گنجور

فصل ۱۱۶

در آن حال که عاشق خود را بمعشوق نزدیکتر داند او دورتر بود و معشوق از او با نفورتر بود.

واقف شوی ای پسر بر اسرار غمش
گرهیچ گذر کنی ببازار غمش
آن را که تو نزدیک باو میدانی
آویخته بین ز دور بردار غمش

ای عزیز معشوق سلطان ولایت وجود عاشقست بقهر و غلبه فرو گرفته است و در وی بتقلب و کبریا و نفور متصرف شده هرگاه که عاشق قصد عالم قربت کند بتیغ قهرش پست کند و گوید اَلْمُلکُ عَقیمِ واگر بیچاره سر از لجۀ مودت برآرد و در عالم وداد قدمی نهد ناوک جان دوز بر دیدۀوقتش زند که السُلْطانُ لاضِدَّلَهُ

او پادشهست و عاشق زار
بر درگه او فتاده خاکست
گر بر کشدش کسی شود او
ورنه تو بدان که درهلاکست

آن مقتدای اهل تحقیق احمد غزالی قَدَّسَ اللّهِ رُوحَهُ گفته است عاشق زمین ذلت است و معشوق آسمان عزت او با ذلت این کی فراهم آید و ناز او با نیاز این کی بهم شود او چارۀ این و این بیچارۀ او:

هم سنگ زمین و آسمان خون خوردم
نی سیر شدم نه با کسی خو کردم
آهو بمثل رام شود با مردم
تو می‌نشوی چه کرد حیلت کردم

بیمار را دارو ضرورتست اما دارو را بیمار ضرورت نیست:

نی حسن ترا شرف زبازار منست
بت را چه زیان که بت پرستش نبود
فصل ۱۱۵: آشنائی عاشق با معشوق محالست و طالب روشنائی در عالم عشق ضلال است هودج عز معشوق بر اوج قافلۀ قاف کبریاست و نشو ونمای عاشق در حضیض سفلی، نه او را حلول و نزول از عالم عزت جایز نه این را صعود و ترقی از حضیض حدوث ممکن:فصل ۱۱۷: عشق راکب مرکب جانست اگرچه جان متصرف عالم ارکان است دل محل صفات عشق شود بدین نسبت عشق غیبی بود چون نفس او بحجب عزت خود محتجب است ذات و صفات او یک نقطه بیش نیست اگر عشق را تعلق بعالم حدوث بودی او را با اوصاف او تکثر بودی نه وحدت و اگر بقدم متعلق بودی وصف او زاید بودی بر ذات اما نه ذات بودی نه غیر ذات و او یک نقطه است بدین نسبت نه با عاشق آمیزد و نه در معشوق همانا معنی رابطۀ اوست که چون یکی بکشد دیگری بجنباند و این معنی در بیان نگنجد، ای برادر عشق نه معشوق است و نه عاشق با آنکه هم خود معشوق است و هم عاشق اگر نسبت بحدوث دارد نه عاشق است و نه معشوق واسطه است میان هر دو و اگر نسبت بقدم دارد هم عاشق است و هم معشوق و هم عشق.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در آن حال که عاشق خود را بمعشوق نزدیکتر داند او دورتر بود و معشوق از او با نفورتر بود.
هوش مصنوعی: در آن لحظه که عاشق احساس می‌کند محبوبش به او نزدیک‌تر شده است، در واقع محبوب از او دورتر است و نسبت به او احساس نفرت بیشتری دارد.
واقف شوی ای پسر بر اسرار غمش
گرهیچ گذر کنی ببازار غمش
هوش مصنوعی: ای پسر، اگر به رازهای غم او پی ببری، هیچ گاه نمی‌توانی به بازار غم او رو بیاوری.
آن را که تو نزدیک باو میدانی
آویخته بین ز دور بردار غمش
هوش مصنوعی: آن کسی را که تو به او نزدیک هستی و او را می‌شناسی، از دور به نگرانی‌هایش توجه کن و از غم‌های او آگاهم کن.
ای عزیز معشوق سلطان ولایت وجود عاشقست بقهر و غلبه فرو گرفته است و در وی بتقلب و کبریا و نفور متصرف شده هرگاه که عاشق قصد عالم قربت کند بتیغ قهرش پست کند و گوید اَلْمُلکُ عَقیمِ واگر بیچاره سر از لجۀ مودت برآرد و در عالم وداد قدمی نهد ناوک جان دوز بر دیدۀوقتش زند که السُلْطانُ لاضِدَّلَهُ
هوش مصنوعی: ای محبوب عزیز، سلطنت وجود عاشق به شدت و قهر در تسلط است و در او صفات بزرگی و نفرت رسوخ کرده است. هرگاه عاشق بخواهد به عالم نزدیکی و محبت نزدیک شود، با قهرش او را به زیر می‌آورد و می‌گوید: "سلطنت، عقیم است." و اگر او نادم و سرکش بخواهد از لجاجت عشق سر برآورد و گامی در عالم محبت بردارد، تیر جان‌کاهش را بر چشمانش فرود می‌آورد و می‌گوید: "سلطان هیچ مخالفی ندارد."
او پادشهست و عاشق زار
بر درگه او فتاده خاکست
هوش مصنوعی: او پادشاهی است و من عاشق درمانده‌ای هستم که در درگاه او خاکساری می‌کنم.
گر بر کشدش کسی شود او
ورنه تو بدان که درهلاکست
هوش مصنوعی: اگر کسی او را نجات دهد، کارش درست می‌شود، وگرنه بدان که در ورطه‌ی هلاکت خواهد بود.
آن مقتدای اهل تحقیق احمد غزالی قَدَّسَ اللّهِ رُوحَهُ گفته است عاشق زمین ذلت است و معشوق آسمان عزت او با ذلت این کی فراهم آید و ناز او با نیاز این کی بهم شود او چارۀ این و این بیچارۀ او:
هوش مصنوعی: احمد غزالی، عالم بزرگی که جایگاه والایی در تحقیق دارد، بیان کرده است که عاشق همیشه در پی ذلت و حقارت است و محبوب او در آسمان عزت و بزرگی قرار دارد. این دو وضعیت نمی‌توانند با هم یکی شوند، زیرا چگونه می‌توان با ذلت به عزت رسید و ناز و زیبایی محبوب را با نیاز و احتیاج خود هماهنگ کرد؟ او به نوعی در تلاش است برای بهبود وضعیت خود، در حالی که در عین حال خود را در وضعیت ضعیفی می‌یابد.
هم سنگ زمین و آسمان خون خوردم
نی سیر شدم نه با کسی خو کردم
هوش مصنوعی: من برای رسیدن به مقام و موقعیتی والا، به اندازه زمین و آسمان رنج و زحمت کشیدم و به حدی خسته شدم که حتی در کنار دیگران هم نتوانستم آرامش پیدا کنم.
آهو بمثل رام شود با مردم
تو می‌نشوی چه کرد حیلت کردم
هوش مصنوعی: آهو مانند حیوانی رام و مطیع می‌شود، اما تو با مردم نشستی و این کار چه فایده‌ای دارد، من چه تدبیری برای تو اندیشیدم؟
بیمار را دارو ضرورتست اما دارو را بیمار ضرورت نیست:
هوش مصنوعی: بیمار به دارو نیاز دارد، اما دارو نیازی به بیمار ندارد.
نی حسن ترا شرف زبازار منست
بت را چه زیان که بت پرستش نبود
هوش مصنوعی: به خوبی می‌توان گفت که زیبایی تو از بازار من ارزشمندتر است، چرا که پرستنده‌ی بت هیچ ضرری ندارد.