گنجور

فصل ۱۱۴

عشق لؤلؤئیست شاهوار اما در قعر بحر جان بیکران جا می‌دارد اگر عاشق خواهد که شاهوار بر سریر عزت برآید و پادشاه کردار در بارگاه قربت درآید مثقلۀ طلببر پای وقت استوار باید کرد پس عزیمت آن دریای خونخوار باید کرد لباس هستی برباید انداخت و خود را مرده وار در باید انداخت تا آن لؤلؤ ثمین برآرد یا روزگار بر خود بسر آرد:

یا تاج وصال دوست بر سر بنهد
یا در ره جست و جوی او سر بنهد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عشق لؤلؤئیست شاهوار اما در قعر بحر جان بیکران جا می‌دارد اگر عاشق خواهد که شاهوار بر سریر عزت برآید و پادشاه کردار در بارگاه قربت درآید مثقلۀ طلببر پای وقت استوار باید کرد پس عزیمت آن دریای خونخوار باید کرد لباس هستی برباید انداخت و خود را مرده وار در باید انداخت تا آن لؤلؤ ثمین برآرد یا روزگار بر خود بسر آرد:
هوش مصنوعی: عشق مانند یک لؤلؤ گرانبهاست که در عمق دریاچه‌ای به نام جان انسانی پنهان شده است. اگر کسی بخواهد این عشق را به مقام و شرافت برساند و به درگاه قربت نزدیک شود، باید تلاش و استقامت لازم را به خرج دهد. برای این کار، او باید از خودگذشتگی کند و به نوعی خود را فراموش کند تا بتواند آن لؤلؤ ارزشمند را به دست آورد یا با گذر زمان به آن دست یابد.
یا تاج وصال دوست بر سر بنهد
یا در ره جست و جوی او سر بنهد
هوش مصنوعی: یا اینکه بر سرم تاج رسیدن به دوست را بگذارند، یا اینکه در راه پیدا کردن او جانم را فدای عشق کنم.