فصل ۱۱۳
بیابان بی پایان عشق مردم خوار است اگر عاشقی را برگ مسافرت بود دست در شاخ بیمرادی زند بلکه نهال هستی از چمن وجود برکند و در دریای نیستی افکند:
در بادیه گر هیچ سفر خواهی کرد
بر آتش عاشقی گذر خواهی کرد
در آرزوی لعبت حسنش بدو دست
رخساره پر از خون جگر خواهی کرد
فصل ۱۱۲: در ابتدای عشق عاشق خام بود رؤیت محبوب از برای دفع آتش ولع بخواهد چون طاقت سوختن ندارد و قوت دل برداشتن ندارد و این خواست معشوق بود برای خود و در معنی این خود را خواستن بود و آنکه خود خواه بود نه بر راه بود چون کار بنهایت رسد خود را برای او خواهد و سخن در این گفته شده است آن را که در میدان سربازان سر گوی باید کرد و در خم چوگان قهر آورد او را از کجا رای خودخواهی بود یا پروای طلب شاهی بود.فصل ۱۱۴: عشق لؤلؤئیست شاهوار اما در قعر بحر جان بیکران جا میدارد اگر عاشق خواهد که شاهوار بر سریر عزت برآید و پادشاه کردار در بارگاه قربت درآید مثقلۀ طلببر پای وقت استوار باید کرد پس عزیمت آن دریای خونخوار باید کرد لباس هستی برباید انداخت و خود را مرده وار در باید انداخت تا آن لؤلؤ ثمین برآرد یا روزگار بر خود بسر آرد:
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیابان بی پایان عشق مردم خوار است اگر عاشقی را برگ مسافرت بود دست در شاخ بیمرادی زند بلکه نهال هستی از چمن وجود برکند و در دریای نیستی افکند:
هوش مصنوعی: عشق مانند بیابانی بیپایان است که مردم را رنج میدهد. اگر کسی عاشق باشد و بخواهد به سفر برود، ممکن است در دستش شاخی از ناامیدی بگیرد. در این حالت، ممکن است نهال وجودش را از چمن هستی جدا کرده و آن را در دریای عدم بیندازد.
در بادیه گر هیچ سفر خواهی کرد
بر آتش عاشقی گذر خواهی کرد
هوش مصنوعی: اگر بخواهی در بیابانی سفر کنی، باید از آتش عشق عبور کنی.
در آرزوی لعبت حسنش بدو دست
رخساره پر از خون جگر خواهی کرد
هوش مصنوعی: در آرزوی زیبایی او، چهرهام را از غم و درد به خون جگر پر میکنم.