی رود امّا همیشه غیرت معشوق، عنان مرکبِ وجودش گرفته باشد و بر در بارگاه مراد معشوق می‌دارد و چون آتش عشق گرمتر شود عاشقی بی‌آزرمتر شود غیرت معشوق گریبانش گیرد تا دامن خودکامی درکشد و بی‌خود شود و دم درکشد. عشق هر لحظه می‌گویدش: «گر جانت به کارست برو دم درکش.» چون عاشق بر بحر بی‌خودی گذر کند و در کام نهنگ قهر مقر کند غیرت معشوق به شستِ قهرش برآورد و در تاب آفتاب بی‌مرادی بدارد تا زهر قهر ننوشد و در هلاک خود نکوشد زیرا که ناز او را نیاز این به‌کارست. حاصل به هیچ کارش فرو مگذارد اگر ملک شود و بر فلک شود به قهرش فرو آرد و همو را برو گمارد تا دمار از نهاد او برآرد و در تاب آفتاب نامرادی بدارد و اگر از وجودش گوی سازد و در میدان بلا اندازد و درحالش به چوگان قهر سرگردان کند و بی‌پا و سرش دوان کند؛ می‌گویدش:فصل ۱۹: آتش عشق که ثمرهٔ شجرهٔ جان است نه مر جان را بسوزد و نه با جان بسازد؛ چون با جان نمی‌سازد می‌نماید که وصف او نیست و چون وصف او نباشد هر آینه وصف معشوق باشد و آنجا گفته‌اند که «وصف زاید است بر ذات» سرّ این معنی است. اگرچه از شجرهٔ روح عاشق سر برآرد اما چون او را از پای درآورد روی به عالم معشوق نهاد بارگاه خالی دید مسند بنهاد و پادشاه شد و در ملک بنشست: فَصادَفَ قَلْباً فارغاً فَتَمَکَنَّا و چون عاشق را نمی‌سوزد می‌نماید که ناز او را نیاز این درمی‌باید تا کرشمهٔ حسن برو پدید کند چنانکه گفته‌اند:

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از شجرهٔ روح ثمرهٔ عشق پدید آمد شجره در کار ثمره شد همانا روح مشتاق آن عاشق صادق در فضای عالم هستی نظرهٔ شجره دید ثمرهٔ او آتش «انَسَ مِنْ جانِبِ الطّورِ ناراً» آمد ناموس اکبر که جاسوس این معنی است از ولایت خود تفحّص آن می‌کرد به دیدهٔ ملکی بدید که آن شجرهٔ روح اوست و آن ثمرهٔ عشق. آن آتش که ثمره می‌نماید هم از درخت روح او سر بر زده است از آنست که نه او را می‌سوزد و نه با او می‌سازد و آنچه گفته‌اند که «از میوه درخت آمد امّا میوه باز بر درخت نیامد» برای این معنی گفته‌اند. یعنی اگر این آتش، شجرهٔ روح را بسوزد عشق تواند که از نظر رحمت معشوق در فضای قضا شجر‌ه‌ای دیگر نشاند اما اگر شجرهٔ روح مر ثمره را گم کند زود باشد که صرصر غیرت، آن درخت را از بیخ برآرد چون بی‌ثمره بود دوام وجودش به تجدد مثل او میسّر نشود زیرا که شجره را ثمره بباید تا بواسطهٔ او بعد عدم او مثل او پدید آید و این معنی بوالعجبست. ای برادر اگر آن شجرهٔ روح او نبودی و آن ثمرهٔ عشق نبودی خطاب اِنَّنی اَنَااللّه کی درست آمدی؟ زیرا که عشق روا بود که از درخت جان عاشق مر عاشق را به خود خواند و این ندا هم ازو بدو رساند که اِنَّنی اَنَااللّه.
هوش مصنوعی: از ذات روح، میوه‌ای به نام عشق به وجود آمد. این درخت، در روند خود به بار نشسته است. روح عاشق، با اشتیاق به مشاهده شجره عشق در جهان هستی پرداخته است. آن عاشق صادق، آتش عشق را که به نوعی نماد شجره روح اوست، مشاهده می‌کند. این آتش، نه او را می‌سوزاند و نه به او آسیب می‌زند. گفته می‌شود که «میوه از درخت نشأت می‌گیرد، اما میوه به درخت برنمی‌گردد» به همین دلیل است؛ چون اگر این آتش درخت روح را بسوزاند، عشق می‌تواند از رحمت معشوق در فضای وجود، درختی جدید بکارید. اما اگر شجره روح، ثمره عشق را از دست بدهد، به زودی طوفان غیرت آن درخت را از ریشه برمی‌کند. وجودش بدون میوه ممکن نخواهد بود زیرا ثمره برای ادامه حیات درخت ضروری است. این موضوع واقعاً شگفت‌انگیز است. اگر آن درخت روح و ثمره عشق وجود نداشت، چگونه می‌توان گفت «من خدا هستم»؟ زیرا عشق این قدرت را دارد که درخت جان عاشق، او را به خود فراخواند و این ندا، از درون او به درون خداوند ارسال می‌شود.
خواهی که سخن ز جان آگه شنوی
و اسرار درونی شهنشه شنوی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی که از دل و درون دیگران خبر داشته باشی و رازهای پنهان آن‌ها را بشنوی، باید با دقت و توجه به سخنان آن‌ها گوش دهی.
کم گرد ز خویش تا تو از هستی خود
بی‌خود همه اِنَّنی اَنَا اللّه شنوی
هوش مصنوعی: تا خود را کمتر در نظر بگیری، آن‌گاه از هستی خود غافل می‌شوی و صدای "من، بحقّ من خدا هستم" را خواهی شنید.