شمارهٔ ۲۰ - رخساره پاک
من چو یک غنچه بشکفته گریبان چاکم
گر چو گل باشم، در چشم خسان خاشاکم
داده فتوای به ناپاکی من مفتی شهر
کز چه بر ساحت پاکیزه دین هتاکم
شکر یزدان که خود این عیب نکردند مرا
که بر دیده ناپاک کسان ناپاکم
گر در آئینه ناپاک ببینی، رخ پاک
نقص رخ نیست، چنین حکم کند ادراکم
باری آرای حکیمانه خود را همه گاه
فاش می گویم و یک ذره نباشد باکم
منکرم من که جهانی به جز این بازآید
چه کنم درک نموده است چنین ادراکم
قصه آدم و حوای، دروغ است، دروغ
نسل میمونم و افسانه بود از خاکم
کاش همچون پدران لخت به جنگل بودم
که نه خود غصه مسکن بد و نی پوشاکم
من همان دانه بی قیمت و قدرم که روم
در دل خاک درون، تا که بر آید تاکم
دلبرا هیچ کس از پاکی من نشناسد
توشناسی که بر عشق تو چون بی باکم
آتش مهر تو بگداخته قلبم زآن روی
تا که مهرت بنشیند، به دل چون لاکم
نقش مهر تو چه لازم، که به قلبم باشد
از ازل مهر تو کنده است به دل حکاکم
نه گمان دار پس از مردنم از من برهی
باد هر روزه فشاند به قدومت خاکم
شمارهٔ ۱۹ - پریشانی ایران: ای دوست ببین بیسر و سامانی ایرانشمارهٔ ۲۱ - استقبال از منوچهری: دلم ای دوست تو دانی که هوای تو کند
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
من چو یک غنچه بشکفته گریبان چاکم
گر چو گل باشم، در چشم خسان خاشاکم
هوش مصنوعی: من مثل یک غنچهای که شکفته شدهام، دچار درد و رنج هستم. اگر همچون گلی زیبا باشم، برای کسانی که قدرم را نمیدانند، فقط گرد و خاکی بیش نیستم.
داده فتوای به ناپاکی من مفتی شهر
کز چه بر ساحت پاکیزه دین هتاکم
هوش مصنوعی: مفتی شهر در مورد ناپاکی من فتوایی صادر کرده است و من نمیدانم چرا به حریم پاک دین توهین میکنم.
شکر یزدان که خود این عیب نکردند مرا
که بر دیده ناپاک کسان ناپاکم
هوش مصنوعی: خدای را شکر که مرا دچار این نازیبایی نکرد که در نظر دیگران ناپاک جلوه کنم.
گر در آئینه ناپاک ببینی، رخ پاک
نقص رخ نیست، چنین حکم کند ادراکم
هوش مصنوعی: اگر در آینهای کثیف و ناپاک به چهرهات نگاه کنی، نقص و عیبی در چهرهات وجود ندارد؛ این قضاوت نادرست به دلیل کیفیت آینه است، نه به خاطر نقص در خودت.
باری آرای حکیمانه خود را همه گاه
فاش می گویم و یک ذره نباشد باکم
هوش مصنوعی: من همیشه نظرات عاقلانهام را بیپروا بیان میکنم و هیچ نگرانی از این موضوع ندارم.
منکرم من که جهانی به جز این بازآید
چه کنم درک نموده است چنین ادراکم
هوش مصنوعی: من که به این واقعیت اعتراف میکنم که هیچ دنیای دیگری جز این وجود ندارد، نمیدانم چه کار باید بکنم؛ زیرا درک و فهم من به همین شکل شکل گرفته است.
قصه آدم و حوای، دروغ است، دروغ
نسل میمونم و افسانه بود از خاکم
هوش مصنوعی: داستان آفرینش آدم و حوا واقعیت ندارد و به نظر من، داستانی خیالی است. من به نسل میمونها تعلق دارم و تنها ریشهام از خاک است.
کاش همچون پدران لخت به جنگل بودم
که نه خود غصه مسکن بد و نی پوشاکم
هوش مصنوعی: ای کاش مثل پدرانم بیپوشش در دل جنگل زندگی میکردم، نه اینکه نگران خانه و لباس خود باشم.
من همان دانه بی قیمت و قدرم که روم
در دل خاک درون، تا که بر آید تاکم
هوش مصنوعی: من فقط یک دانه بیارزش هستم که در دل زمین میروم تا روزی رشد کنم و به تاکی تبدیل شوم.
دلبرا هیچ کس از پاکی من نشناسد
توشناسی که بر عشق تو چون بی باکم
هوش مصنوعی: عزیزم، هیچکس نمیتواند از پاکی من آگاه شود، اما تو بهخوبی میدانی که من در عشق تو چقدر بیپروا هستم.
آتش مهر تو بگداخته قلبم زآن روی
تا که مهرت بنشیند، به دل چون لاکم
هوش مصنوعی: آتش عشقت قلبم را سوزانده و در این میان، تنها امیدوارم که محبت تو بر دلم باثبات شود، مثل قمر در آسمان.
نقش مهر تو چه لازم، که به قلبم باشد
از ازل مهر تو کنده است به دل حکاکم
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو برای من چه نیازی دارد، در حالی که از همان ابتدا عشق تو در دل من حک شده و از آن جدا نیست.
نه گمان دار پس از مردنم از من برهی
باد هر روزه فشاند به قدومت خاکم
هوش مصنوعی: پس از مرگ من، تصور نکن که فراموشم میکنی. هر روز باد، خاک قدمهای من را میپراکند.