بخش ۳ - تابلوی دوم: روز مرگ مریم
دو ماه رفته ز پاییز و برگها همه زرد
فضای شمران، از باد مهرگان، پر گرد
هوای «دربند» از قرب ماه آذر سرد
پس از جوانی پیری بود چه باید کرد؟
بهار سبز به پاییز زرد شد منجر
به تازه اول روز است و آفتاب به ناز
فکنده در بن اشجار، سایههای دراز
روان به روی زمین، برگها ز باد ایاز
به جای آن شبیام، بر فراز سنگی باز
نشستهام من و از وضع روزگار پکر
شعاع کماثر آفتاب افسرده
گیاهها همگی خشک و زرد و پژمرده
تمام مرغان، سر به زیر بالها برده
بساط حسن طبیعت، همه به هم خورده
به سان بیرق خم، سرو آیدم به نظر
به جای آنکه نشینند، مرغهای قشنگ
به روی شاخهٔ گل، خفتهاند بر سرِ سنگ
تمام درهٔ دربند، زعفرانیرنگ
ز قال و قیل بسی زاغهای زشتآهنگ
شدست بیشه، پر از بانگ غلغل منکر
نحیف و خشک شده، سبزههای نو رسته
کلاغ روی درختان خشک بنشسته
ز هر درخت، بسی شاخه باد بشکسته
صفا ز خطهٔ ییلاق، رخت بربسته
ز کوهپایه همی خرمی، نموده سفر
بهار هرچه نشاطآور و خوش و زیباست
به عکس پاییز افسرده است و غمافزاست
همین کتیبهای از بیوفایی دنیاست
از این معامله ناپایداریاش پیداست
که هرچه سازد اول کند خراب آخر
به یاد آن شب مه افتی گر در این ایام
گذشته زان شب مهتاب پنج ماه تمام
خبر ز مریم اگر پرسی دختر ناکام
به جای که شبیش اوفتاده است آرام
ولی سراپا پیچیده است آن پیکر
به یک سفید کتانی، ز فرق تا به قدم
چو تازه غنچه به پیچیده پیکرش محکم
بکندهاند یکی گور و قامتِ مریم
بخفته است در آن تیره خوابگاه عدم
هنوز سنگ ننهشتند، روی آن دلبر
نشسته بر لب آن گور، پیرمردی زار
فشاند اشک همی، روی خاکهای مزار
ولی عیان بُوَد از آن دو دیدهٔ خونبار
که با زمانه گرفت است کشتی بسیار
جبینش از ستم روزگار، پر ز اثر
به گور، خاک همی ریزد، او ولی کم کم
تو گو که میل ندارد، به زیر گل مریم:
نهان شود، پدر مریم است، این آدم
بعید نیست تو نشناسیاش، اگر من هم!
گرفتهام همی الساعه زین قضیه خبر:
خمیده پشت، زنی پیر، لندلندکنان
دو سه دقیقه پیش آمد و نمود فغان
که صد هزاران لعنت به مردم تهران
سپس نگاهی بر من نمود و گشت روان
بدو بگفتم از من چه دیدهای مادر
ازین سوال من آن پیرزن به حرف آمد
که من ز مردم تهران ندیدهام جز بد
ز فرط خشم همی زد به روی خاک لگد
گهی پیاپی سیلی به روی خود میزد
همی بگفتم آخر بگو چه گشته مگر
جواب داد که: ما مردمان شمرانی
ز دست رفتیم آخر، ز دست تهرانی
از این میان، یکی آن پیرمرد دهقانی
ببین به گور نهد، دخترش به پنهانی
تو مُطلِع نهای از ماجرای این دختر!
همین که گفت چنین، من که تا به آن هنگام
خبر نبودم، که آن مردکِ سیهایام
به روی خاک، چه کاری همی دهد انجام؟
نظر نمودم و دیدم که دختری ناکام
به زیر خاک سیه می رود به دست پدر!
خلاصه آنچه که، آن پیرزن بیان بنمود
که نام این زن ناکام مرده، مریم بود
چنان بسوخت دلم، کز سرم برآمد دود
دهان سپس، پی و دنبالهٔ سخن بگشود
که این به گور جوان رفتهٔ سیهاختر:
چراغ روشن در بند بود، این مهوش
دلم گرفته ز خاموش گشتنش آتش
به تازه بود جوان مرده، هیجده سالش
قشنگ و باادب و خانهدار و زحمتکش
نصیب خاک شد، آن پنجههای پر ز هنر!
ندانی آنکه به صورت، چقدر بُد زیبا؟
ندانی آنکه به قامت، چگونه بُد رعنا؟
کنون که مرده و دادست عمر خود به شما
خلاصه امسال از یک جوان خودآرا!
فریب خورد و جوانمرگ گشت و خاک به سر!
جوانکِ فُکُلیای، به شیطنت استاد!
دو سال در پی این دختر جوان افتاد
که تو ز خوبی شیرین شدی و من فرهاد
تو کام من بده و من ترا نمایم شاد
فرستم از پی تو خواستگار و انگشتر
عروسی از تو نمایم، به بهترین ترتیب
دو سال طفره زد، آن دختر عفیف و نحیف
ولیک اول امسال از او بخورد فریب
چه چاره داشت که او را بُد این بلیه نصیب؟
نشاید آنکه جدل کرد، با قضا و قدر!
قریب شش مه ز آغاز سال نو با هم
بُدَند گرم همانا همین که شد کم کم،
بزرگ ز اول پاییز، اِشکَمِ مریم
بساط عشق دگر، ز آن به بعد خورد به هم
شدند عاشق و معشوق، خَصمِ یکدیگر
چو گفته بود به او مریم: آخر ای آقا
مرا شکم شده پُر پس چه شد عروسیِ ما؟
جواب داد بدو، من ازین عروسیها،
هزار گونه دهم وعده! کی کنم اجرا؟
ببین چه پند بدو داده بود آن کافر!!
که گر ز من شنوی رو «به شهر نو» بنشین
نما تو چند صباح زندگانی رنگین
(عشقی) تفو به روی جوانانِ شهریِ ننگین!
ندانم آنکه خود این گونه مردم بیدین:
چه میدهند جواب خدای در محشر؟
میانشان پس از این گفتگو، دگر ببرید
دو ماه پاییز، این دخترک چهها نکشید؟
همی به خویش، به مانند مار پیچید
خلاصه تا پدرش این قضیه را فهمید:
ز شرم قوهٔ طاعت در او نماند دگر!
همین که دید که بر ننگ وی، پدر پی برد:
غروب تریاک آورد خانه و شب خورد!
همی ز اول شب کند جان سحرگه مرد
ز مرگ خود، پدر پیر خویش را آزرد!
ز گریه نصفه شد این پیرمرد خون به جگر!
همی ننالد و بغضش گرفته راه گلو
به زور میکند آن را درون سینه فرو
خلاصه تا نبرد کس ز اهل شمران بو
بر این قضیهٔ بیعصمتی دختر او
نهان ز خلق مر، او را نهد به خاک اندر!
غرض نکرد خبر، هیچکس نه مرد و نه زن
ز بانگ صبحدم، این پیرمرد با شیون
خودش بداد ورا غسل و هم نمود کفن
خودش برای وی آراست حجلهٔ مدفن
مگر به مردم تهران خدا دهد کیفر!
چه ما که زور نداریم و قادرند آنها
هر آنچه میل کنند آورند بر سر ما
دگر ز ناله و نفرین نماند هیچ به جا
که بهر مردم تهران، ورا نکرد ادا
به اختصار نوشتم من اندرین دفتر
غرض تمامی اسرار را بگفت آن زن
پس از شنیدن این جملههاست کاکنون من
نشستهام به تماشای آن سیه مدفن
به زیر خاک سیه، خفته آن سپید کفن
چقدر حالت این منظره است حُزنآور؟
پدر نشسته و ناخوانده هیچکس بر خویش
نهاده نعش جگرگوشه، در برابر خویش
گهی فشاند یک مشت خاک، بر سر خویش
گهی فشاند مشتی، به روی دختر خویش
ای آسمان بستان، انتقام این منظر!
چو آن سفید کفن خورده، خورده شد پنهان
به زیر خاک سیاه و از او نماند نشان
نهاد پیر، یکی تخته سنگ بر سر آن
سپس به چشم خداحافظی جاویدان
نگاه کرد بر آن گور داغدیده پدر
(پیرمرد): به زیر خاک سیهفام، مریم ای مریم
چه خوب خفتهای، آرام مریم ای مریم!
برستی از غم ایام، مریم ای مریم!
بخواب دختر ناکام، مریم ای مریم!
بخواب تا ابد، ای دختر اندرین بستر!
بخش ۲ - تابلوی اول: شب مهتاب: اوایل گل سرخ است و انتهای بهاربخش ۴ - تابلوی سوم: سرگذشت پدر مریم و ایدآل او: ز مرگ مریم، اینک سه روز بگذشته
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دو ماه رفته ز پاییز و برگها همه زرد
فضای شمران، از باد مهرگان، پر گرد
هوش مصنوعی: دو ماه از فصل پاییز گذشته و برگها همه زرد شدهاند. فضای شمران (شهری در ایران) تحت تأثیر باد مهرگان پر از گرد و غبار است.
هوای «دربند» از قرب ماه آذر سرد
پس از جوانی پیری بود چه باید کرد؟
هوش مصنوعی: هوای «دربند» در اوایل آذر ماه سرد است و این سرما نشانهای از پیری است که بعد از جوانی به سراغ آدم میآید. در این شرایط چه کار میتوان کرد؟
بهار سبز به پاییز زرد شد منجر
هوش مصنوعی: بهار شاداب و سرسبز به پاییز زرد و سرد تبدیل شد.
به تازه اول روز است و آفتاب به ناز
فکنده در بن اشجار، سایههای دراز
هوش مصنوعی: هوای صبحگاه تازگی خاصی دارد و نور خورشید به آرامی از میان درختان سرازیر شده و سایههای بلندی را بر روی زمین انداخته است.
روان به روی زمین، برگها ز باد ایاز
به جای آن شبیام، بر فراز سنگی باز
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به زیبایی طبیعت اشاره کرده و احساساتی از آرامش و سکوت را با تصویرسازی از برگها و باد منتقل کرده است. او تصویر شب را در ذهن خود تداعی میکند و به نشانهای از لمس زمین و آرامش در کنار سنگی اشاره دارد. این گفتهها نمایانگر تجربهای عمیق و شخصی از بیدار شدن در دل طبیعت و حس آزادی و آرامش است.
نشستهام من و از وضع روزگار پکر
هوش مصنوعی: من در حال حاضر نشستهام و از شرایط زندگی ناراحت و غمگین هستم.
شعاع کماثر آفتاب افسرده
گیاهها همگی خشک و زرد و پژمرده
هوش مصنوعی: نور کمفروغ خورشید باعث شده که همه گیاهان پژمرده و خشک و زرد شوند.
تمام مرغان، سر به زیر بالها برده
بساط حسن طبیعت، همه به هم خورده
هوش مصنوعی: تمام پرندگان سرشان را زیر بالهای خود بردهاند و زیباییهای طبیعت به هم ریخته است.
به سان بیرق خم، سرو آیدم به نظر
هوش مصنوعی: من مانند پرچمی تابدار، با زیبایی و وقار به چشم میآیم.
به جای آنکه نشینند، مرغهای قشنگ
به روی شاخهٔ گل، خفتهاند بر سرِ سنگ
هوش مصنوعی: مرغهای زیبا به جای نشستن روی شاخههای گل، بر روی سنگها خوابشان برده است.
تمام درهٔ دربند، زعفرانیرنگ
ز قال و قیل بسی زاغهای زشتآهنگ
هوش مصنوعی: تمام درهٔ دربند به رنگ زعفرانی است و این رنگ به خاطر سر و صدای زیادی است که پرندگان زشتخوان در آنجا ایجاد کردهاند.
شدست بیشه، پر از بانگ غلغل منکر
هوش مصنوعی: بیشه پر از صدای ناهنجار و فریادهای ناپسند شده است.
نحیف و خشک شده، سبزههای نو رسته
کلاغ روی درختان خشک بنشسته
هوش مصنوعی: سبزههای تازه و جوان که نحیف و خشک شدهاند، کلاغها بر روی درختان خشک نشستهاند.
ز هر درخت، بسی شاخه باد بشکسته
صفا ز خطهٔ ییلاق، رخت بربسته
هوش مصنوعی: از هر درخت، شاخههای زیادی شکسته شده است و زیبایی و آرامش طبیعت در منطقهی ییلاق، دچار تغییر و جدایی شده است.
ز کوهپایه همی خرمی، نموده سفر
هوش مصنوعی: از دامنه کوه، شادابی و سرسبزی را به سفر آورده است.
بهار هرچه نشاطآور و خوش و زیباست
به عکس پاییز افسرده است و غمافزاست
هوش مصنوعی: بهار با تمام زیباییها و شادیهایی که دارد، کاملاً در تضاد با پاییز است که حالتی افسرده و غمانگیز دارد.
همین کتیبهای از بیوفایی دنیاست
از این معامله ناپایداریاش پیداست
هوش مصنوعی: این نوشته نشاندهنده وفاداری ناپایدار دنیا است و از این معاملههای بیثبات یادآوری میکند.
که هرچه سازد اول کند خراب آخر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که هر چیزی در ابتدا با دقت و فکر ساخته میشود، اما در نهایت ممکن است به خراب شدن یا نابودی منجر شود. به عبارت دیگر، هر چیزی که با تلاش و زحمت ایجاد میشود، ممکن است در نهایت به نتیجهای ناخوشایند یا نامطلوب برسد.
به یاد آن شب مه افتی گر در این ایام
گذشته زان شب مهتاب پنج ماه تمام
هوش مصنوعی: به یاد آن شبی که درخشندگی ماه را تجربه کردی، اگر در این روزها به یاد آن شب درخشان بیفتی، همان شبی که ماه پنج ماه کامل در آسمان بود.
خبر ز مریم اگر پرسی دختر ناکام
به جای که شبیش اوفتاده است آرام
هوش مصنوعی: اگر درباره مریم بپرسی، دختر ناکامی که شبانه در جایی سر به بالین گذاشته و آرامش یافته است، او کجاست؟
ولی سراپا پیچیده است آن پیکر
هوش مصنوعی: اما آن جسم تماماً در پیچ و خم است.
به یک سفید کتانی، ز فرق تا به قدم
چو تازه غنچه به پیچیده پیکرش محکم
هوش مصنوعی: یک کتانی سفید به تن دارد که از سر تا پا مانند غنچهای تازه زیبا و محکم به نظر میرسد.
بکندهاند یکی گور و قامتِ مریم
بخفته است در آن تیره خوابگاه عدم
هوش مصنوعی: یکی گوری کندهاند و مریم در آن خوابگاه تاریک عدم به خواب رفته است.
هنوز سنگ ننهشتند، روی آن دلبر
هوش مصنوعی: هنوز نام دلبر بر سنگ ثبت نشده است.
نشسته بر لب آن گور، پیرمردی زار
فشاند اشک همی، روی خاکهای مزار
هوش مصنوعی: یک پیرمرد بر کنار گور نشسته و در حال گریه و زاری است، اشکهایش را بر روی خاک قبر میریزد.
ولی عیان بُوَد از آن دو دیدهٔ خونبار
که با زمانه گرفت است کشتی بسیار
هوش مصنوعی: ولی با چشمهای اشکآلود، مشخص است که این شخص در زندگیاش با مشکلات و دشواریهای زیادی دست و پنجه نرم کرده است.
جبینش از ستم روزگار، پر ز اثر
هوش مصنوعی: پیشانیاش نشاندهندهی سختیها و زجرهای زندگی است.
به گور، خاک همی ریزد، او ولی کم کم
تو گو که میل ندارد، به زیر گل مریم:
هوش مصنوعی: به تدریج خاک بر روی قبرش ریخته میشود، اما او به آرامی به تو بگو که تمایلی به زیر گل مریم ندارد.
نهان شود، پدر مریم است، این آدم
بعید نیست تو نشناسیاش، اگر من هم!
هوش مصنوعی: پدر مریم پنهان است و این آدم ممکن است برای تو آشنا نباشد، اگر حتی من هم او را نشناسم!
گرفتهام همی الساعه زین قضیه خبر:
هوش مصنوعی: من هماکنون از این موضوع آگاه هستم.
خمیده پشت، زنی پیر، لندلندکنان
دو سه دقیقه پیش آمد و نمود فغان
هوش مصنوعی: زنی پیر و خمیده با کمر شکسته، که چند دقیقه پیش به آرامی نزدیک شد و نالهای از دل برآورد.
که صد هزاران لعنت به مردم تهران
سپس نگاهی بر من نمود و گشت روان
هوش مصنوعی: بسیار نفرین بر مردم تهران، وقتی به من نگاهی کردند، جانم به لب رسید.
بدو بگفتم از من چه دیدهای مادر
هوش مصنوعی: به او گفتم مادر، از من چه چیزهایی دیدهای؟
ازین سوال من آن پیرزن به حرف آمد
که من ز مردم تهران ندیدهام جز بد
هوش مصنوعی: پیرزن به سوال من پاسخ داد و گفت که از نظر او، مردم تهران تنها صفات منفی دارند و تا به حال چیزی جز بدی از آنها ندیده است.
ز فرط خشم همی زد به روی خاک لگد
گهی پیاپی سیلی به روی خود میزد
هوش مصنوعی: از شدت خشم به زمین لگد میزد و گاهی هم به صورت خودش سیلی میزد.
همی بگفتم آخر بگو چه گشته مگر
هوش مصنوعی: به نظر میرسد من باید بپرسم که چه اتفاقی افتاده است، چون حس کنجکاوی من نسبت به موضوعی که پیشآمده، زیاد است.
جواب داد که: ما مردمان شمرانی
ز دست رفتیم آخر، ز دست تهرانی
هوش مصنوعی: او پاسخ داد: ما از دست مردم شمرانی به سختی رنج میبریم و این مشکلات از دست تهرانیها به وجود آمده است.
از این میان، یکی آن پیرمرد دهقانی
ببین به گور نهد، دخترش به پنهانی
هوش مصنوعی: در اینجا، شاهد یک پیرمرد کشاورز هستیم که به طور مخفیانه، دخترش را در گور میگذارد.
تو مُطلِع نهای از ماجرای این دختر!
هوش مصنوعی: تو از داستان این دختر خبر نداری!
همین که گفت چنین، من که تا به آن هنگام
خبر نبودم، که آن مردکِ سیهایام
هوش مصنوعی: وقتی او این را گفت، من که تا آن موقع از ماجرا بیخبر بودم، متوجه شدم که آن آدم بدبخت و بدحال است.
به روی خاک، چه کاری همی دهد انجام؟
نظر نمودم و دیدم که دختری ناکام
هوش مصنوعی: در میان خاک و خاکستر، چه کارهای بزرگی میتوان انجام داد؟ وقتی به اطرافم نگاه کردم، دختری را دیدم که به آرزوهایش نرسیده بود.
به زیر خاک سیه می رود به دست پدر!
هوش مصنوعی: به زیر خاک سیاه میرود و پدرش او را به خاک میسپارد!
خلاصه آنچه که، آن پیرزن بیان بنمود
که نام این زن ناکام مرده، مریم بود
هوش مصنوعی: پیرزن گفت که نام زن ناامید و فوت شده، مریم است.
چنان بسوخت دلم، کز سرم برآمد دود
دهان سپس، پی و دنبالهٔ سخن بگشود
هوش مصنوعی: دل من آنقدر سوخته که از سرم دود برآمد. سپس، زبانم به سخن گشوده شد و شروع به صحبت کردم.
که این به گور جوان رفتهٔ سیهاختر:
هوش مصنوعی: این فردی که به گور رفته، جوان و بدشانس بوده است.
چراغ روشن در بند بود، این مهوش
دلم گرفته ز خاموش گشتنش آتش
هوش مصنوعی: چراغی که روشن بود، حالا خاموش شده و دلم به خاطر این خاموشی گرفته است؛ مثل آتش که به خاطر غیبت آن زیبایی احساس میشود.
به تازه بود جوان مرده، هیجده سالش
قشنگ و باادب و خانهدار و زحمتکش
هوش مصنوعی: جوانی که تازه از دنیا رفته، هجده ساله و زیباست. او با شخصیت و با ادب بوده و خانهدار و سختکوش نیز بوده است.
نصیب خاک شد، آن پنجههای پر ز هنر!
هوش مصنوعی: خاک تبدیل به نصیب و بهرهای از آن پنجههای هنرمند شد!
ندانی آنکه به صورت، چقدر بُد زیبا؟
ندانی آنکه به قامت، چگونه بُد رعنا؟
هوش مصنوعی: آیا میدانی چقدر زیبایی در چهرهاش نهفته است؟ آیا میدانی چگونه قامتش زیبا و دلرباست؟
کنون که مرده و دادست عمر خود به شما
خلاصه امسال از یک جوان خودآرا!
هوش مصنوعی: اکنون که او از دنیا رفته و عمرش را به شما داده است، امسال باید از جوانی خوشظاهر و باکمال بهره ببرید!
فریب خورد و جوانمرگ گشت و خاک به سر!
هوش مصنوعی: فریب خورد و جوانیاش به پایان رسید و در خاک دفن شد!
جوانکِ فُکُلیای، به شیطنت استاد!
دو سال در پی این دختر جوان افتاد
هوش مصنوعی: پسری جوان و بازیگوش، با شیطنت خاصی دو سال تمام در تلاش برای جلب توجه این دختر جوان بود.
که تو ز خوبی شیرین شدی و من فرهاد
تو کام من بده و من ترا نمایم شاد
هوش مصنوعی: تو به خاطر خوبیهایت شیرین و دوستداشتنی شدهای، من مانند فرهاد عاشق تو هستم. پس به من بده آنچه که میخواهم، تا من هم بتوانم تو را شاد ببینم.
فرستم از پی تو خواستگار و انگشتر
هوش مصنوعی: من کسی را به دنبال تو میفرستم تا پیغام عشق و خواستگاری را بیاورد و هدیهای همچون انگشتر را همراه داشته باشد.
عروسی از تو نمایم، به بهترین ترتیب
دو سال طفره زد، آن دختر عفیف و نحیف
هوش مصنوعی: به زیبایی و در بهترین حالت، من میخواهم با تو عروسی کنم، ولی آن دختر با احترام و با حالتی نازک و لطیف، برای دو سال از این موضوع دوری کرد.
ولیک اول امسال از او بخورد فریب
چه چاره داشت که او را بُد این بلیه نصیب؟
هوش مصنوعی: اما در آغاز امسال از او فریب خورد، چه راهی داشت وقتی که این مصیبت نصیبش شده بود؟
نشاید آنکه جدل کرد، با قضا و قدر!
هوش مصنوعی: نباید با سرنوشت و تقدیر خود بحث و جدل کرد!
قریب شش مه ز آغاز سال نو با هم
بُدَند گرم همانا همین که شد کم کم،
هوش مصنوعی: تقریباً شش ماه از شروع سال نو گذشته بود و آنها با هم بسیار گرم و صمیمی بودند، اما به تدریج وضعیت تغییر کرد.
بزرگ ز اول پاییز، اِشکَمِ مریم
بساط عشق دگر، ز آن به بعد خورد به هم
هوش مصنوعی: با شروع پاییز، عشق مریم دیگر به سامان نیامد و همه چیز به هم ریخت.
شدند عاشق و معشوق، خَصمِ یکدیگر
هوش مصنوعی: عاشق و معشوق به هم پیوند خوردند و به دشمنان یکدیگر تبدیل شدند.
چو گفته بود به او مریم: آخر ای آقا
مرا شکم شده پُر پس چه شد عروسیِ ما؟
هوش مصنوعی: مریم به او گفت: ای آقا، من باردار شدهام، پس چه شد داستان عروسی ما؟
جواب داد بدو، من ازین عروسیها،
هزار گونه دهم وعده! کی کنم اجرا؟
هوش مصنوعی: او به او پاسخ داد که من از این مراسم عروسیها هزاران وعده میدهم، اما نمیدانم کی میتوانم آن را عملی کنم.
ببین چه پند بدو داده بود آن کافر!!
هوش مصنوعی: به او نگاه کن که چه نصیحتی از طرف آن کافر دریافت کرده بود!
که گر ز من شنوی رو «به شهر نو» بنشین
نما تو چند صباح زندگانی رنگین
هوش مصنوعی: اگر از من بشنوی، به شهری نو برو و آغاز کن یک زندگی رنگین و شاداب.
(عشقی) تفو به روی جوانانِ شهریِ ننگین!
ندانم آنکه خود این گونه مردم بیدین:
هوش مصنوعی: عشقی بر جوانانِ بیشرم شهر، حسرت میزنم! نمیدانم چه کسانی اینگونه بین مردم فاقد ایمان وجود دارند.
چه میدهند جواب خدای در محشر؟
هوش مصنوعی: در روز قیامت، انسانها باید پاسخگوی اعمال و رفتار خود باشند و نمیدانند چه جوابی برای خدای خود خواهند داشت.
میانشان پس از این گفتگو، دگر ببرید
دو ماه پاییز، این دخترک چهها نکشید؟
هوش مصنوعی: پس از این صحبتها، دو ماه پاییز دیگر گذشت و این دخترک چه سختیها و دغدغههایی را تحمل کرد؟
همی به خویش، به مانند مار پیچید
خلاصه تا پدرش این قضیه را فهمید:
هوش مصنوعی: او به طور پنهانی و به شکلی حسابشده مانند مار دور خودش میپیچید تا اینکه در نهایت پدرش این موضوع را متوجه شد.
ز شرم قوهٔ طاعت در او نماند دگر!
هوش مصنوعی: به خاطر شرم، دیگر از او قدرت اطاعت باقی نمانده است!
همین که دید که بر ننگ وی، پدر پی برد:
غروب تریاک آورد خانه و شب خورد!
هوش مصنوعی: وقتی که متوجه شد پدرش به عیبش پی برده، تریاک آورد و شبانه مصرف کرد.
همی ز اول شب کند جان سحرگه مرد
ز مرگ خود، پدر پیر خویش را آزرد!
هوش مصنوعی: از اول شب، مردی به خاطر مرگ خودش، پدر پیرش را آزرده خاطر کرده است.
ز گریه نصفه شد این پیرمرد خون به جگر!
هوش مصنوعی: این پیرمرد از شدت ناراحتی و غم، به tears و درد قلبی دچار شده است و حالش خوب نیست.
همی ننالد و بغضش گرفته راه گلو
به زور میکند آن را درون سینه فرو
هوش مصنوعی: او با دلخوری و ناراحتی حرف نمیزند و بغضی که دارد، به سختی در گلویش جا میگیرد و تلاش میکند آن را در سینهاش نگه دارد.
خلاصه تا نبرد کس ز اهل شمران بو
بر این قضیهٔ بیعصمتی دختر او
هوش مصنوعی: خلاصه این که تا وقتی کسی از اهالی شمران به موضوع بیپناهی دختر او نپردازد، هیچکس نتواند به این موضوع حریف شود.
نهان ز خلق مر، او را نهد به خاک اندر!
هوش مصنوعی: این متن به این معناست که شخصی، به عمد از چشم مردم پنهان است و میتواند به راحتی در دنیا ناپدید شود یا به جایی برود که هیچ کس او را نبیند.
غرض نکرد خبر، هیچکس نه مرد و نه زن
ز بانگ صبحدم، این پیرمرد با شیون
هوش مصنوعی: هیچکس به خبر و هدفی توجه نکرد، نه مرد و نه زن، و فقط صدای صبحگاه پیرمردی با فریادش شنیده میشود.
خودش بداد ورا غسل و هم نمود کفن
خودش برای وی آراست حجلهٔ مدفن
هوش مصنوعی: او خود برایش غسل داد و کفن را برایش آراست و آماده کرد تا در آرامگاهش بگذارد.
مگر به مردم تهران خدا دهد کیفر!
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که مردم تهران از خداوند پاداش و تنبیه بگیرند؟
چه ما که زور نداریم و قادرند آنها
هر آنچه میل کنند آورند بر سر ما
هوش مصنوعی: ما که قدرتی نداریم و آنها میتوانند هر چیزی که بخواهند بر سر ما بیاورند.
دگر ز ناله و نفرین نماند هیچ به جا
که بهر مردم تهران، ورا نکرد ادا
هوش مصنوعی: دیگر از ناله و نفرین هیچ نشانهای باقی نمانده است، چون برای مردم تهران، او هیچ کاری نکرد.
به اختصار نوشتم من اندرین دفتر
هوش مصنوعی: به طور خلاصه، من مطالبی را در این دفتر نوشتهام.
غرض تمامی اسرار را بگفت آن زن
پس از شنیدن این جملههاست کاکنون من
هوش مصنوعی: هدف اصلی این است که آن زن پس از شنیدن این جملات، تمامی اسرار را بیان کرد.
نشستهام به تماشای آن سیه مدفن
به زیر خاک سیه، خفته آن سپید کفن
هوش مصنوعی: من به تماشای آن قبر تاریک نشستهام، جایی که کسی که در کفن سفید خوابیده، در زیر خاک سیاه قرار دارد.
چقدر حالت این منظره است حُزنآور؟
هوش مصنوعی: این منظره چقدر حال و هوای ناراحتکنندهای دارد.
پدر نشسته و ناخوانده هیچکس بر خویش
نهاده نعش جگرگوشه، در برابر خویش
هوش مصنوعی: پدر در مکانی نشسته و هیچکس به سراغش نیامده است. او با دلشکستگی و اندوه، جسد فرزندش را در برابر خود قرار داده است.
گهی فشاند یک مشت خاک، بر سر خویش
گهی فشاند مشتی، به روی دختر خویش
هوش مصنوعی: گاهی بر سر خود خاک میریزد و گاهی هم به روی دخترش میپاشد.
ای آسمان بستان، انتقام این منظر!
هوش مصنوعی: ای آسمان بستان، تو باید از این منظره انتقام بگیری!
چو آن سفید کفن خورده، خورده شد پنهان
به زیر خاک سیاه و از او نماند نشان
هوش مصنوعی: وقتی که آن شخص که در کفن سفید پیچیده شده، به سکوت و ناشناخته زیر خاک سیاه دفن میشود، هیچ نشانی از او باقی نمیماند.
نهاد پیر، یکی تخته سنگ بر سر آن
سپس به چشم خداحافظی جاویدان
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن پیری و خداحافظی از زندگی را به نمایش میگذارد. در اینجا، «نهاد پیر» به حال و وضع کهنسالی اشاره دارد که به مانند تختهسنگی بر سر فرد احساس سنگینی و فشار میکند. سپس جمله «به چشم خداحافظی جاویدان» نشان میدهد که فرد با نوعی وداع عمیق و ماندگار روبهروست. این وداع نمایانگر پایان یک دوره از زندگی و پذیرش واقعیتهای آن است.
نگاه کرد بر آن گور داغدیده پدر
هوش مصنوعی: او به قبر پدرش که داغ دیده است، نگاهی کرد.
(پیرمرد): به زیر خاک سیهفام، مریم ای مریم
چه خوب خفتهای، آرام مریم ای مریم!
هوش مصنوعی: پیرمرد به مریم میگوید که در زیر خاکی تیره و سیاه خوابیده است و از آرامش و زیبایی خواب او تعریف میکند. او از وضعیت مریم و خواب عمیقش صحبت میکند و به نوعی آرامش درونی او را ستایش میکند.
برستی از غم ایام، مریم ای مریم!
بخواب دختر ناکام، مریم ای مریم!
هوش مصنوعی: از غم و اندوه روزگار رهایی پیدا کن، مریم! خواب تو، ای دختر ناموفق، اکنون فرا رسیده است.
بخواب تا ابد، ای دختر اندرین بستر!
هوش مصنوعی: به خواب عمیق برو، ای دختر، در این بستر بمان!
حاشیه ها
1401/04/15 07:07
علی عبدالهی
سلام ، به محض دیدن تیتر تابلوی دوم ، ۵ دقیقه زار زدم و نمیتونستم نفس بکشم😭