بخش ۲ - تابلوی اول: شب مهتاب
اوایل گل سرخ است و انتهای بهار
نشستهام سر سنگی کنار یک دیوار
جوار درهٔ دربند و دامن کهسار
فضای شمران اندک ز قرب مغرب تار
هنوز بد اثر روز، بر فراز «اوین»
نموده در پس که آفتاب تازه غروب
سواد شهرری از دور نیست پیدا خوب
جهان نه روز بود در شمر نه شب محسوب
شفق ز سرخی نیمیش بیرق آشوب
سپس ز زردی نیمیش، پردهٔ زرین
چو آفتاب پس کوهسار، پنهان شد
ز شرق از پس اشجار، مه نمایان شد
هنوز شب نشده، آسمان چراغان شد
جهان ز پرتو مهتاب نورباران شد
چو نوعروس، سفیداب کرد روی زمین
اگرچه قاعدتا، شب سیاهی است پدید
خلافِ هرشبه، امشب دگر شبیست سپید
شما به هرچه که خوب است، ماه میگویید
بیا که امشب، ماه است و دهر، رنگ امید
به خود گرفته همانا در این شب سیمین
جهان سپیدتر از فکرهای عرفانیست
رفیق روح من، آن عشقهای پنهانیست
درون مغزم از افکار خوش، چراغانیست
چرا که در شب مه، فکر نیز نورانیست
چنانکه دل شب تاریک تیره است و حزین
نشستهام به بلندی و پیش چشمم باز
به هر کجا که کند چشم کار، چشمانداز
فتاده بر سر من فکرهای دور و دراز
بر آن سرم که کنم سوی آسمان پرواز
فغان که دهر به من پر نداده چون شاهین
فکنده نور مه از لابهلای شاخهٔ بید
به جویبار و چمنزار خالهای سفید
به سان قلب پر از یأس و نقطههای امید
خوش آنکه دور جوانی من شود تجدید
ز سی عقب بنهم پا به سال بیستمین
درون بیشه سیاه و سپید دشت و دمن
تمام خطهٔ تجریش سایه و روشن
ز سایه روشن عمرم رسید خاطر من
گذشتههای سپید و سیه ز سوز و مِحَن
که روزگار گهی تلخ بود و گه شیرین
به ابر پاره چو مه نور خویش افشاند
به سان پنبهٔ آتش گرفته میماند
ز من مپرس که کبکم خروس میخواند
چو من ز حُسن طبیعت که قدر میداند
مگر کسانِ چو من موشکاف و نازکبین
حباب سبز چه رنگ است شب ز نور چراغ؟
نموده است همان رنگ ماه منظر باغ
نشان آرزوی خویش، این دل پر داغ
ز لابهلای درختان، همی گرفت سراغ
کجاست آنکه بیاید مرا دهد تسکین
چو زین سیاحت من یک دو ساعتی بگذشت
ز دور دختر دهقانهای هویدا گشت
قدم به ناز (بکافوروش) زمین میهشت
نظرکنان همه سو، بیمناک بر در و دشت
چو فکر از همه مظنون مردمان ظنین
تنش نهفته به چادرنماز آبیگون
برون فتاده از آن پرده، چهرهٔ گلگون
در آن قیافه گهی شادمان و گه محزون
به صد دلیل به آثار عاشقی مشحون
ز سوز عشق نشانها در آن لب نمکین
به رسم پوشش دوشیزگان شمرانی
ز حیث جامه نه شهری بد و نه دهقانی
بر او تمام مزایای حُسن ارزانی
شبیهتر به فرشته است تا به انسانی
مُرَدَّدَم که بشر بود یا که حورالعین
چو روی سبزه لب جو نشست آهسته
بد او چو شاخ گلی روی سبزهها رسته
شد آن فرشته در آن سبزهزار گلدسته
گل ار چه بود، شد از سبزه نیز آرسته
هم او ز سبزه و هم سبزه یافت زو تزئین
فکنده زلف ز دو سوی بر جبین سفید
تلالوئی به عذارش ز ماهتاب پدید
به سان آینهای در مقابل خورشید
نه هیچ عضو مر او راست درخور تنقید
که هست درخور تمجید و قابل تحسین
نه هیچ وصف مر او را نه درخور تحسین
نگاه مردمک دیدهاش سوی بالاست
عیان از این حرکت، گو توجهش به خداست
و یا در این حرکت چیزی از خدا میخواست
گهی نظر کند از زیر چشم بر چپ و راست
چنانکه در اثر انتظار، منتظرین
سیاهیای به همین دم ز دور پیدا بود
رسید پیش، جوانی بلند بالا بود
ز آب و رنگ، همی بد نبود زیبا بود
ز حیث جامه هم، از مردمان حالا بود
کلاه ساده و شلوار و ژاکت و پوتین
(جوان:) سلام مریم مهپاره (مریم): کیست ای وایی!
(جوان): منم نترس عزیز، از چه وقت اینجایی؟
(مریم) تویی عزیز دلم، به چه دیر میآیی
سپس در آن شب مه، آن شب تماشایی!
شد آن جوان بر آن ماهپاره جایگزین
دگر بقیهٔ احوالپرسی و آداب
به ماچ و بوسه به جا آمد، اندر آن مهتاب
خوش آنکه بر رخ یارش نظر کند شاداب
لبش نجنبد و قلبش کند: سئوال و جواب
(عشقی) برای من به خدا، بارها شدست چنین
پس از سه چار دقیقه، ببرد دست آن مرد
دو شیشه سرخ، ز جیب بغل برون آورد
از آن دوای که، آن شب به دردشان میخورد
نخست جام به آن ماهرو تعارف کرد
(مریم): هزار مرتبه گفتم نمیخورم من ازین
(جوان) بخور که نیست به از این شراب اندر دهر
(مریم): برای من که نخوردم بتر بُوَد از زهر:
شراب خوب است اما برای مردم شهر:
که هست خوردن نان از تنور و آب از نهر:
نشاط و عشرت ما مردمان کوهنشین
(جوان) ولم بکن، کم از این حرفها بزن، ده بیا:
بخور عزیز دل من، (مریم): نمیخورم والله
(جوان): بخور ترا به خدا (مریم): نه نمیخورم به خدا
(جوان): بخور، بخور، ده بخور (مریم): ای ولم بکن آقا
خودت بنوش ازین تلخ بادهٔ ننگین
(جوان): بخور تَصَدُّقِ بادام چشمهات بخور:
فدای آن لبِ شیرینتر از نبات بخور:
ترا قسم به تمام مقدسات بخور:
ترا قسم به خداوند کائنات بخور:
(مریم): پی شراب، کم اسم خدا ببر بیدین!
(جوان): ترا قسم به دل عاشقان افسرده:
به غنچههای سحر ناشکفته پژمرده:
به مرگ عاشق ناکام نوجوان مرده:
بخور، بخور، ده بخور نیم جرعه، یک خورده
چو دید رام نگردد به حرف، ماهجبین
همی نمود پر از می پیاله را وان پس
همی نهاد به لبهاش، او همی زد پس
(عشقی) دل من از تو چه پنهان، نموده بود هوس
که کاش زین همه اصرار، قدر بال مگس
به من شدی که به زودی نمودمی تمکین
خلاصه کرد به اصرار، نرم یارو را
به زور روی، ز رو برد نازنینرو را
نمود با لب وی آشنای، دارو را
خوراند آخر کار، آن «نمیخورم گو» را
نه دو پیاله، نه سه، نه چهار، بل چندین
پس از سه چار دقیقه، ز روی شنگولی
شروع شد به سخنهای عشق معمولی
«تَصَدُّقَت بروم بَه، چقدر مقبولی:
تو از تمام دواهای حسن کبسولی:
قسم به عشق، تو شیرینتری ز ساخارین»
سخن گهی هم در ضمن شوخی و خنده
بُد از عروسی و عقد و نکاح زیبنده
شریک بودن در زندگی آینده
پس آن جوان پی تفریح، پنجه افکنده
گرفت در کف، از آن ماه گیسوی پرچین
کشیده نعره که امشب بهشت : «دربند» است
رسد به آرزویش، هر که آرزومند است
دو دست من به سر زلف یار پیوند است
بریز باده به حلقم که دست من بند است
به جای نُقل، بنه بر لبم لبِ شکرین
به روی دشت و دمن ماهتاب با مه جفت
«بیار باده که شکر خدای باید گفت»
ز بعد آن که مر، این نکتهٔ چو دُر را سُفت
ز بس که، جام به هم خورد، گوش من بشنفت
به نام شکر پیاپی، صدای جین جین جین
از آن به بعد بدیدم که هر دو خوابیدند
خدای شکر که آنها مرا نمیدیدند
به هم چون شهد و شکر آن دو یار چسبیدند
به روی سبزه، بسی روی هم بغلتیدند
دگر زیاده بر این را نمیکنم تبیین
به روی دشت و دمن ماهتاب تابیده
به هر کجا نگری نقره گرد پاشیده
به روی سبزه چمن، آن دو یار خوابیده
مرا ز دیدنشان، لذتیست در دیده
چه گویمت که طبیعت چگونه باشد حین؟
صدای قهقهه کبکی ز کوهسار آید
غریو ریختن آب، از آبشار آید
ز دور زمزمهٔ سوزناکِ تار آید
در این میانه صدایی از آن دو یار آید
ز فرط خوردن لبهای زیر بر زیرین
وزان ز جانب «توچال» بادی اندک سرد
که شاخههای درختان از آن به هم میخورد
همی گذشت چو از خوابگاه آن زن و مرد
برای شامهها، بوی عشق میآورد
هزار بار به از بوی سنبل و نسرین
در آن دقیقه که آنها جدا شدند از هم
به عضو پردگی و محرمانهٔ مریم
فتاد دیدهٔ پروین و ماه نامحرم
ستارهها همه دیدند آسمانها هم
که نیمی از تن مریم برون بد از پاچین
بخش ۱ - ایدآل یا سه تابلوی عشقی: فارسیزبانها! من شروع کردم به یک شکل نوظهوری افکار شاعرانه را به نظم درآورم و پیش خود خیال کردهام که انقلاب ادبیات زبان فارسی با این اقدام انجام خواهد گرفت. سه تابلو ایدآل مرا که به مرور در جریدهٔ شریفهٔ شفقِ سرخ منتشر میشود به دقت بخوانید اگر نواقصی در آن دیدید چون در آغاز کار است مرا معذور بدارید، انشاءالله شعرای آینده دنبالهٔ این طرز گفتار را گرفته تکمیل خواهند کرد.(عشقی)بخش ۳ - تابلوی دوم: روز مرگ مریم: دو ماه رفته ز پاییز و برگها همه زرد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اوایل گل سرخ است و انتهای بهار
نشستهام سر سنگی کنار یک دیوار
هوش مصنوعی: در آغاز فصل گلها، در انتهای بهار، بر روی سنگی در کنار دیواری نشستهام.
جوار درهٔ دربند و دامن کهسار
فضای شمران اندک ز قرب مغرب تار
هوش مصنوعی: درهٔ دربند و دامنهٔ کوهها فضای زیبای شمران به خوبی در اینجا نمایان است، اگرچه از طرف غرب نه چندان روشنی دارد.
هنوز بد اثر روز، بر فراز «اوین»
هوش مصنوعی: هنوز هم نشانههای منفی روز به وضوح در بالای «اوین» دیده میشود.
نموده در پس که آفتاب تازه غروب
سواد شهرری از دور نیست پیدا خوب
هوش مصنوعی: در پشت به نظر میرسد که آفتاب در حال غروب است و از دور، سیاهی شهر ری مشخص نیست.
جهان نه روز بود در شمر نه شب محسوب
شفق ز سرخی نیمیش بیرق آشوب
هوش مصنوعی: جهان نه به روز شبیه بود و نه به شب، بلکه در حالتی میان این دو بود. رنگ سرخی که از افق ظاهر میشد، نشانهای از چیزی پرآشوب بود.
سپس ز زردی نیمیش، پردهٔ زرین
هوش مصنوعی: سپس از رنگ زرد نیمهاش، پردهای طلایی کشیده میشود.
چو آفتاب پس کوهسار، پنهان شد
ز شرق از پس اشجار، مه نمایان شد
هوش مصنوعی: سپس آفتاب که در پشت کوهها پنهان شد، از سمت شرق و پشت درختان، ماه نمایان شد.
هنوز شب نشده، آسمان چراغان شد
جهان ز پرتو مهتاب نورباران شد
هوش مصنوعی: قبل از اینکه شب فرا برسد، آسمان روشن شده و جهانی که به دلیل نور ماه پرتاب میشود، درخشان و نورانی گشته است.
چو نوعروس، سفیداب کرد روی زمین
هوش مصنوعی: چون عروس، سفیدیاش را بر روی زمین پاشید.
اگرچه قاعدتا، شب سیاهی است پدید
خلافِ هرشبه، امشب دگر شبیست سپید
هوش مصنوعی: امشب بر خلاف شبهای دیگر، شب روشنی است و دیگر خبری از تاریکی نیست.
شما به هرچه که خوب است، ماه میگویید
بیا که امشب، ماه است و دهر، رنگ امید
هوش مصنوعی: شما به هر چیزی که زیبا و دلپذیر است، نام ماه میدهید. به همین دلیل امروز که آسمان پر از امید است، شب بسیار خوبی به نظر میرسد.
به خود گرفته همانا در این شب سیمین
هوش مصنوعی: در این شب نقرهای، او به خود مشغول است.
جهان سپیدتر از فکرهای عرفانیست
رفیق روح من، آن عشقهای پنهانیست
هوش مصنوعی: دنیا از اندیشههای معنوی و عرفانی روشنتر است، دوست من، زیرا در آن عشقهای پنهان وجود دارد.
درون مغزم از افکار خوش، چراغانیست
چرا که در شب مه، فکر نیز نورانیست
هوش مصنوعی: در ذهنم پر از افکار خوب و مثبت است، مثل اینکه در شب مهآلود، افکار هم به روشنی میدرخشند.
چنانکه دل شب تاریک تیره است و حزین
هوش مصنوعی: دل شب به قدری تیره و غمانگیز است که انسان را درونش غرق میکند.
نشستهام به بلندی و پیش چشمم باز
به هر کجا که کند چشم کار، چشمانداز
هوش مصنوعی: نشستهام در مکانی بلند و به دوردستها نگاه میکنم. در هر جایی که نگاهم بیفتد، منظرهای زیبا در مقابل من قرار دارد.
فتاده بر سر من فکرهای دور و دراز
بر آن سرم که کنم سوی آسمان پرواز
هوش مصنوعی: افکار عمیق و طولانی مرا به خود مشغول کرده و ذهنم به سوی آسمان و آزادی پرواز میکند.
فغان که دهر به من پر نداده چون شاهین
هوش مصنوعی: اوه، افسوس که زمان به من فرصتی نداده مثل یک شاهین که آزاد و پرواز میکند.
فکنده نور مه از لابهلای شاخهٔ بید
به جویبار و چمنزار خالهای سفید
هوش مصنوعی: نور ماه از میان شاخههای درخت بید به روی جویبار و چمنزار میتابد و نقاط سفیدی را روی زمین ایجاد میکند.
به سان قلب پر از یأس و نقطههای امید
خوش آنکه دور جوانی من شود تجدید
هوش مصنوعی: دل من پر از ناامیدیهاست، اما هنوز نقاطی از امید وجود دارد. خوشحال میشوم اگر روزهای جوانیام دوباره تجدید شود.
ز سی عقب بنهم پا به سال بیستمین
هوش مصنوعی: من تا سال بیستم، پاهایم را به سمت عقب میگذارم.
درون بیشه سیاه و سپید دشت و دمن
تمام خطهٔ تجریش سایه و روشن
هوش مصنوعی: در دل جنگل، سایههای تیره و روشنهای روشنی در دشت و گلزار وجود دارد و کل منطقهٔ تجریش تحت تاثیر این تضاد رنگها قرار دارد.
ز سایه روشن عمرم رسید خاطر من
گذشتههای سپید و سیه ز سوز و مِحَن
هوش مصنوعی: از نوری که در زندگیام وجود دارد، به یاد میآورم که خاطراتم شامل روزهای خوب و بد، دردها و زحمات میباشند.
که روزگار گهی تلخ بود و گه شیرین
هوش مصنوعی: زندگی گاهی دشوار و تلخ است و گاهی خوشایند و شیرین.
به ابر پاره چو مه نور خویش افشاند
به سان پنبهٔ آتش گرفته میماند
هوش مصنوعی: ابرهای پاره مانند ماه به اطراف خود نور میپخشند، اما مانند پنبهای که به آتش افتاده باشد، آسیبپذیر و زودگذر هستند.
ز من مپرس که کبکم خروس میخواند
چو من ز حُسن طبیعت که قدر میداند
هوش مصنوعی: از من نپرس که چرا کبک صبحگاهان آواز میخواند، زیرا من خود از زیباییهای طبیعی آگاهام و قدر آن را میدانم.
مگر کسانِ چو من موشکاف و نازکبین
هوش مصنوعی: آیا افرادی مانند من هستند که اینقدر دقیق و حساس باشند؟
حباب سبز چه رنگ است شب ز نور چراغ؟
نموده است همان رنگ ماه منظر باغ
هوش مصنوعی: حباب سبز چه رنگی دارد در شب با نور چراغ؟ همان رنگی را نشان میدهد که ماه در باغ دارد.
نشان آرزوی خویش، این دل پر داغ
ز لابهلای درختان، همی گرفت سراغ
هوش مصنوعی: دل پر از ناراحتی و آرزوهایش را در میان درختان جستجو میکند و به دنبال نشانهای از آرزوی خود میگردد.
کجاست آنکه بیاید مرا دهد تسکین
هوش مصنوعی: کجاست کسی که بیاید و به من آرامش بدهد؟
چو زین سیاحت من یک دو ساعتی بگذشت
ز دور دختر دهقانهای هویدا گشت
هوش مصنوعی: بعد از اینکه چند ساعتی از سفر من گذشت، دختر یک دهقان به چشم آمد.
قدم به ناز (بکافوروش) زمین میهشت
نظرکنان همه سو، بیمناک بر در و دشت
هوش مصنوعی: با گامهای نرم و ملایم قدم میزند و با نگاهی پر از حساسیت به اطرافش توجه میکند، در حالی که از خطرات پیرامونش در ناامنی به سر میبرد.
چو فکر از همه مظنون مردمان ظنین
هوش مصنوعی: وقتی که فکر انسان از همه چیز، به خصوص از نظر دیگران مشکوک و بدبین میشود.
تنش نهفته به چادرنماز آبیگون
برون فتاده از آن پرده، چهرهٔ گلگون
هوش مصنوعی: تنش به آرامی از دل چادرنماز آبی که بر تن دارد، به بیرون آمده و چهرهای سرخ و زیبا به نمایش گذاشته است.
در آن قیافه گهی شادمان و گه محزون
به صد دلیل به آثار عاشقی مشحون
هوش مصنوعی: در آن چهره گاهی شاد و گاهی غمگین است و به وضوح نشانههای عشق را میتوان در آن دید.
ز سوز عشق نشانها در آن لب نمکین
هوش مصنوعی: به خاطر حس سوزان عشق، آثار و نشانههایی بر آن لب شیرین نمایان است.
به رسم پوشش دوشیزگان شمرانی
ز حیث جامه نه شهری بد و نه دهقانی
هوش مصنوعی: این جمله اشاره دارد به عادات و پوشش دختران شمرانی که از لحاظ لباس نه شهری به حساب میآیند و نه روستایی. به عبارتی، لباسهای آنها نه خاص شهرنشینهاست و نه ساده و کارگری.
بر او تمام مزایای حُسن ارزانی
شبیهتر به فرشته است تا به انسانی
هوش مصنوعی: بر روی او همه ویژگیهای زیبایی به قدری زیاد است که بیشتر شبیه فرشتههاست تا انسانها.
مُرَدَّدَم که بشر بود یا که حورالعین
هوش مصنوعی: من در حال تأمل هستم که آیا من انسان هستم یا اینکه همچون حوری بهشتی هستم.
چو روی سبزه لب جو نشست آهسته
بد او چو شاخ گلی روی سبزهها رسته
هوش مصنوعی: وقتی که چهرهات مانند گل، بر روی چمنها نشسته، نگاهی آرام و دلنشین به تو دارد، مانند شاخه گلی که بر روی سبزهها شکفته است.
شد آن فرشته در آن سبزهزار گلدسته
گل ار چه بود، شد از سبزه نیز آرسته
هوش مصنوعی: در آن باغی که پر از گل و سبزه بود، آن فرشته زیبا بهگونهای درخشان و زیباتر از گلها به نظر میرسید، گویی که از سبزهها نیز جدا و بینیاز است.
هم او ز سبزه و هم سبزه یافت زو تزئین
هوش مصنوعی: او هم از سبزه نشأت گرفته و هم خود سبزه به وسیله او زینت یافته است.
فکنده زلف ز دو سوی بر جبین سفید
تلالوئی به عذارش ز ماهتاب پدید
هوش مصنوعی: زلفهایش را از دو طرف بر پیشانی سفیدش ریخته است و براق و درخشان میدرخشد، مانند نوری که در شب از تابش ماه به وجود میآید.
به سان آینهای در مقابل خورشید
نه هیچ عضو مر او راست درخور تنقید
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی مانند آینهای است که در برابر خورشید قرار دارد و به همین دلیل هیچ یک از اعضای او را نمیتوان مورد انتقاد قرار داد. او به قدری درخشان و بینقص است که توانایی نقد کردنش وجود ندارد.
که هست درخور تمجید و قابل تحسین
نه هیچ وصف مر او را نه درخور تحسین
هوش مصنوعی: او شایسته ستایش و تمجید است، اما هیچ توصیفی نمیتواند او را به خوبی به تصویر بکشد و حقیقت او را به طور کامل بیان کند.
نگاه مردمک دیدهاش سوی بالاست
عیان از این حرکت، گو توجهش به خداست
هوش مصنوعی: چشم او به سوی آسمان خیره است و این حرکت نشان میدهد که گویا دلمشغولیاش به خداوند است.
و یا در این حرکت چیزی از خدا میخواست
گهی نظر کند از زیر چشم بر چپ و راست
هوش مصنوعی: گاهی در این حرکت، چیزی از خدا طلب میکرد که با نگاهی مختصر و زیرلب، از سمت چپ و راست به او توجه کند.
چنانکه در اثر انتظار، منتظرین
هوش مصنوعی: افراد منتظر به گونهای در اثر انتظار خود را آماده میکنند.
سیاهیای به همین دم ز دور پیدا بود
رسید پیش، جوانی بلند بالا بود
هوش مصنوعی: در این لحظه، از دور سایهای مشخص شد که به نزدیک میآمد. آن سایه متعلق به جوانی بلند قامت بود.
ز آب و رنگ، همی بد نبود زیبا بود
ز حیث جامه هم، از مردمان حالا بود
هوش مصنوعی: آب و رنگ به خودی خود بد نیست، بلکه زیبایی در آن است. همچنین زیبایی انسانها به لباس و ظاهر آنها بستگی دارد.
کلاه ساده و شلوار و ژاکت و پوتین
هوش مصنوعی: این جمله به تصویری از یک فرد با پوشش ساده اشاره دارد، شامل کلاهی معمولی، شلواری راحت، ژاکتی بدون زرق و برق و پوتینهایی که نشاندهنده سادگی و بیتکلفی او هستند.
(جوان:) سلام مریم مهپاره (مریم): کیست ای وایی!
(جوان): منم نترس عزیز، از چه وقت اینجایی؟
هوش مصنوعی: جوان به مریم سلام میکند و او از تعجب میپرسد که کیست. جوان به او reassurance میدهد و میگوید که نترسد و از او میپرسد که چه مدتی است که آنجا بوده است.
(مریم) تویی عزیز دلم، به چه دیر میآیی
سپس در آن شب مه، آن شب تماشایی!
هوش مصنوعی: عزیزم، تویی که دل من به عشق تو میتپد، چرا اینقدر دیر میآیی؟ در آن شب زیبای مهآلود، که تماشایش دلپذیر است!
شد آن جوان بر آن ماهپاره جایگزین
هوش مصنوعی: آن جوان به جای آن دختر زیبا قرار گرفت.
دگر بقیهٔ احوالپرسی و آداب
به ماچ و بوسه به جا آمد، اندر آن مهتاب
هوش مصنوعی: حال و احوالپرسی و آداب دیگر به یکدیگر، با بوسه و چهرهای زیبا در شب مهتاب به خوبی به جا آمد.
خوش آنکه بر رخ یارش نظر کند شاداب
لبش نجنبد و قلبش کند: سئوال و جواب
هوش مصنوعی: شخصی که به چهره محبوبش نگاه میکند، باید از زیبایی لبهای او لذت ببرد و احساسات قلبیاش را با سوال و جواب بیان کند، بدون آنکه لبش تکان خورد.
(عشقی) برای من به خدا، بارها شدست چنین
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو، بارها و بارها چنین احساسی را تجربه کردهام.
پس از سه چار دقیقه، ببرد دست آن مرد
دو شیشه سرخ، ز جیب بغل برون آورد
هوش مصنوعی: پس از چند دقیقه، آن مرد دو شیشه قرمز را از جیب بغلش خارج کرد.
از آن دوای که، آن شب به دردشان میخورد
نخست جام به آن ماهرو تعارف کرد
هوش مصنوعی: شخصی دارویی را که در آن شب به درد دیگران میخورد، ابتدا به یک دختر زیبا پیشنهاد کرد.
(مریم): هزار مرتبه گفتم نمیخورم من ازین
هوش مصنوعی: من بارها و بارها گفتم که این چیز را نمیخورم.
(جوان) بخور که نیست به از این شراب اندر دهر
(مریم): برای من که نخوردم بتر بُوَد از زهر:
هوش مصنوعی: بیا و نوش جان کن که در این دنیا هیچ چیز بهتر از این شراب نیست. برای من که هرگز نخوردهام، بدتر از زهر خواهد بود.
شراب خوب است اما برای مردم شهر:
که هست خوردن نان از تنور و آب از نهر:
هوش مصنوعی: شراب نوشیدنی خوبی است، اما برای افرادی که در شهر زندگی میکنند؛ زیرا آنها نان را از تنور و آب را از نهر میخورند و مینوشند.
نشاط و عشرت ما مردمان کوهنشین
هوش مصنوعی: شادی و خوشی ما مردم زندگیکننده در کوهها است.
(جوان) ولم بکن، کم از این حرفها بزن، ده بیا:
بخور عزیز دل من، (مریم): نمیخورم والله
هوش مصنوعی: جوان، ول کن، از این حرفها کم کن و بیا اینجا: بیا بخور عزیز دل من. مریم: واقعا نمیخورم.
(جوان): بخور ترا به خدا (مریم): نه نمیخورم به خدا
(جوان): بخور، بخور، ده بخور (مریم): ای ولم بکن آقا
هوش مصنوعی: جوان از مریم خواهش میکند که چیزی بخورد و به او قسم میخورد. اما مریم با قاطعیت پاسخ میدهد که نمیخورد و باز هم جوان اصرار میکند. در نهایت مریم از او میخواهد که دست از سرش بردارد.
خودت بنوش ازین تلخ بادهٔ ننگین
هوش مصنوعی: خودت باید از این شراب تلخ و ننگین بنوشی.
(جوان): بخور تَصَدُّقِ بادام چشمهات بخور:
فدای آن لبِ شیرینتر از نبات بخور:
هوش مصنوعی: بخور، ای جوان! به خاطر زیبایی و دلربایی چشمانت بخور؛ فدای لبهای شیرینی که مانند نبات هستند.
ترا قسم به تمام مقدسات بخور:
ترا قسم به خداوند کائنات بخور:
هوش مصنوعی: به تو سوگند به همه چیزهای مقدس، که به تو سوگند به خداوندی که جهان را آفریدهاست.
(مریم): پی شراب، کم اسم خدا ببر بیدین!
هوش مصنوعی: ای مریم، برای نوشیدن شراب، نام خدا را کم به زبان بیاور و بیدین باش!
(جوان): ترا قسم به دل عاشقان افسرده:
به غنچههای سحر ناشکفته پژمرده:
هوش مصنوعی: ای دل عاشقانی که غمگین و افسردهاند، به غنچههای صبح که هنوز باز نشده و پژمردهاند قسم میخورم.
به مرگ عاشق ناکام نوجوان مرده:
بخور، بخور، ده بخور نیم جرعه، یک خورده
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به غم و اندوه ناشی از فقدان عشق و زندگی ناکام دارد. شخصی که عاشق بوده و حالا به خاطر عشق از دست رفتهاش، با احساس ناامیدی و اندوه دست و پنجه نرم میکند. او به خود میگوید که باید در این درد و رنج غرق شود و از هر چیزی که حاضر است برای فراموشی یا تخفیف دردش استفاده کند، هرچند که فقط کمی باشد. این دعوت به نوشیدن و فراموش کردن، نشاندهندهی تلاش برای تسکین دردهای عاطفی است.
چو دید رام نگردد به حرف، ماهجبین
هوش مصنوعی: وقتی که او به محبوبش نگاه میکند، دیگر به هیچ سخنی توجه نمیکند.
همی نمود پر از می پیاله را وان پس
همی نهاد به لبهاش، او همی زد پس
هوش مصنوعی: او پیالهای پر از می را نشان میداد و سپس آن را به لبهایش نزدیک میکرد و دوباره آن را مینوشید.
(عشقی) دل من از تو چه پنهان، نموده بود هوس
که کاش زین همه اصرار، قدر بال مگس
هوش مصنوعی: دل من از تو چیزی پنهان نمیکند. آرزو میکند که ای کاش به اندازهی درخواستهای مکرر، ارزش بال یک مگس را داشته باشد.
به من شدی که به زودی نمودمی تمکین
هوش مصنوعی: تو مرا تسلیم خود کردی و من به زودی نشان دادم که چگونه باید تسلیم شوم.
خلاصه کرد به اصرار، نرم یارو را
به زور روی، ز رو برد نازنینرو را
هوش مصنوعی: به دلیل تأکید و درخواست مداوم، دوست مهربان و ملایم را به زور مجاب کردند و محبوب با چهره زیبا را از چهرهاش دور کردند.
نمود با لب وی آشنای، دارو را
خوراند آخر کار، آن «نمیخورم گو» را
هوش مصنوعی: او با لبخند و ناز خود، به کسی که از خوردن امتناع میکرد، در نهایت دارویی را که لازم بود، خوراند.
نه دو پیاله، نه سه، نه چهار، بل چندین
هوش مصنوعی: نه تنها یک یا دو پیاله، بلکه چندین پیاله از آن مینوشم.
پس از سه چار دقیقه، ز روی شنگولی
شروع شد به سخنهای عشق معمولی
هوش مصنوعی: بعد از چند دقیقه، با خوشحالی شروع به صحبتهای عاشقانه کرد.
«تَصَدُّقَت بروم بَه، چقدر مقبولی:
تو از تمام دواهای حسن کبسولی:
هوش مصنوعی: من چقدر خوشحالم که تو هستی؛ تو بهترین دارو برای هر نوع درد و کدورتی هستی.
قسم به عشق، تو شیرینتری ز ساخارین»
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، قسم میخورم که تو از شکر هم شیرینتر هستی.
سخن گهی هم در ضمن شوخی و خنده
بُد از عروسی و عقد و نکاح زیبنده
هوش مصنوعی: گاهی اوقات سخنان در دل شوخی و خنده بیان میشوند و در شرایطی مانند جشن عروسی و مراسم عقد و ازدواج، بسیار مناسب و زیبا هستند.
شریک بودن در زندگی آینده
پس آن جوان پی تفریح، پنجه افکنده
هوش مصنوعی: شریک بودن در زندگی آینده، نشاندهندهی این است که آن جوان برای سرگرمی و لذت به دنبال چیزهایی میگردد و تصمیم دارد راهی را برای خود انتخاب کند.
گرفت در کف، از آن ماه گیسوی پرچین
هوش مصنوعی: در دستش، رشتهای از موی زیبا و پیچدار آن ماه را گرفته بود.
کشیده نعره که امشب بهشت : «دربند» است
رسد به آرزویش، هر که آرزومند است
هوش مصنوعی: امشب بهشت در اختیار همه است و هر کسی که خواهان بهشت باشد، میتواند به آرزویش برسد.
دو دست من به سر زلف یار پیوند است
بریز باده به حلقم که دست من بند است
هوش مصنوعی: دو دست من به موهای یار مربوط است، پس باده را به من بدهید چون دست من در بند است و نمیتواند کار کند.
به جای نُقل، بنه بر لبم لبِ شکرین
هوش مصنوعی: به جای شیرینیهای معمولی، بر لبهام طعم شیرینِ عشق را بچشان.
به روی دشت و دمن ماهتاب با مه جفت
«بیار باده که شکر خدای باید گفت»
هوش مصنوعی: در دشت و محیط سرسبز، نور ماه به همراه ستارگان در آسمان تابیده است. بیایید میگساری کنیم، چون سپاسگذاری از خداوند ضروری است.
ز بعد آن که مر، این نکتهٔ چو دُر را سُفت
ز بس که، جام به هم خورد، گوش من بشنفت
هوش مصنوعی: پس از آنکه او مرد، این نکته با ارزشی مانند دُری گرانبها برای من روشن شد؛ زیرا به دلیل همهمه و سر و صدای زیاد، صدای گوشم به آن نکته رسید.
به نام شکر پیاپی، صدای جین جین جین
هوش مصنوعی: با نام و شکرگزاری مکرر، صدای خوشی و شادی به گوش میرسد.
از آن به بعد بدیدم که هر دو خوابیدند
خدای شکر که آنها مرا نمیدیدند
هوش مصنوعی: از آن لحظه به بعد متوجه شدم که هر دو خوابشان برده است. خدا را شکر که آنها مرا نمیدیدند.
به هم چون شهد و شکر آن دو یار چسبیدند
به روی سبزه، بسی روی هم بغلتیدند
هوش مصنوعی: دو یار همچون شهد و شکر به هم چسبیدهاند و بر روی چمن با هم گردش میکنند و شادی و نزدیکی خود را به نمایش میگذارند.
دگر زیاده بر این را نمیکنم تبیین
هوش مصنوعی: دیگر نمیخواهم بیشتر از این توضیح دهم.
به روی دشت و دمن ماهتاب تابیده
به هر کجا نگری نقره گرد پاشیده
هوش مصنوعی: در دشت و مزارع نور ماه به آرامی درخشیده و هرجا که نگاه کنی، مانند نقرهای بر زمین پراکنده شده است.
به روی سبزه چمن، آن دو یار خوابیده
مرا ز دیدنشان، لذتیست در دیده
هوش مصنوعی: دو دوست بر روی چمن خوابیدهاند و من با دیدن آنها لذتی را در چشمانم حس میکنم.
چه گویمت که طبیعت چگونه باشد حین؟
هوش مصنوعی: چه بگویم از حالت طبیعی که در آن هستی؟
صدای قهقهه کبکی ز کوهسار آید
غریو ریختن آب، از آبشار آید
هوش مصنوعی: از کوهها صدای خندهی کبک به گوش میرسد و همچنین صدای ریزش آب از آبشار به گوش میرسد.
ز دور زمزمهٔ سوزناکِ تار آید
در این میانه صدایی از آن دو یار آید
هوش مصنوعی: از دور صدای حزین و دلانگیزی به گوش میرسد که نشان از وجود دو دوست در این میان دارد.
ز فرط خوردن لبهای زیر بر زیرین
هوش مصنوعی: به خاطر زیاد خوردن، لبهای پایینی به لبهای بالایی چسبیدهاند.
وزان ز جانب «توچال» بادی اندک سرد
که شاخههای درختان از آن به هم میخورد
هوش مصنوعی: در اینجا به نسیمی خنک اشاره میشود که از سمت «توچال» میوزد و باعث میشود که شاخههای درختان به هم برخورد کنند.
همی گذشت چو از خوابگاه آن زن و مرد
برای شامهها، بوی عشق میآورد
هوش مصنوعی: وقتی آن زن و مرد از جای خواب خود عبور میکردند، بوی عشق را برای همه میآوردند.
هزار بار به از بوی سنبل و نسرین
هوش مصنوعی: هزار بار بهتر است از عطر گل سنبل و نسرین.
در آن دقیقه که آنها جدا شدند از هم
به عضو پردگی و محرمانهٔ مریم
هوش مصنوعی: در لحظهای که آنها از یکدیگر جدا شدند، به راز و رمزهای خاص مریم پی بردند.
فتاد دیدهٔ پروین و ماه نامحرم
ستارهها همه دیدند آسمانها هم
هوش مصنوعی: چشمان پروین و ماه به هم نمیرسند و ستارهها همه این را دیدند، حتی آسمانها نیز شاهد بودند.
که نیمی از تن مریم برون بد از پاچین
هوش مصنوعی: نیمهای از بدن مریم از زیر پارچه نمایان شد.