گنجور

فصل ۱۶۴

عاشق را آنچه بباید در عشق بیابد و آنچه نباید لازمۀ او بود و زهی درد بیدرمان و زهی رنج بی پایان ای عزیز عاشق را رستن از درد عشق جز بعدم نبود و در عدم بر او بسته و جان او بزخم وجود خسته چون وجود عاشق گناه کبیرۀ او بود در عشق او را تارک آن بودن بهتر و دست از آن داشتن خوشتر:

اِذا قُلْتُ ما اَذْنَبْتُ قالتْ مُجیبةً
وُجُودُکَ ذَنْبٌ لایُقاسٌ بِه ذَنْبٌ

لعمری اگر او را آن گناه نبودی که از حیز عدم قدم در ساحت وجود نهاده است این درد بی درمان را و این محنت بی پایان را با او چه کار بودی آسوده بود در قید هاویۀ عدم چون خود را در آینۀ قدم بدید شوریده شد از هاویۀ عدم قومی را بدر آورد و خود را بر ایشان عرضه کرد تا بر اوهم چواو برخود عاشق شدند پس بحجاب عزت محتجب گشت و ایشان را در درد ابدی و محنت سرمدی بگذاشت عجب رمزیست تا نبودند این بود یُحِبُّهم و نیست را هست کردن سبب همین است تا ایشان را در عالم خود می‌یافت از غیرت بوسایطشان بیرون میکرد و چون حصولشان در عالم دیگر شد در لباس قربت چشم و گوش از ایشان بسته تا او را بخود نبینند و از او چیزی بخود نشنوند و این از کمال غیرتست و مهر قهر بر بصر و سمع ایشان نهادنست و این را بواسطه دانش فهم نتوان کرد.

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عاشق را آنچه بباید در عشق بیابد و آنچه نباید لازمۀ او بود و زهی درد بیدرمان و زهی رنج بی پایان ای عزیز عاشق را رستن از درد عشق جز بعدم نبود و در عدم بر او بسته و جان او بزخم وجود خسته چون وجود عاشق گناه کبیرۀ او بود در عشق او را تارک آن بودن بهتر و دست از آن داشتن خوشتر:
هوش مصنوعی: عاشق باید چیزهایی را در عشق پیدا کند که لازم است و همچنین چیزهایی که نباید بخشی از او باشد. این کار درد بی‌پایانی دارد و عذابی است که هیچ درمانی برای آن نیست. ای عزیز، رهایی عاشق از درد عشق تنها با جدایی امکان‌پذیر است. او در نبود خود گرفتار است و روحش از زخم وجودش خسته است. چون عشق برای او تبدیل به گناهی بزرگ شده، بهتر است که از آن چشم بپوشد و دوری از آن را بر خود پسندیده‌تر بیابد.
اِذا قُلْتُ ما اَذْنَبْتُ قالتْ مُجیبةً
وُجُودُکَ ذَنْبٌ لایُقاسٌ بِه ذَنْبٌ
هوش مصنوعی: زمانی که گفتم: «من چه کرده‌ام؟» او در پاسخ گفت: «وجود تو خود گناهی است که نمی‌توان آن را با هیچ گناهی مقایسه کرد.»
لعمری اگر او را آن گناه نبودی که از حیز عدم قدم در ساحت وجود نهاده است این درد بی درمان را و این محنت بی پایان را با او چه کار بودی آسوده بود در قید هاویۀ عدم چون خود را در آینۀ قدم بدید شوریده شد از هاویۀ عدم قومی را بدر آورد و خود را بر ایشان عرضه کرد تا بر اوهم چواو برخود عاشق شدند پس بحجاب عزت محتجب گشت و ایشان را در درد ابدی و محنت سرمدی بگذاشت عجب رمزیست تا نبودند این بود یُحِبُّهم و نیست را هست کردن سبب همین است تا ایشان را در عالم خود می‌یافت از غیرت بوسایطشان بیرون میکرد و چون حصولشان در عالم دیگر شد در لباس قربت چشم و گوش از ایشان بسته تا او را بخود نبینند و از او چیزی بخود نشنوند و این از کمال غیرتست و مهر قهر بر بصر و سمع ایشان نهادنست و این را بواسطه دانش فهم نتوان کرد.
هوش مصنوعی: اگر او آن گناه را نداشت و به عرصه وجود قدم نمی‌گذاشت، هیچگاه این درد بی‌پایان و رنج همیشگی را تجربه نمی‌کرد. او در هاویه عدم آسوده بود، اما وقتی خود را در آینه وجود دید، دیوانه‌وار از هاویه عدم خارج شد و خود را به دیگران معرفی کرد تا آن‌ها هم به او عشق ورزند. سپس به خاطر عزت و شرافتش پنهان شد و دیگران را در درد ابدی و محنت بی‌پایانی رها کرد. این یک رمز عجیب است. تا زمانی که نبودند، عشق او را حس نمی‌کردند. علت وجودشان در عالم هستی، همین موضوع است؛ تا او آن‌ها را در عالم خود بیابد و با غیرتشان دیگران را از حقایق دور کند. زمانی که آن‌ها به عالم دیگر منتقل شدند، در لباس نزدیکی او، چشم‌ها و گوش‌هایشان بسته شد تا او را نسپرند و چیزی از او نشنوند. این نشان‌دهنده‌ی کمال غیرت است و درک این موضوع به وسیله دانش ممکن نیست.