گنجور

در نکوهش روزگار

آسمانت فتنه‌بار است و زمینت فتنه‌زار
دست زرعت تخم غم‌پاش است و تخم دل‌فگار
ای عجب! زین تخم‌کار و وااسف زآن تخم‌زار
تخم در دل ریخته، از دیده روید زارزار
وه ز تو ای زارع آزرم‌کار
روزگار، ای روزگار!
دوستی با دشمنان و دشمنی با دوستان
با بدان خوبی و با خوبان بدی ای قلتبان!
چیره سازی بدسگالان را به نیکان هر زمان
تا به کی با من رقیبی، این چنین چون این و آن
با رقیبانم همیشه یار غار
روزگار، ای روزگار!
از عدم آورده‌اند و می‌برندم در عدم
زندگی راه مزارست، از رحم در هر قدم
اندرین ره فتنه است و شور و شر و هم و غم
کاش می‌دانستمی این نکته را اندر رحم
تا که می‌کردم رحم بر خود مزار
روزگار، ای روزگار!
خیره و بی‌اعتبار و رهگذار و بد رهی
هر قدم در رهگذارت زیر پا بینم چهی
وای که گرداننده گردیدن مهر و مهی!
پرده‌دار روزگار و خیمه‌ساز شب‌گهی
چون تو تا دیدم، مداری بی‌قرار
روزگار، ای روزگار!
خوش بود گر با تو در یک جلسه، بنشینم به داد
تا مدلل سازم از تو، من جنایات زیاد
بر تو بایستی، نه بر ما، محشر یوم‌المعاد
تا جزایت با سیاست آنچه می‌بایست داد
ای جنایتکار، چرخ بد مدار
روزگار، ای روزگار!
گر تو عادل بودی، آخر خلقت ظالم چه بود؟
گر تو یکسان خلق کردی، جاهل و عالم چه بود؟
ور تو سالم بوده‌ای، این کار ناسالم چه بود؟
توده‌ای محکوم امر و آمری حاکم چه بود؟
روزگار، ای بدشعار نابه‌کار
روزگار، ای روزگار!
باز را چنگال: گنجشکان، بیازردن چراست؟
شیر را برگو که آهوی حزین خوردن چراست؟
زنده گر سازی پس از این زندگی، مردن چراست؟
خلق را در گیتی آوردن، سپس بردن چراست؟
ای سبک‌بن خانه بی‌اعتبار
روزگار، ای روزگار!
از چه روی خوبرویان را، چنین افروختی
کز شرارش قلب عشاق جهان را سوختی
از چه (عشقی) را لب آزاد گفتن، دوختی
وین قدر سر مگو: در خاطرش، اندوختی
روزگار ای تلخ‌کام ناگوار
روزگار، ای روزگار!
به نام عشق وطن: «با عشق وطن مندرجات ذیل را در اینجا ثبت می‌نمایم، شاید بعد از من یادگار بماند و موجب آمرزش روح من باشد باید دانست: این ابیات فقط و فقط اثر احساسات ناشیه از معاهده دولتین انگلستان و ایران است که از طبع من تراوش کرده و این نبوده مگر این قرارداد در ذهن این بنده جز «یک معامله فروش ایران به انگلستان!» طور دیگر تلقی نشده! این است که با اطلاع از این مسئله شب و روز در وحشتم، هرگاه راه می‌روم، فرض می‌کنم که روی خاکی قدم برمی‌دارم که تا دیروز مال من بوده و حال ازآن دیگری است! هر وقت آب می‌خورم می‌دانم این آب . . . الخ. از اینرو هر لحظه نفرینی به مرتکب این معامله می‌گفتم، تقریبا قصیده‌ها ،غزل‌ها و مقاله‌ها در این خصوص تهیه کرده ولی چون هیچکس پیرامونم برای ثبت و حفظ آنها نبوده، تقریبا تمام آنها از یاد رفت، بی‌آنکه اثری کرده باشد. فقط ابیات زیر است که از میان آنها به خاطرم مانده.»:سرگذشت تأثرآور شاعر: در منتهاالیه خیابان، بود پدید

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آسمانت فتنه‌بار است و زمینت فتنه‌زار
دست زرعت تخم غم‌پاش است و تخم دل‌فگار
هوش مصنوعی: آسمانت پر از آشوب و ناامنی است و زمینت محل مشکلات و فتنه‌ها. دست تو در کاشتن غم و حزن مشغول است و تو دست به کار کاشتن دل‌تنگی و ناراحتی هستی.
ای عجب! زین تخم‌کار و وااسف زآن تخم‌زار
تخم در دل ریخته، از دیده روید زارزار
هوش مصنوعی: عجب است از این کشاورز که تخم در دل زمین کاشته و با این حال، از چشمان او اشک‌ها سرازیر است.
وه ز تو ای زارع آزرم‌کار
روزگار، ای روزگار!
هوش مصنوعی: ای زارع با عفت و خوددار، روزگار! چه زیبا و باوقار هستی!
دوستی با دشمنان و دشمنی با دوستان
با بدان خوبی و با خوبان بدی ای قلتبان!
هوش مصنوعی: در دوستی با دشمنان و دشمنی با دوستان، اگر به بدها خوبی کنی و به خوبان بدی، واقعا تاسف‌برانگیز است!
چیره سازی بدسگالان را به نیکان هر زمان
تا به کی با من رقیبی، این چنین چون این و آن
هوش مصنوعی: بدسگالان همیشه بر نیکان چیره می‌شوند و این وضعیت تا کی ادامه خواهد داشت؟ چرا باید من همیشه رقیب این گونه افراد باشم؟
با رقیبانم همیشه یار غار
روزگار، ای روزگار!
هوش مصنوعی: با رقبای خود همیشه در کنار هم در سختی‌ها و مشکلات زندگی هستم، ای روزگار!
از عدم آورده‌اند و می‌برندم در عدم
زندگی راه مزارست، از رحم در هر قدم
هوش مصنوعی: از عدم (هیچ) به وجود آمده‌ام و در نهایت نیز به عدم برمی‌گردم. زندگی من در مسیر مزار (محل دفن) است و در هر قدم از رحمت و رحمتی که در مسیر زندگی‌ام وجود دارد، بهره‌مند می‌شوم.
اندرین ره فتنه است و شور و شر و هم و غم
کاش می‌دانستمی این نکته را اندر رحم
هوش مصنوعی: در این مسیر پر از آشفتگی و اضطراب، ای کاش می‌دانستم که چقدر این موضوع در دل خود درد و رنج به همراه دارد.
تا که می‌کردم رحم بر خود مزار
روزگار، ای روزگار!
هوش مصنوعی: وقتی که برای خودم بر وضعیت دشوار زندگی رحم می‌کردم، ای سرنوشت!
خیره و بی‌اعتبار و رهگذار و بد رهی
هر قدم در رهگذارت زیر پا بینم چهی
هوش مصنوعی: هر قدمی که در مسیر تو می‌گذارم، رها و بی‌هدف است و می‌بینم که چیزهای بی‌اهمیت و ناخواسته زیر پایم قرار دارند.
وای که گرداننده گردیدن مهر و مهی!
پرده‌دار روزگار و خیمه‌ساز شب‌گهی
هوش مصنوعی: ای کاش می‌توانستم به آن کسی که خورشید و ماه را به چرخش در می‌آورد، ناله کنم! او کسی است که روزها را می‌سازد و شب‌ها را به خیمه می‌کشد.
چون تو تا دیدم، مداری بی‌قرار
روزگار، ای روزگار!
هوش مصنوعی: با دیدار تو، دلم بی‌قرار و مضطرب شد، ای روزگار!
خوش بود گر با تو در یک جلسه، بنشینم به داد
تا مدلل سازم از تو، من جنایات زیاد
هوش مصنوعی: خوشحال می‌شوم اگر فرصتی پیش بیاید که در یک جا با تو بنشینم و سخن بگویم، تا به تو توضیح دهم که چقدر از تو آسیب دیده‌ام و مشکلاتی که به خاطر تو برایم پیش آمده است.
بر تو بایستی، نه بر ما، محشر یوم‌المعاد
تا جزایت با سیاست آنچه می‌بایست داد
هوش مصنوعی: بر توست که در روز قیامت با تدبیر و حساب، جزای اعمالت را دریافت کنی، نه بر ما.
ای جنایتکار، چرخ بد مدار
روزگار، ای روزگار!
هوش مصنوعی: ای بخت بد، تو که همچون چرخ روزگار به ما سختی می‌زنی و بر ما ظلم می‌کنی، وای بر تو!
گر تو عادل بودی، آخر خلقت ظالم چه بود؟
گر تو یکسان خلق کردی، جاهل و عالم چه بود؟
هوش مصنوعی: اگر تو انصاف را رعایت می‌کردی، پس چرا در آفرینش برخی افراد به ظلم دچار شدند؟ اگر آفرینش تو بر اساس برابری بوده، پس چرا برخی افراد دانا و برخی نادان هستند؟
ور تو سالم بوده‌ای، این کار ناسالم چه بود؟
توده‌ای محکوم امر و آمری حاکم چه بود؟
هوش مصنوعی: اگر تو در سلامت کامل بوده‌ای، این کار نادرست و ناسالم چه معنایی دارد؟ چرا گروهی محکوم و تحت امر و عده‌ای دیگر فرمانده و حاکم هستند؟
روزگار، ای بدشعار نابه‌کار
روزگار، ای روزگار!
هوش مصنوعی: ای روزگار! تو که بدنام و بی‌فایده‌ای، چه بر تو بگذرد!
باز را چنگال: گنجشکان، بیازردن چراست؟
شیر را برگو که آهوی حزین خوردن چراست؟
هوش مصنوعی: چرا گنجشکان باز را می‌آزارند؟ و به شیر بگو که چرا باید آهو را شکار کند؟
زنده گر سازی پس از این زندگی، مردن چراست؟
خلق را در گیتی آوردن، سپس بردن چراست؟
هوش مصنوعی: اگر بعد از این که زندگی را به کسی بخشیدی، مرگ چه معنی دارد؟ چرا انسان‌ها را به این دنیا می‌آوری و سپس آنها را می‌بری؟
ای سبک‌بن خانه بی‌اعتبار
روزگار، ای روزگار!
هوش مصنوعی: ای روزگار، تو که ارزش و اعتبار خانه‌ای را با سبکی و بی‌پناهی‌ات از بین برده‌ای!
از چه روی خوبرویان را، چنین افروختی
کز شرارش قلب عشاق جهان را سوختی
هوش مصنوعی: چرا زیبایانی را این‌گونه شعلور و پرحرارت کردی که با جذبه‌ی خود دل عاشقان جهان را سوزاندی؟
از چه (عشقی) را لب آزاد گفتن، دوختی
وین قدر سر مگو: در خاطرش، اندوختی
هوش مصنوعی: چرا از عشق به راحتی زبان به گویش باز کردی؟ این قدر راز را نگو، که در دل او خاطرات را جمع کرده‌ای.
روزگار ای تلخ‌کام ناگوار
روزگار، ای روزگار!
هوش مصنوعی: ای روزگار، تو که پُر از تلخی و ناکامی هستی، چقدر ناملایمی!