گنجور

سرگذشت تأثرآور شاعر

در منتهاالیه خیابان، بود پدید
تهران برون شهر، خرابه یکی بنای
گسترده مه، ز روزنه شاخ‌های بید
فرشی که تا بد، ار بلرزد همی هوای
ساعت دوازده است، هلا نیمه‌شب رسید
جز وای وای جغد نیاید دگر صدای
یک بیست‌ساله شاعری، آواره و فرید
با هیکل نحیف و خیالات غم‌فزای
از دست میخ کفش به پا، گه همی‌جهید
در کفش می‌نمود، همی جابه‌جای پای
چون دلش خوراک و چو پیراهن شهید
دوشش عبای کهنه، کفن در بر گدای
شام از پس گرسنگی، مدتی مدید
یک نیمه نان بخورده، پس کوچه در خفای
در لرزه و تعب، ز تب و نوبه می‌مکید
اندر دهانش انگشت، از حسرت دوای
ناگه سکوت، پرده شب را ز هم درید
از دست حزن خویش، چو بگریست های های
خوابید روی خاک و عبا بر سرش کشید
سنگی نهاد زیر سرش، بهر متکای
با آن که در نتیجه عشق وطن گزید
در این خراب مانده وطن در خرابه‌های
بازش ببین کزو، در و دیوارش می‌شنید
دایم ز شام تا سحر، این ناله کی خدای!
گر این چنین به خاک وطن، شب سحر کنم
خاک وطن که رفت چه خاکی به سر کنم؟

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در منتهاالیه خیابان، بود پدید
تهران برون شهر، خرابه یکی بنای
هوش مصنوعی: در انتهای خیابان، ویرانه‌ای در شهر تهران نمایان بود.
گسترده مه، ز روزنه شاخ‌های بید
فرشی که تا بد، ار بلرزد همی هوای
هوش مصنوعی: مه در حال پخش شدن است و از روزنه‌های شاخ‌های بید، به نظر می‌رسد که فرشی از مه در حال ظهور است؛ حتی اگر اندکی لرزش در هوا باشد.
ساعت دوازده است، هلا نیمه‌شب رسید
جز وای وای جغد نیاید دگر صدای
هوش مصنوعی: ساعت دوازده شب است و نیمه شب فرا رسیده. دیگر صدای جغد هم نمی‌آید و تنها فریاد فراق و افسوس باقی مانده است.
یک بیست‌ساله شاعری، آواره و فرید
با هیکل نحیف و خیالات غم‌فزای
هوش مصنوعی: شاعری بیست‌ساله با ظاهری لاغر و اندوهگین، در جستجوی جایگاهی مناسب و آرامش خاطر است. او با افکار غم‌گینش در دنیایی سرگردان به سر می‌برد.
از دست میخ کفش به پا، گه همی‌جهید
در کفش می‌نمود، همی جابه‌جای پای
هوش مصنوعی: کفش به پا داشتم و می‌دیدم که میخ آن گاهی به پا می‌خورد و باعث می‌شد که پا در کفش جابه‌جا شود.
چون دلش خوراک و چو پیراهن شهید
دوشش عبای کهنه، کفن در بر گدای
هوش مصنوعی: دل او به اندازه‌ای خسته و غمگین است که مانند پیراهنی برای شهید، تنها یک عبای کهنه بر دوش دارد، و گدا مثل او کفن پوشیده است.
شام از پس گرسنگی، مدتی مدید
یک نیمه نان بخورده، پس کوچه در خفای
هوش مصنوعی: شب بعد از مدتی گرسنگی، تنها یک نیمه نان خورده، به آرامی در پس کوچه‌ها می‌رود.
در لرزه و تعب، ز تب و نوبه می‌مکید
اندر دهانش انگشت، از حسرت دوای
هوش مصنوعی: آن شخص در حالی که در درد و رنج است، انگشتش را در دهانش می‌مکد و از حسرت دارویی که می‌تواند حالم را خوب کند، به شدت ناراحت است.
ناگه سکوت، پرده شب را ز هم درید
از دست حزن خویش، چو بگریست های های
هوش مصنوعی: ناگهان سکوت شب را شکست و مانند پرده‌ای که پاره می‌شود، به خاطر غم و اندوهش به شدت گریه کرد.
خوابید روی خاک و عبا بر سرش کشید
سنگی نهاد زیر سرش، بهر متکای
هوش مصنوعی: او بر روی زمین دراز کشیده و عبا را بر سرش انداخته است. سنگی زیر سرش گذاشته تا به عنوان بالش استفاده کند.
با آن که در نتیجه عشق وطن گزید
در این خراب مانده وطن در خرابه‌های
هوش مصنوعی: علی‌رغم اینکه به خاطر عشق به میهنش در این مکان خراب ساکن شده است، اما هنوز در ویرانه‌های وطن خود زندگی می‌کند.
بازش ببین کزو، در و دیوارش می‌شنید
دایم ز شام تا سحر، این ناله کی خدای!
هوش مصنوعی: به او نگاه کن که دیوارها و اطرافش همیشه صدای ناله او را از شب تا صبح می‌شنیدند. این ناله از کیست ای خدا؟
گر این چنین به خاک وطن، شب سحر کنم
خاک وطن که رفت چه خاکی به سر کنم؟
هوش مصنوعی: اگر در خاک وطن بخواهم شب را تا سحر بگذرانم، وقتی که وطنم را از دست داده‌ام، چه کار باید بکنم؟