شمارهٔ ۱۰ - زندانی شدن شاعر
خوشا اطراف تهران و خوشا باغات شمرانش
خوشا شب های شمرانش و خوشا بزم مقیمانش
شب اندر صحن «زرکنده » مه است آنقدر آکنده
که گردون است شرمنده، ز یکتا ماه تابانش
نگاران خود آراسته، به هر یک لحظه یک دسته
به ناز آهسته آهسته، خرامان در خیابانش
من بیچاره درویشم، نه در فکر کم و بیشم،
نه در اندیش تجریشم، نه در تشویش بستانش
نه من در بند «دربندم » نه بر «زرکنده » پابندم
همانا «قلهک » افکندم، همی در بند خوبانش
وثوق دولت و دین را، ز من گوی این مضامین را:
که برچین ز ابروان چین را، چنین پرچین مگردانش
سزد کاندر نظر آری، کنون در هر چمنزاری
نشسته یاری و یاری، نهاده شانه بر شانش
چرا در این چنین روئی، نشان از ما نمی جوئی
چرا هرگز نمی گوئی، چه شد عشقی و یارانش؟
جوانان چون بگردهم، نشینندی خوش و خرم
نگوئی کآن جوان کو؟ چون نبینی با جوانانش
جوان پاک پنداری، جوان نیک افکاری،
جوان عارفی، باری که معروف است عرفانش
بس آمال نکو دارد، جوان است، آرزو دارد
همانا آبرو دارد، بر امثال و اقرانش
نه شمشیر است بنمودیش، از چه در غلاف اندر؟
نه یوسف گشته پس، از چیست بنشاندی به زندانش؟
زبان آوردش ار محبس، زبانش ز آن تو زین پس؟
بر آرش خواهی ار از پس و یا بر کن ز بنیانش
زبانم را نمی دانم، گنهکار از چه می خوانی؟
چه بد کرده که گردانم، از آن کرده پشیمانش؟
اگر گفتست بیگانه: چه می خواهد در این خانه؟
خیانت می نه بنموده، چه می خواهید از جانش؟
نگهداری این کشور، اگر ناید ز دست تو؟
چرا با دست خود بدهی به دست انگلیسانش؟!
این راه و که و هامون، نبردی بار خود بیرون!
نباشی ناگزیر ایدون، که بسپاری به دزدانش؟
گنهکارم من، ار پابند استقلال ایرانم
و یا خاطر پریشانم ز اوضاع پریشانش؟
خطا بود ار که گفتم: یارب این کشتی هدایت کن؟
نگهدارش ز آفت کن خدایا، ناخدایانش؟
به ویژه صدراعظم را، وثوق دولت جم را،
همان کاستاد اعظم، در سیاست خوانده دورانش
صبا بر حضرتش باری، گذر کن گر که ره داری،
به دست آر دامنش آری، بگو: دستم به دامانش
درین سختی و بدبختی، درین بدبختی و سختی،
برو گر بگذرد لختی، سپارد جان به جانانش
دهد جان گر در این زندان، رهد زین درد بی درمان
ازین درب آهنین زندان، چسان بیرون رود جانش؟
چه زندانیست این زندان، که فرقی نیستش چندان؟
به یک در بسته گورستان، و فرقی هست چندانش؟
درون این چنین کاخی، به هر یک گوشه سوراخی
به هر سوراخ همچون لاشه، جنبنده مقیمانش
همه خاموش و افسرده، تو گو یک انجمن مرده
به مغز هر یکی جنگ از دو سو، «اندیشه » میدانش
فکنده روح در بحران، از این غوغا در آن میدان
امید زندگی یک سوی و یک سو بیم پایانش
شب زندان ما را، تا نبیند کس نه بتواند
ز حال ما در اندیشه کشد، نقشی ز شایانش
اتاق انتظار مرگ، می خوانم من این زندان
خدا مرگم دهد تا وارهم این ملک و زندانش
خود این مهد اذیت را و رسم بربریت را
به قرن بیستم هرگز نه بینی جز در ایرانش
خوشا ایام چنگیزی و آن اوضاع خونریزی
که گر خونریزیش بد شیوه بد خونریزی عنوانش
نک از چنگیز صد بدتر، کنند این مردم خود سر
که پوشند از تمدن، جامه الفاظ الوانش
در این عصری که از تاریکی جهل، اندرین کشور
نه ره از چه شناسند و نه در پیدا نه دربانش
طبیعت اندرین تاریک صحنه، مرمرا همچون
چراغی منطقی آورد تا سازد چراغانش
چون من روشن چراغی را، فروزنده دماغی را
نه حیف است این چنین، کردند از انظار پنهانش
من آن گوینده نغزم، که چون موم است در مغزم
جهان هر صورتی خواهم، همی سازم نمایانش
مرا آن مهد پروردست، کان پرورده سعدی را
من آن پستان مکیدم، کو مکیده شیر پستانش
من ار در عهد خاقانی، بدم نابود عنوانی
ورا از آستان خود، برون می کرد خاقانش
پس از حافظ در ایران، مام عرفان خشک پستان شد
پی پروردن من، پر شد از نو باز پستانش
ز بعد هفت قرن اکنون، شد، از ایران زمین بیرون
چو من گوینده تا بوسند، خلق اوراق دیوانش
ببایستی که چون دزدان به زندانش کنند اندر،
و یا اندر قفس دارند، چون درنده حیوانش
چو من گوینده جز ایران که قربانش کند آخر
به هر ملکی که پیدا گشت، جان سازند قربانش
درین کنجی که در رنجم، به گورم من نه در گنجم
به سختی اندرین کنجم که بس تنگ است ایوانش
زن شومرده هندویم که اینسان زنده در قبرم
ببین پیراهن صبرم که بدریده گریبانش
دلا اندک صبوری کن، ز عجز و ناله دوری کن
تضرع نیز دوری کن، که نپسندند مردانش
زمانه زیر و رو دارد، رخ زشت و نکو دارد،
شب ار با گریه خو دارد، سحر بینند خندانش
شمارهٔ ۹ - تجدید مطلع: باری ازین عمر سفله سیر شدم سیرشمارهٔ ۱۱ - نامه عشقی: سزد ای شام چرخ تیره وش! وقتی سحر گردی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوشا اطراف تهران و خوشا باغات شمرانش
خوشا شب های شمرانش و خوشا بزم مقیمانش
هوش مصنوعی: خوشا به حال اطراف تهران و باغهای شمرانش! خوشا شبهای شمران و خوشا به میهمانیهایی که در آنجا برگزار میشود.
شب اندر صحن «زرکنده » مه است آنقدر آکنده
که گردون است شرمنده، ز یکتا ماه تابانش
هوش مصنوعی: شب در صحن زرکنده، روشنایی ماه آنقدر زیاد است که آسمان از زیبایی او شرمنده شده است.
نگاران خود آراسته، به هر یک لحظه یک دسته
به ناز آهسته آهسته، خرامان در خیابانش
هوش مصنوعی: دختران زیبا و آراسته، به آرامی و با ناز در خیابان قدم میزنند و هر لحظه توجهها را به خود جلب میکنند.
من بیچاره درویشم، نه در فکر کم و بیشم،
نه در اندیش تجریشم، نه در تشویش بستانش
هوش مصنوعی: من یک درویش بیچارهام که نه به کم و زیاد فکر میکنم، نه نگران دشواریها هستم و نه درگیر اضطراب به دست آوردن چیزهای مادی.
نه من در بند «دربندم » نه بر «زرکنده » پابندم
همانا «قلهک » افکندم، همی در بند خوبانش
هوش مصنوعی: من نه درگیر اینجا و آنجا هستم و نه به چیزی وابستهام. تنها در بالای قلّهای نشستهام و همواره در فکر خوبان و زیباییهایشان هستم.
وثوق دولت و دین را، ز من گوی این مضامین را:
که برچین ز ابروان چین را، چنین پرچین مگردانش
هوش مصنوعی: اعتماد و اطمینان به دولت و دین را از من نپرس، که بگویم ابروان معوج را بر هم نچینید، و این چین و چروک را تغییر ندهید.
سزد کاندر نظر آری، کنون در هر چمنزاری
نشسته یاری و یاری، نهاده شانه بر شانش
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و دلنشینی یک لحظه عاشقانه اشاره شده است. به تصویر کشیده شده که در هر باغ و چمنی، معشوقی در کنار محبوبش نشسته و سرش را بر شانه او گذاشته است. این صحنه نشاندهندهی عشق و نزدیکی دو نفر به هم است و از زیبایی و شگفتی آن لذت برده میشود.
چرا در این چنین روئی، نشان از ما نمی جوئی
چرا هرگز نمی گوئی، چه شد عشقی و یارانش؟
هوش مصنوعی: چرا در این چهره زیبا، نشانهای از ما پیدا نمیکنی؟ چرا هرگز نمیگویی که چه بر سر عشق و دوستانش آمده است؟
جوانان چون بگردهم، نشینندی خوش و خرم
نگوئی کآن جوان کو؟ چون نبینی با جوانانش
هوش مصنوعی: جوانان وقتی دور هم جمع میشوند، آنقدر شاد و خوشحال هستند که نمیتوانی بگویی کدام یک از آنها جوانتر است، زیرا وقتی آنها را با هم ببینی، به سادگی نمیتوانی تشخیص دهی.
جوان پاک پنداری، جوان نیک افکاری،
جوان عارفی، باری که معروف است عرفانش
هوش مصنوعی: جوانی را میبینی که پاک و نیکاندیش است و همچنین عارفی است که عرفان او به خوبی شناخته شده است.
بس آمال نکو دارد، جوان است، آرزو دارد
همانا آبرو دارد، بر امثال و اقرانش
هوش مصنوعی: جوان امیدهای زیادی دارد و آرزوهایی برای آیندهاش در سر میپروراند. او نسبت به دوستان و همسنوسالش عزت و آبرو دارد.
نه شمشیر است بنمودیش، از چه در غلاف اندر؟
نه یوسف گشته پس، از چیست بنشاندی به زندانش؟
هوش مصنوعی: چرا شمشیر را کشیده دیده نمیشود و در غلاف پنهان شده است؟ چرا یوسف که به زندان افتاده، دیگر همان یوسف گذشته نیست؟
زبان آوردش ار محبس، زبانش ز آن تو زین پس؟
بر آرش خواهی ار از پس و یا بر کن ز بنیانش
هوش مصنوعی: اگر او را در زندان هم بگذارند، زبانش به خاطر تو خواهد بود. آیا میخواهی او را از گذشتهاش جدا کنی یا اینکه میخواهی به او کمک کنی تا از این بحران عبور کند؟
زبانم را نمی دانم، گنهکار از چه می خوانی؟
چه بد کرده که گردانم، از آن کرده پشیمانش؟
هوش مصنوعی: نمیدانم چرا از زبانم گناهکارم را میخوانی. چه کار بدی انجام دادهام که حالا از آن کار پشیمانم؟
اگر گفتست بیگانه: چه می خواهد در این خانه؟
خیانت می نه بنموده، چه می خواهید از جانش؟
هوش مصنوعی: اگر بیگانهای بپرسد که در این خانه چه چیزی میخواهید، نشاندهندهی خیانت نیست، پس از جان او چه میخواهید؟
نگهداری این کشور، اگر ناید ز دست تو؟
چرا با دست خود بدهی به دست انگلیسانش؟!
هوش مصنوعی: اگر تو از عهده حفظ و نگهداری این کشور بر نیایی، چرا با دستان خود آن را به انگلیسیها میسپاری؟
این راه و که و هامون، نبردی بار خود بیرون!
نباشی ناگزیر ایدون، که بسپاری به دزدانش؟
هوش مصنوعی: این راه و بیابان پر از چالش است، پس باید با خودت بار و مسئولیت را بیرون ببری. اگر در این راه نباشی، چه بسا که به دزدان و خطرات بسپاری.
گنهکارم من، ار پابند استقلال ایرانم
و یا خاطر پریشانم ز اوضاع پریشانش؟
هوش مصنوعی: من گناهکارم، اگر به استقلال ایران پایبند باشم یا اگر بابت شرایط نابسامانش نگران باشم؟
خطا بود ار که گفتم: یارب این کشتی هدایت کن؟
نگهدارش ز آفت کن خدایا، ناخدایانش؟
هوش مصنوعی: این اشعار بیانگر شک و تردید گوینده در درخواستش از خداوند برای هدایت کشتی است. او میگوید که اگر چنین خواستهای را مطرح کرده، اشتباه بوده است. در واقع، او به این نکته اشاره میکند که از خدا میخواهد نه تنها کشتی را هدایت کند، بلکه از مشکلات و خطرات نیز حفظ کند و به ناخدایان آن کمک کند. به نظر میرسد که این درخواست به نوعی درگیری با واقعیت و ناشناختهها و ترس از ناامنی در راه است.
به ویژه صدراعظم را، وثوق دولت جم را،
همان کاستاد اعظم، در سیاست خوانده دورانش
هوش مصنوعی: به طور خاص به صدراعظم و وثوق دولت جم اشاره شده است، که او به عنوان رئیسالوزرای مؤثر در دوران خود شناخته میشود و در زمینه سیاست بسیار معروف است.
صبا بر حضرتش باری، گذر کن گر که ره داری،
به دست آر دامنش آری، بگو: دستم به دامانش
هوش مصنوعی: ای نسیم، اگر راهی به سوی او داری، به خاطرش بگذر و دامن او را بگیر. بگو که من دستم به دامن اوست.
درین سختی و بدبختی، درین بدبختی و سختی،
برو گر بگذرد لختی، سپارد جان به جانانش
هوش مصنوعی: در این شرایط سخت و دشوار، اگر کمی صبر کنی و از این مشکل عبور کنی، روح و جانت را به عشق و معشوقت میسپاری.
دهد جان گر در این زندان، رهد زین درد بی درمان
ازین درب آهنین زندان، چسان بیرون رود جانش؟
هوش مصنوعی: اگر جانش را در این زندان بدهد و از این درد بیدرمان رهایی یابد، چگونه میتواند از این درب آهنین زندان خارج شود؟
چه زندانیست این زندان، که فرقی نیستش چندان؟
به یک در بسته گورستان، و فرقی هست چندانش؟
هوش مصنوعی: این زندان چه حالتی دارد که تفاوتی درش احساس نمیشود؟ به مانند یک در بسته در گورستان که باز هم تفاوت چندانی با آن ندارد.
درون این چنین کاخی، به هر یک گوشه سوراخی
به هر سوراخ همچون لاشه، جنبنده مقیمانش
هوش مصنوعی: در این ساختمان بزرگ، در هر گوشهای حفرهای وجود دارد و در هر حفره، جانداری زندگی میکند.
همه خاموش و افسرده، تو گو یک انجمن مرده
به مغز هر یکی جنگ از دو سو، «اندیشه » میدانش
هوش مصنوعی: در میان همه سکوت و غم، تو به تنهایی مانند یک جمعیت مردهای. در ذهن هر یک از آنها، جنگی از دو طرف در حال جریان است.
فکنده روح در بحران، از این غوغا در آن میدان
امید زندگی یک سوی و یک سو بیم پایانش
هوش مصنوعی: روح انسان در میانهٔ آشفتگی و هیاهو قرار دارد؛ از یک سو به امید زندگی و ادامهٔ حیات نگاه میکند و از سوی دیگر، نگرانی از به پایان رسیدن آن را احساس میکند.
شب زندان ما را، تا نبیند کس نه بتواند
ز حال ما در اندیشه کشد، نقشی ز شایانش
هوش مصنوعی: شبهایی که در زندان میگذرانیم، تا زمانی که کسی ما را نبیند، هیچکس نمیتواند از حال و روز ما فکر کند و تصویری از شایستگی ما در ذهنش بپروراند.
اتاق انتظار مرگ، می خوانم من این زندان
خدا مرگم دهد تا وارهم این ملک و زندانش
هوش مصنوعی: در جایی که منتظر مرگ هستم، این مکان شبیه به زندانی است که خداوند مرا در آن نگه داشته است. امیدوارم که با مرگ، فرصت پیدا کنم تا از این سرزمین و بندگی خارج شوم.
خود این مهد اذیت را و رسم بربریت را
به قرن بیستم هرگز نه بینی جز در ایرانش
هوش مصنوعی: این مهد ظلم و رفتارهای بیرحمانه را در قرن بیستم فقط در ایران میتوان دید.
خوشا ایام چنگیزی و آن اوضاع خونریزی
که گر خونریزیش بد شیوه بد خونریزی عنوانش
هوش مصنوعی: روزهایی که در آن خونریزی و جنگ به راه بود، به نیکی یاد شده است، چرا که حتی اگر این خونریزی به شیوهای ناپسند باشد، باز هم نام و عنوان آن به یادها میماند.
نک از چنگیز صد بدتر، کنند این مردم خود سر
که پوشند از تمدن، جامه الفاظ الوانش
هوش مصنوعی: این مردم خودرای به مراتب بدتر از چنگیز، آسیب میزنند. آنها تحت پوششی از تمدن، با زبانهای رنگارنگ خود، واقعیات را پنهان میکنند.
در این عصری که از تاریکی جهل، اندرین کشور
نه ره از چه شناسند و نه در پیدا نه دربانش
هوش مصنوعی: در این زمان که مردم در تاریکی نادانی زندگی میکنند، در این سرزمین نه کسی راه را میشناسد و نه در دنیای بیرون کسی وجود دارد که آن را نگهداری کند.
طبیعت اندرین تاریک صحنه، مرمرا همچون
چراغی منطقی آورد تا سازد چراغانش
هوش مصنوعی: در این فضای تیره و تار، طبیعت مرا مانند چراغی روشن به میان آورد تا روشنی بخش این مکان باشد.
چون من روشن چراغی را، فروزنده دماغی را
نه حیف است این چنین، کردند از انظار پنهانش
هوش مصنوعی: چرا که من مثل یک چراغ روشن هستم و تلاش میکنم که ذهنم را روشن کنم. آیا درست است که اینگونه او را از دید دیگران پنهان کنند؟
من آن گوینده نغزم، که چون موم است در مغزم
جهان هر صورتی خواهم، همی سازم نمایانش
هوش مصنوعی: من کسی هستم که مانند موم در ذهنم انعطافپذیرم و میتوانم هر شکلی را که بخواهم، به وجود آورم و آن را به نمایش بگذارم.
مرا آن مهد پروردست، کان پرورده سعدی را
من آن پستان مکیدم، کو مکیده شیر پستانش
هوش مصنوعی: من در آغوش پرورش بزرگ شدهام، جایی که من هم مانند سعدی از شیر مادر بهرهمند شدم، و آن شیر که من دریافت کردهام، از همان منبعی است که سعدی نیز از آن تغذیه شده است.
من ار در عهد خاقانی، بدم نابود عنوانی
ورا از آستان خود، برون می کرد خاقانش
هوش مصنوعی: اگر من در زمان خاقانی زندگی میکردم، او با قدرتش میتوانست مرا از مرزهای خود بیرون کند و به نوعی من را نابود کند.
پس از حافظ در ایران، مام عرفان خشک پستان شد
پی پروردن من، پر شد از نو باز پستانش
هوش مصنوعی: پس از حافظ، مکتب عرفان در ایران به نوعی به تکامل و گسترش رسید و با تربیت صحیح، دوباره نشو و نمایی تازه پیدا کرد.
ز بعد هفت قرن اکنون، شد، از ایران زمین بیرون
چو من گوینده تا بوسند، خلق اوراق دیوانش
هوش مصنوعی: بعد از گذشت هفت قرن، من به عنوان گوینده از سرزمین ایران بیرون آمدهام تا مردم صفحات دیوانش را ببوسند.
ببایستی که چون دزدان به زندانش کنند اندر،
و یا اندر قفس دارند، چون درنده حیوانش
هوش مصنوعی: باید مانند دزدان به حبس و زندان برود، یا اگر در قفس باشد، مثل یک حیوان درنده، در حالی که او را در اسارت دارند.
چو من گوینده جز ایران که قربانش کند آخر
به هر ملکی که پیدا گشت، جان سازند قربانش
هوش مصنوعی: هیچ کس جز من نیست که برای ایران اینگونه جانفشانی کند، بلکه در هر کشوری که وجود دارد، مردم جانشان را فدای او میکنند.
درین کنجی که در رنجم، به گورم من نه در گنجم
به سختی اندرین کنجم که بس تنگ است ایوانش
هوش مصنوعی: در این گوشهای که در آن در حال رنج و عذاب هستم، به خاک سپرده نمیشوم. در این مکان تنگ و باریک که به شدت محدود است، احساس میکنم که تحت فشار قرار دارم.
زن شومرده هندویم که اینسان زنده در قبرم
ببین پیراهن صبرم که بدریده گریبانش
هوش مصنوعی: من زنی هستم از قوم هندو که در این حال، زنده در قبرم به نظر میآیم. پیراهن صبرم را ببین که در حال پاره شدن است.
دلا اندک صبوری کن، ز عجز و ناله دوری کن
تضرع نیز دوری کن، که نپسندند مردانش
هوش مصنوعی: ای دل، کمی صبر داشته باش و از ناتوانی و ناله دور شو. همچنین از دعا و ناله کردن نیز پرهیز کن، زیرا مردان مرد اینگونه رفتارها را نمیپسندند.
زمانه زیر و رو دارد، رخ زشت و نکو دارد،
شب ار با گریه خو دارد، سحر بینند خندانش
هوش مصنوعی: دنیا همیشه در حال تغییر است، و جنبههای خوب و بدی را به همراه دارد. اگرچه شبها ممکن است با اندوه سپری شوند، اما صبحگاهان، خوشی و شادی را به همراه میآورد.