گنجور

فصل ۱۵

در اوان صفای دل و وقار تن اگر عاشق خواهد که خود را در خود بیند صفتی از صفات معشوق یا اسمی از اسامی او یا خود صورت او میان دید و دیدهٔ عاشق حجاب شود تا چون عاشق در علوا (کذا) هویدا درنگرد شیر جان شکار عشق را بیند در کمین قهر نشسته و اشارت می‌کند که درنگر تا او را به جای خود در خود بینی اگر درین حال طالب خود شوی در زیر پنجهٔ من افکار گردی و مر شکستن سر آواره گردی عاشق بیچاره در آرزوی او می‌میرد چون او را در خود دید بی دید خود از کثرت به وحدت آمد و تصور اتحاد کرد زبان جانش گوید: اَنَا مَنْ اَهْوَی و َمَنْ اَهْوَی اَنَا.

در عشق تو من بی‌دل و ایمان شده‌ام
وز بهر تو چون زلف تو پیچان شده‌ام
نی نی غلطم کنون من از قوّت عشق
بگذشته‌ام از دو کون و جانان شده‌ام

گفتن سُبحانی وَاَنَا الْحَقّ درین مقام بود عاشق در هرچه نگه کند معشوق را بیند مارَأیتُ شَیئاً قَطُّ اِلّااللّه زیرا که مطلوب سرّاو او است و چون سرّاو او باشد در نظر سرّاو همو باشد:

در هرچه نظر کنم تویی پندارم.

فصل ۱۴: آن درّ ثمین را که واسطهٔ قلادهٔ شاه خواهد بود برای سفتن به جوهری استاد دهند؛ هرچند استاد در صنعت خود کامل‌تر خوف وی در آن سفتن بیشتر. اینجا دانش بسیار مانع فعل می‌آید حیلت آن بود که از آن شغل دل فارغ کند با آنکه داند که آن حیرت که در حق استاد خواست بود در حق او مبذول بود. آری چون پادشاه به عدل و فضل موصوف بود نظر بر فعل و فاعل دارد در حال نه بر کثرت حیلت و وقت علم.فصل ۱۶: سلطان عشق به آخر به قهر در گذرست؛ عاشق را از کجا زهرهٔ آن که در کوی خود گذر کند و یا در روی خود نظر زیرا که تا بر عشق گذر نکند به خود نرسد و عشق نهنگ‌وار اویی او را به کلی به یک دم درکشنده است و او را با خود به خود راه نیست. او را بی‌اویی او به معشوق راه است و نه هرکس از این سرّ آگاه عشق او را بی‌او می‌گوید از وجود قطر‌ه‌ای سازد و در بحر مواج غیب اندازد که درّ در بحر اولیتر اگر غواص قضا آن را برآورد و به خزانهٔ کُنْتُ کَنْزا مَخْفِیا لَمْ اُعْرَف سازد تا هنگام ظهور فَاحَبْبَتُ اَنْ اُعْرَف تاج عزت را به آن بیاراید شاید.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در اوان صفای دل و وقار تن اگر عاشق خواهد که خود را در خود بیند صفتی از صفات معشوق یا اسمی از اسامی او یا خود صورت او میان دید و دیدهٔ عاشق حجاب شود تا چون عاشق در علوا (کذا) هویدا درنگرد شیر جان شکار عشق را بیند در کمین قهر نشسته و اشارت می‌کند که درنگر تا او را به جای خود در خود بینی اگر درین حال طالب خود شوی در زیر پنجهٔ من افکار گردی و مر شکستن سر آواره گردی عاشق بیچاره در آرزوی او می‌میرد چون او را در خود دید بی دید خود از کثرت به وحدت آمد و تصور اتحاد کرد زبان جانش گوید: اَنَا مَنْ اَهْوَی و َمَنْ اَهْوَی اَنَا.
هوش مصنوعی: در ابتدا، اگر کسی دلش پاک و جسمش آرام باشد و به عشق ورزد، می‌خواهد به‌گونه‌ای خود را در وجود محبوب ببیند. او باید صفتی از محبوب یا نامی از نام‌های او یا شکل او را در خود ببیند. در این‌صورت، چشم عاشق پوشیده می‌شود. باید منتظر بماند و در این لحظه شیرین عشق را در حال کمین ببیند که از او می‌خواهد توجه کند و خودش را در وجود محبوب ببیند. اگر در این حین، عاشق به خود بپردازد، به دامی گرفتار می‌شود و به طرز عجیبی دلتنگ و پریشان حال می‌گردد. در این میان، عاشق با آرزوی محبوبش می‌میرد و وقتی او را در خود می‌یابد، از شدت شوق و عشق به وحدت می‌رسد و این تصور را می‌کند که با محبوب یکی شده است و زبان جانش می‌گوید: "من محبوبی هستم که عاشقش هستم و آن محبوب نیز من هستم."
در عشق تو من بی‌دل و ایمان شده‌ام
وز بهر تو چون زلف تو پیچان شده‌ام
هوش مصنوعی: من در عشق تو بی‌دل و بی‌ایمان شده‌ام و برای تو مانند زلف‌های تو پیچیده و نامنظم گشته‌ام.
نی نی غلطم کنون من از قوّت عشق
بگذشته‌ام از دو کون و جانان شده‌ام
هوش مصنوعی: من دیگر نمی‌توانم غلط بزنم، زیرا به خاطر قدرت عشق از دنیا و ماده فراتر رفته‌ام و به محبوب دست یافته‌ام.
گفتن سُبحانی وَاَنَا الْحَقّ درین مقام بود عاشق در هرچه نگه کند معشوق را بیند مارَأیتُ شَیئاً قَطُّ اِلّااللّه زیرا که مطلوب سرّاو او است و چون سرّاو او باشد در نظر سرّاو همو باشد:
هوش مصنوعی: در این مقام، گفتن "سُبحانی" و "أنا الحق" به این معناست که عاشق در هر چیزی که می‌بیند، معشوق را حس می‌کند. او هیچ چیزی را جز خدا نمی‌بیند، زیرا آرزوی او در حقیقت خود اوست. وقتی که این حقیقت در نظر او خودِ او باشد، در واقع سرّ و حقیقت یکی می‌شود.
در هرچه نظر کنم تویی پندارم.
هوش مصنوعی: هر چیزی که به آن فکر می‌کنم، تو را در آن می‌بینم.