شمارهٔ ۳ - چه معامله باید کرد؟
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
شمارهٔ ۳ - چه معامله باید کرد؟ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
بهترین هزلیات مال میرزاده عشقیه
«دهستانی» مذکور در بیت هشتم، یدالله دهستانی، نماینده ساوجبلاغ و شهریار در مجلس چهارم و پنج شورای ملی است که بعدها در دوره محمدرضاشاه، «سناتور دهستانی» شد.
به مدارک معتبر، احتمال اینکه این شعر منتسب به میرزاده عشقی باشد خیلی ضعیف هست. مثلاً در آن زمان پدر ملت لقب اتاتورک بود و به رضا خان اطلاق نمیشد و ...
شعر برای عشقی است اما مقصود بیت «پدر ملت ایران اگر این بیپدر است» احمد میرزا قاجار (پادشاه وقت) است، نه رضاشاه. در پاورقی دو بیت بعد هم اشاره شده.
عشقی در جای دیگری درباره رضاشاه میگوید:
«اگر پیدا شود در ملک یک مرد بمانند رضاخان جوانمرد»...
به نظر می رسد هوش مصنوعی در یک دنیای دیگری ابیات رو معنی نموده است!
بسیاری از ابیات حذف شده و مصراع دوم بیت ۸ و ۹ جابجا درج شده است.
یعنی چون علیه رضاشاه قلدر شعر سروده، این شعر مال او نیست!!! عجب استدلالی. رضاشاه دوره خودش منفور بود شاهدش خوشحالی مردم هنگام فرارش از ایرانه . مردم راضی شدند کشور اشغال بشه ولی این بی پدر بره. میرزاده عشقی ابتدا از طرفداران رضاشاه بود بعدا به مخالفان رضاشاه مانند سید حسن مدرس و ملک الشعرای بهار پیوست. و بالاخره هم توسط دار و دسته رضاشاه ترور شد.
درود بر شما
راز پنهان گرامی شما برای ادعای خودتان مبنی بر منفور بودن وشادی مردم ادله تاریخی هم دارید یا فقط از استدلالهای آب دوغ خیاری وحرفهای بی سند واعتبار بهره میگیرید از قدیم گفتن دو جا حرفها اعتبار نداره یکی پای منقل ودیگری پای منبرعزیزم، رضا شاه هرکه بود وهرچه کرد بخشی از تاریخ ماست وما حق نداریم بدلیل حب وبغض شخصی تاریخ را تحریف کنیم احتمال میدم شما پامنبری باشید البته بهتر از پا منقلی بودن است ولی اگر ما به تاریخ رجوع کنیم چیز دیگری خواهیم یافت حمل بر اشتباه نشه ولله بنده طرفدار شخص یا جریان خاصی نیستم هرچند مدیون خیلیها هستم ولی اگر ما تاریخ را تحریف کنیم ریشه های خود را قطع میکنیم ودرخت بی ریشه بقایی نخواهد داشت انتقاد سازنده را هم منکر نیستم حتی اگر انتقاد از شاه باشد ولی مستدل وبا ارایه پیشنهاد کارساز ولی ظاهراً استدلال از امثال شما خواستن هم اشتباهه به اعتباراین شعرجناب اوحدی
شیخکی بر فسانه بود وگزاف
چشم بر هم نهاده میزد لاف
در حدیثی دلیل خواستمش
حرمت و آب رخ بکاستمش
از مریدان او مریدی خر
به غضب گفت: ازین سخن بگذر
او دلیلست ازو دلیل مخواه
شرح گردون ز جبرییل مخواه
هر چه گوید به گوش دل بشنو
ور جدل میکنی به مدرسه رو
چون نظر کردم آن غضب کوشی
تن نهادم به عجز و خاموشی
گر نه تسلیم کردمی در حال
مرغ ریش مرا نهشتی بال
شاد باشی

میرزاده عشقی