اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
این بیچاره را رفیقی بود در علم و ورع بمرتبۀ اعلی، مشایخ حرمین بروزگار او تبرک کردندی و علمای خراسان بدو تقرب نمودندی روزی او را دیدم رنجور شده و از همۀ مرتبهها دور شده از حالش پرسیدم گفتند او را باباجراتی عشق پدید آمده است و او با ایشان بزبان ایشان در گفت و شنید آمده است:
هوش مصنوعی: این فرد بیچاره دوستی داشت که در علم و تقوا در جایگاه بالایی قرار داشت. مشایخ حرمین در زمان او به او احترام میگذاشتند و علمای خراسان نیز به او نزدیک میشدند. روزی او را دیدم که در حال رنج و خستگی بود و از جایگاه قبلی خود دور افتاده بود. وقتی از حالش پرسیدم، گفتند که دچار عشق شده و با افرادی که در این حال هستند به گفتگو و ارتباط پرداخته است.
کشتگان خنجر تسلیم را
هر زمان از غیب جانی دیگرست
هوش مصنوعی: کسانی که در برابر تسلیم شدن دچار آسیب و شکست میشوند، هر بار از دنیا به شکل و روحی تازه برمیگردند.
عقل کی داند که این رمز از کجاست
کین جماعت را زبانی دیگرست
هوش مصنوعی: عقل نمیداند که این رمز و اسرار از کجا آمده است، چرا که این گروه، زبانی متفاوت دارند.
شنیدم که یک چندی برآمد آن صاحب جمال که در ملاحت بی نظیر بود و در صباحت بی شبیه گفت دانم که از راه برخیزی اما همانا که از چاه برنخیزی وی گفت تا با خود بودم در کار خودم راه خلاص میطلبیدم و چون صید در دام میطپیدم اکنون در کار توأم و مشتاق دیدار توأم آن دلربای جان افزای برای تجربه سبوی خمر بر دوش او نهاد و چنگی طرب فزای در گوشش نهاد و باین علامت او را گرد بازار نیشابور برآورد و درین حال با خود میگفت:
هوش مصنوعی: شنیدم که شخصی زیبا و دلربا که در魅وری بینظیر و زیبایی بیهمتا بود، گفت: میدانم که از جایی بلند میشوی، اما مطمئنم که از چاه برنمیخیزی. او گفت: وقتی تنها بودم، دنبال راهی برای نجات خودم میگشتم و مثل صیدی که در دام میجنگد درگیر بودم. اما اکنون درگیر تو هستم و مشتاق دیدارت هستم. برای تجربهاش، کوزهای از شراب بر دوشش گذاشت و چنگی شاداب در گوشش نهاد و به این ترتیب او را به سمت بازار نیشابور برد. در این حین، با خود میگفت:
اسرار خرابات بدستان نبری
تا سجده به پیش بت پرستان نبری
هوش مصنوعی: رازهای میخانه را به دیگران نگو، وگرنه ممکن است به افراد بتپرست تعظیم کنی.
پاکیزه نگردی تو ز آلایش خود
تا بر سر خود سبوی مستان نبری
هوش مصنوعی: تو نمیتوانی از آلودگیهای درونت رها شوی تا زمانی که خودت را با لیوانی پر از شراب خوشبو نکنیدهای.
چون روزی چند برآمد آن خورشید آسمان صباحت و آن فلک ملاحت او را گفت ای عاشق گرم رو دانم که از سر این و آن برخیزی اما همانا که از سرجان برنخیزی آن عاشق گرانمایه سبک بر بالائی برآمد و از شدت شوق از پای درآمد چون آن صاحب جمال آن نهال نو بر آمده را از آسیب صاعقۀ قضا بسته دید جامۀ شکیبائی بر خود بدرید و در حضور اقربای خود در حال دست بزیر سر او آورد و کاردی بخود برآورد و میگفت چون چنین بود اجتماع درد از سرور خوشتر، اهل نیشابور هر دو را در یک لحظه در یک لحد دفن کردند و از رفتن ایشان بسی تأسف خوردند:
هوش مصنوعی: روزی خورشید زیبایی و ملاحت در آسمان به عاشق پرشور گفت که میدانم تو از هر طرف برمیخیزی، اما به راستی از جان خود برنمیخیزی. آن عاشق بزرگوار تحت تأثیر شوق شدید، بر بالایی صعود کرد و از شدت عشق به زمین افتاد. وقتی آن شخص زیبا که مانند جوانهای نو آمده بود، خود را از آسیبهای سرنوشت محفوظ دید، لباس صبر را از خود درید و در حضور نزدیکانش، دستانش را زیر سر او گذاشت. سپس کاردی به خود گرفت و میگفت برای من بهتر است که دردی را اینگونه با شادی جمع کنم. مردم نیشابور هر دو را در یک لحظه در یک قبر دفن کردند و بابت رفتن آنها به شدت غمگین شدند.
جان درین ره نعل کفش آمد بیندازش ز پای
کی توان با کفش پیش تخت سلطان آمدن
هوش مصنوعی: در این مسیر، جان مانند نعل کفش است که باید آن را از پا بیرون آورد. چگونه ممکن است با کفش وارد حضور پادشاه شد؟