شمارهٔ ۳ - مخالفت با قرارداد ایران و انگلیس
نامِ دژخیمِ وطن، دل بشنود، خون میکند
پس بدین خونخوار، اگر شد روبهرو چون میکند؟
آنکه گفتی، محوِ قرآن را همی باید نمود
عنقریب این گفته با سرنیزه مقرون میکند!
وای از این مهمان، که پا در خانه ننهاده هنوز
پای صاحبخانه را از خانه بیرون میکند؟!
داستانِ موش و گربه است، عهدِ ما و انگلیس
موش را گر گربه برگیرد، رها چون میکند؟
شیر هم باشیم گر ما، روبهِ دهر است او
شیر را روباه معروف است، مغبون میکند؟
هیچ میدانی حریفِ ما، چه دارد در نظر؟
این همه خرجِ گزافی را که اکنون میکند؟
انگلیس آخر دلش، بهرِ من و تو سوخته؟
آنکه بهرِ یک وجب خاک اینقدر خون میکند؟
آنقدر میدانم امروز، ار که بر ما داده پنج:
غاز، فردا دعوی پنجاه میلیون میکند!
دانم آخر جمله ما را به مُلکِ خویشتن
بینصیب از آب و خاک و دشت و هامون میکند!
آن که در افریک بر ریگِ بیابان چشم داشت
چشمپوشی از دیارِ گنجِ قارون میکند؟
دزدِ رهزن، دزدِ نادان است، راحت پشتِ میز
دزدِ دانا، دزدی از مجرای قانون میکند!
گوش آوخ ندهد، این ملّت بدینها! ور دهد:
گوش از این گوش، از آن گوش بیرون میکند!
طبعِ من، مسئولِ تاریخ است و ساکت مانَم ار
هان به وجدانم مرا، تاریخ مدیون میکند!
ورنه میدانم در احساساتِ این بیحسنژاد
گفتههای من نه چیزی کم، نه افزون میکند!
ملّتی کاو مُرده در تاریخ و اینش امتیاز
نعشِ خود با دستِ خود، این مُرده مدفون میکند!
ملّتی کز دادنِ تن، با کمالِ امتنان:
بر اسارت، خصم را از خویش ممنون میکند!
ملّتی کاو باز قرن بیستم بر دردِ خود
چاره با ختم و دعا و ذکر و افسون میکند!
ملّتی کآلودهٔ تریاک باشد صبح و شام
دائم آگنده دماغ، از گند افیون میکند!
ملّتی کاو با چو من، پورِ عزیزِ این وطن
آنچه با یوسف نمود از بُخل شمعون میکند!
ملّتی کاو روز و شب بر خونِ خود شد تشنهلب
دشمنان را دعوت از بهرِ شبیخون میکند!
ملّتی کز هر جهت بهرِ زوال آماده است
صرفِ احساساتِ من، احیا، وِرا چون میکند!
خود نهتنها خلقِ دنیا، جملگی در حیرتاند
حیرت از اوضاعِ ما، خَلّاق بیچون میکند!
ز آسمان نارد مَلَک، ناچار یک مشتِ دنی
ز اهلِ این مُلْک، آمرِ این ملّتِ دون میکند!
گشته است اسباب خنده: گریه بر حالِ وطن
بیشم از حالِ وطن، این نکته محزون میکند!
ای خدا جای تشکر، چشمزخمم میزنند!
چشم من همچشمی ار با رودِ جیحون میکند!
آن خیانتها که با ایران وزیران میکنند!
بارها بدتر به من، این سفله گردون میکند!
یأس من زین قوم تا اندازهای باشد بهجا
طبعِ من بیجاست، کز اندازه بیرون میکند!
«عشقی» از عشق وطن، آنسان مُجَرَّب شد که این
کهنه دیوانه جنون، تعلیم مجنون میکند!
شمارهٔ ۲ - در وصف طبیعت و ذکری از سید ضیاء الدین طباطبائی: چو این منظومهٔ آفاق، سرتاسر مُنَظَّم شدشمارهٔ ۴ - نارضایتی از خلقت: خلقت من در جهان یک وصله ناجور بود
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
1403/04/26 13:06
.. منا..
شعر بسیار زیباییست