فصل ۱۶
سلطان عشق به آخر به قهر در گذرست؛ عاشق را از کجا زهرهٔ آن که در کوی خود گذر کند و یا در روی خود نظر زیرا که تا بر عشق گذر نکند به خود نرسد و عشق نهنگوار اویی او را به کلی به یک دم درکشنده است و او را با خود به خود راه نیست. او را بیاویی او به معشوق راه است و نه هرکس از این سرّ آگاه عشق او را بیاو میگوید از وجود قطرهای سازد و در بحر مواج غیب اندازد که درّ در بحر اولیتر اگر غواص قضا آن را برآورد و به خزانهٔ کُنْتُ کَنْزا مَخْفِیا لَمْ اُعْرَف سازد تا هنگام ظهور فَاحَبْبَتُ اَنْ اُعْرَف تاج عزت را به آن بیاراید شاید.
فصل ۱۵: در اوان صفای دل و وقار تن اگر عاشق خواهد که خود را در خود بیند صفتی از صفات معشوق یا اسمی از اسامی او یا خود صورت او میان دید و دیدهٔ عاشق حجاب شود تا چون عاشق در علوا (کذا) هویدا درنگرد شیر جان شکار عشق را بیند در کمین قهر نشسته و اشارت میکند که درنگر تا او را به جای خود در خود بینی اگر درین حال طالب خود شوی در زیر پنجهٔ من افکار گردی و مر شکستن سر آواره گردی عاشق بیچاره در آرزوی او میمیرد چون او را در خود دید بی دید خود از کثرت به وحدت آمد و تصور اتحاد کرد زبان جانش گوید: اَنَا مَنْ اَهْوَی و َمَنْ اَهْوَی اَنَا.فصل ۱۷: غیرت معشوق زینت عاشق است و غیرت عاشق پیرایهٔ معشوق. اگر غیرت معشوق نباشد عاشق خلیع العذار نابود و بی قیمت و مقدار شود و به هر سوی رود و به هر روی رود امّا همیشه غیرت معشوق، عنان مرکبِ وجودش گرفته باشد و بر در بارگاه مراد معشوق میدارد و چون آتش عشق گرمتر شود عاشقی بیآزرمتر شود غیرت معشوق گریبانش گیرد تا دامن خودکامی درکشد و بیخود شود و دم درکشد. عشق هر لحظه میگویدش: «گر جانت به کارست برو دم درکش.» چون عاشق بر بحر بیخودی گذر کند و در کام نهنگ قهر مقر کند غیرت معشوق به شستِ قهرش برآورد و در تاب آفتاب بیمرادی بدارد تا زهر قهر ننوشد و در هلاک خود نکوشد زیرا که ناز او را نیاز این بهکارست. حاصل به هیچ کارش فرو مگذارد اگر ملک شود و بر فلک شود به قهرش فرو آرد و همو را برو گمارد تا دمار از نهاد او برآرد و در تاب آفتاب نامرادی بدارد و اگر از وجودش گوی سازد و در میدان بلا اندازد و درحالش به چوگان قهر سرگردان کند و بیپا و سرش دوان کند؛ میگویدش:
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سلطان عشق به آخر به قهر در گذرست؛ عاشق را از کجا زهرهٔ آن که در کوی خود گذر کند و یا در روی خود نظر زیرا که تا بر عشق گذر نکند به خود نرسد و عشق نهنگوار اویی او را به کلی به یک دم درکشنده است و او را با خود به خود راه نیست. او را بیاویی او به معشوق راه است و نه هرکس از این سرّ آگاه عشق او را بیاو میگوید از وجود قطرهای سازد و در بحر مواج غیب اندازد که درّ در بحر اولیتر اگر غواص قضا آن را برآورد و به خزانهٔ کُنْتُ کَنْزا مَخْفِیا لَمْ اُعْرَف سازد تا هنگام ظهور فَاحَبْبَتُ اَنْ اُعْرَف تاج عزت را به آن بیاراید شاید.
هوش مصنوعی: سلطان عشق در نهایت به قهری میانجامد؛ عاشق چگونه میتواند جرات کند در کوچه عشق خود قدم بگذارد یا در چهره معشوق نگاهی بیفکند، چون تا زمانی که از عشق عبور نکند، به خود نخواهد رسید. عشق همچون نهنگ او را به یکباره در خود غرق میکند و او را از مسیر خودش دور میسازد. راز عشق تنها در نزد معشوق است و نه هر کسی از این راز آگاه است. عاشق بدون معشوق خود را تنها یک قطرهای میبیند که در دریای پنهان غیب غوطهور است و چنانچه غواص تقدیر او را بیابد و به گنجینهای که در عمق نهفته است، برساند، شاید در روزگار ظهور، آن تاج افتخار را برایش بیاورد.