بخش ۹ - برگشت از بقعه به ده
جستم از جای و ندانم چه دگر پیش آمد
چه دگر بر سر این شاعر درویش آمد
آنقدر هست که یک مرتبه بر خویش آمد
پایم اندر روش، از شدت تشویش آمد
بدویدم همه جا، هر چه کم و بیش آمد
سرم آخر به ستونی برخورد
اوفتادم به زمین خوابم برد
صبح برخاستم، انگشت زدم بر دیده
خویشتن دیدم، بر خاک و به گل مالیده
لب جوئی در دروازه ده خوابیده
آفتاب از افق اندک، به سرم تابیده
خاطر جمع من از دوش ز هم پاشیده
خاستم بر سر پا بهت زده
باز دیدم که ز یک گوشه ده:
با یکی کوزه، همان زن به لب آب آمد
من در اندیشه که این منظره در خواب آمد
دیدم آن زن که بپندار تو نایاب آمد
ز ره دیگر با کاسه و بشقاب آمد
ز سوی دیگر با یک بغل اسباب آمد
شد سه تن دختر کسری سر آب
جمع و از بیم شدم من بی تاب
پس سراسیمه دویدم، سوی ده تا که مگر
دیگر این منظره هول نیاید به نظر
باز آن زن سر ره شد ز یکی خانه بدر
هشتم آن راه و دویدم به سوی راه دگر
وندر آن راه ورا دیدم یک بچه پسر:
دارد اندر بغل آن تیره کفن
سپس آهسته خرامد سوی من
به سوی قافله القصه، خرامیدم زود
باز دیدم هر زن که در آن قافله بود
همه چون دختر کسری، به نظر جلوه نمود
جز یکی زن که مسلمان نبد و بود یهود
باری این قصه بر احوال من این را افزود
این حکایت همه جا می گفتم
چون سه سال دگر ایران رفتم
هر چه زن دیدم آنجا همه آنسان دیدم!
همه را زنده درون کفن انسان دیدم!
همه را صورت آن زاده ساسان دیدم!
صف به صف دختر کسری همه جا سان دیدم
خویشتن را پس از این قصه هراسان دیدم
همه این قصه به نظم آوردم
فهم آن بر تو حوالت کردم
بخش ۸ - تظاهر ملکه کفن پوشان: بیم و حسرت، دگر این باره چنان آزردمبخش ۱۰ - در پایان داستان: آتشین طبع تو عشقی که روانست چو آب
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جستم از جای و ندانم چه دگر پیش آمد
چه دگر بر سر این شاعر درویش آمد
هوش مصنوعی: برخاستم و ندیدم که چه اتفاقی افتاد یا چه سرنوشتی برای این شاعر درویش رقم خورد.
آنقدر هست که یک مرتبه بر خویش آمد
پایم اندر روش، از شدت تشویش آمد
هوش مصنوعی: به اندازهای افکار و نگرانیها در ذهنم درگیرم که یک بار به خودم آمدم و متوجه شدم در چه وضعیتی هستم.
بدویدم همه جا، هر چه کم و بیش آمد
هوش مصنوعی: من به هر سمت و سویی دویدم، هر چه به دستم آمد و هر آنچه کم یا زیاد بود.
سرم آخر به ستونی برخورد
اوفتادم به زمین خوابم برد
هوش مصنوعی: سرانجام سرم به ستونی خورد و به زمین افتادم و خوابم برد.
صبح برخاستم، انگشت زدم بر دیده
خویشتن دیدم، بر خاک و به گل مالیده
هوش مصنوعی: صبح از خواب بیدار شدم و وقتی به چشمان خودم نگاه کردم، دیدم که بر زمین و گلها نشستهام و خود را به آنها آلوده کردهام.
لب جوئی در دروازه ده خوابیده
آفتاب از افق اندک، به سرم تابیده
هوش مصنوعی: در کنار جویی در ورودی village، آفتاب کمکم از افق بیرون آمده و بر سرم تابیده است.
خاطر جمع من از دوش ز هم پاشیده
هوش مصنوعی: دل من آرام است، اما زندگیام به هم ریخته و دچار آشفتگی است.
خاستم بر سر پا بهت زده
باز دیدم که ز یک گوشه ده:
هوش مصنوعی: خواستم بایستم و از تعجب به اطراف نگاه کنم، اما دیدم که از گوشهای از ده، چیزی جلب توجه میکند.
با یکی کوزه، همان زن به لب آب آمد
من در اندیشه که این منظره در خواب آمد
هوش مصنوعی: زن با کوزهای به کنار آب آمد و من در فکر بودم که آیا این صحنه را در خواب دیدهام یا واقعیت است.
دیدم آن زن که بپندار تو نایاب آمد
ز ره دیگر با کاسه و بشقاب آمد
هوش مصنوعی: زن را دیدم که گمان میکردی پیدا نمیشود، اما او از مسیری دیگر آمد و با خود کاسه و بشقاب داشت.
ز سوی دیگر با یک بغل اسباب آمد
هوش مصنوعی: از طرف دیگر با کلی وسایل و تجهیزات آمد.
شد سه تن دختر کسری سر آب
جمع و از بیم شدم من بی تاب
هوش مصنوعی: سه دختر کسری در کنار آب جمع شدند و من به خاطر ترس از آنها بیتاب شدم.
پس سراسیمه دویدم، سوی ده تا که مگر
دیگر این منظره هول نیاید به نظر
هوش مصنوعی: من به سرعت به سوی روستا دویدم تا شاید دیگر آن صحنه ترسناک را نبینم.
باز آن زن سر ره شد ز یکی خانه بدر
هشتم آن راه و دویدم به سوی راه دگر
هوش مصنوعی: زن دوباره در همان مسیر قرار گرفت و از یک خانه بیرون آمد. من نیز به سوی راه دیگری دویدم.
وندر آن راه ورا دیدم یک بچه پسر:
هوش مصنوعی: در آن مسیر، پسری کوچکی را دیدم.
دارد اندر بغل آن تیره کفن
سپس آهسته خرامد سوی من
هوش مصنوعی: در آغوش خود، آن کفن تیره را دارد و به آرامی به سمت من میآید.
به سوی قافله القصه، خرامیدم زود
باز دیدم هر زن که در آن قافله بود
هوش مصنوعی: به سمت کاروان داستان حرکت کردم و به سرعت برگشتم. وقتی رسیدم، هر زنی که در آن کاروان بود را دیدم.
همه چون دختر کسری، به نظر جلوه نمود
جز یکی زن که مسلمان نبد و بود یهود
هوش مصنوعی: همه به سان دختر کسری زیبا و دلفریب به نظر میرسیدند، جز یک زن که مسلمان نبود و یهودی بود.
باری این قصه بر احوال من این را افزود
هوش مصنوعی: این داستان به وضعیت من اضافه شد و بر آن تاثیر گذاشت.
این حکایت همه جا می گفتم
چون سه سال دگر ایران رفتم
هوش مصنوعی: من این داستان را در همه جا بازگو میکردم، چون سه سال دیگر به ایران سفر کردم.
هر چه زن دیدم آنجا همه آنسان دیدم!
همه را زنده درون کفن انسان دیدم!
هوش مصنوعی: هر زن که دیدم، همه را به یک شکل دیدم! همه را درون کفن انسان، به شکل زنده و واقعی مشاهده کردم!
همه را صورت آن زاده ساسان دیدم!
صف به صف دختر کسری همه جا سان دیدم
هوش مصنوعی: همه جا افرادی را دیدم که صورت و نشانی از نسل ساسانیان داشتند. در هر مکان، گروه گروه دختران کسری را میدیدم.
خویشتن را پس از این قصه هراسان دیدم
هوش مصنوعی: پس از این ماجرا، احساس ترس و نگرانی عمیقی درباره خودم پیدا کردم.
همه این قصه به نظم آوردم
فهم آن بر تو حوالت کردم
هوش مصنوعی: تمام این داستان را به صورت نظم درآوردم و فهم آن را به تو منتقل کردم.