گنجور

فصل ۱۰۰

معشوق چون بهاستار عزّت محتجب بود و خود را بهکس ننماید بلکه کس را طاقت دیدار او از غایت ظهور او نبود درد عاشق بی درمان بود و محنتش بی پایان بود در شرح تعرف آورده است که چون محبوب در مکان نیاید و محب از مکان تجاوز نکند درد دل محب ابدی بود و اندوه جانش سرمدی بود چنانکه گفته‌اند:

معشوقه چو خورشید گزینی ای دل
او بر فلک و تو بر زمینی ای دل
چون در برخود ورا به بینی ای دل
سر بر زانو بسی نشینی ای دل
وَحیدٌعَنِ الخُلّانِ فی کُلِّ بَلْدَةٍ
اِذا عَظُمَ الْمَطْلُوبُ قَلَّ المُساعِدُ
فصل ۹۹: عشق آنست که در کانون دل مکنون است ظهورش بشنید و صف معشوق بود یا بدید جمالش و از آن است که دل از درد و وجع و احتراق در نالش باشد دایماً زیرا که آتش ظاهر ارکان سوزد و این آتش جان سوزد همانا نارُ اللّهِ المُوقَدَةُ الّتی تَطَلِعُ عَلَی الْأفئِدةِ عبارت ازین آتش بود و مثال او در اعتقاد عذاب گورست مرده در عذاب گور متألم و سوخته و متوجع و دردمند، و آتش و ضرب پدید نه همچنین درد و وجع و تألم و احتراق عشق موجود و اسباب آن ناپیدا، عاشق بیخواب و بی قرار و بی‌آرام می‌نالد و می‌زارد خلق بیخبر نمک ملامت بر جراحت او می‌پاشند و در هنگام سوزش او خاموش می‌باشند و بدان راه نبرند عجب تر آنست که معشوق گوید دور باش:فصل ۱۰۱: عشق جز در آدمی صورت نگیرد زیرا که هرگز ملکی را با ملکی دیگر عشق نبوده است و نباشد و معقول در این اصل آنست که ملک را از کمال استغراق بحضرت جَلَّتْ عَظَمَتُه پروای دید غیر نبود پس او را بر غیر حق عشق نبود باز آنچه او را احتراق نیست بآتش عشق و نار شوق از آن جهت است که او در محل مشاهده حاصل است و همیشه در پرتو انوار قربست اَمِنْ از بعد و حجاب اما آدمی را بر مثل خود عشق ظاهر شود و آن دو سبب است یکی سبب جلی و دیگری خفی سبب جلی آنست که او مغلوب هواست و شهوت بر وجود او غالب است و او را بطبع مر دفع آن را بجان طالب است چنانک گرسنگی را بطعام دفع کنند و تشنگی را بآب هر آینه چون شهوت قوت گیرد هم از خود دفع باید کرد و دفع او بواسطۀ صاحب جمالی که دل را بر او میلی مفرط بود تمامتر بود و سبب خفی آنست که در صورت آدمی سریست که در بیان ما نگنجد عبارت از آن سر در عالم نبوت اینست که خَلَقَ اللّهُ آدَمَ عَلَی صوُرَتِهِ پس جان که از عالم بی نشانی او نشانست قُلِ الرّوحُ مِنْ اَمْرِ رَبّی. بحکم معنی خفی بههزار جان از دل قدم می‌سازد و بسوی عالم او می‌شتابد تا باشد که از ریحان عشق بوئی بیابد این معنی در تحریر و تقریر نتوان آوردن کسی سری نمیداند زبان در کش زبان درکش.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

معشوق چون بهاستار عزّت محتجب بود و خود را بهکس ننماید بلکه کس را طاقت دیدار او از غایت ظهور او نبود درد عاشق بی درمان بود و محنتش بی پایان بود در شرح تعرف آورده است که چون محبوب در مکان نیاید و محب از مکان تجاوز نکند درد دل محب ابدی بود و اندوه جانش سرمدی بود چنانکه گفته‌اند:
هوش مصنوعی: معشوق مانند گوهری باارزش پنهان است و خود را به کسی نشان نمی‌دهد، زیرا کسی نمی‌تواند زیبایی او را به خوبی ببیند. درد عاشق درمانی ندارد و رنج او بی‌پایان است. در توضیحات به این نکته اشاره شده است که وقتی محبوب در جایی حاضر نمی‌شود و عاشق هم از مکان خود فراتر نمی‌رود، درد دل عاشق ابدی خواهد بود و اندوه او دائم‌العمر خواهد ماند، همانطور که گفته شده است.
معشوقه چو خورشید گزینی ای دل
او بر فلک و تو بر زمینی ای دل
هوش مصنوعی: ای دل، معشوقه‌ات را مانند خورشید انتخاب کن، زیرا او بر بام آسمان قرار دارد و تو در این دنیای پست و زمین زندگی می‌کنی.
چون در برخود ورا به بینی ای دل
سر بر زانو بسی نشینی ای دل
هوش مصنوعی: زمانی که کسی را ببینی که در حال گریه و غم است، ای دل، تو نیز باید در ناامیدی و افسردگی فرو بروی و ساکت بمانی.
وَحیدٌعَنِ الخُلّانِ فی کُلِّ بَلْدَةٍ
اِذا عَظُمَ الْمَطْلُوبُ قَلَّ المُساعِدُ
هوش مصنوعی: تنها و بی‌یار در هر شهری هستم، زمانی که خواسته‌ها بزرگ شود، کمک‌کننده‌ها کم خواهند شد.