بخش ۳ - مثنوی
تا غمت با من آشنایی کرد
دلم از جان خود جدایی کرد
تا غم تو قبول کرد مرا
هستی خود ملول کرد مرا
در سماع توام، چو حال گرفت
از وجود خودم ملال گرفت
آیت عشق تو چو بر خواندم
مایهٔ جان و دل برافشاندم
هر کجا آفتاب حسن تو تافت
عاشقان را بجست و نیک بیافت
اگر، ای آفتاب جانافروز
شب ما از رخ تو گردد روز
اندر آن بس بود ز روی تو تاب
گو: دگر آفتاب و ماه متاب
ای ز عشاق گرم بازارت
به ز من عالمی خریدارت
من کیم، تا زنم ز عشق تو لاف؟
نیست دعوای این سخن ز گزاف
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا غمت با من آشنایی کرد
دلم از جان خود جدایی کرد
هوش مصنوعی: غم تو باعث شد که دلم از همه چیز دل بکند و جدایی را احساس کند.
تا غم تو قبول کرد مرا
هستی خود ملول کرد مرا
هوش مصنوعی: وقتی که غم تو را پذیرفتم، وجود من به سبب آن غم، خسته و ناراحت شد.
در سماع توام، چو حال گرفت
از وجود خودم ملال گرفت
هوش مصنوعی: در حال رقص و شادی تو، وقتی از وجود خودم احساس خستگی و دلزدگی کردم.
آیت عشق تو چو بر خواندم
مایهٔ جان و دل برافشاندم
هوش مصنوعی: زمانی که من نشان عشق تو را میخوانم، جان و دل خود را نثار میکنم.
هر کجا آفتاب حسن تو تافت
عاشقان را بجست و نیک بیافت
هوش مصنوعی: هر جا که نور زیبایی تو تابید، عاشقان را به جستجو انداخت و به خوبی یافتند.
اگر، ای آفتاب جانافروز
شب ما از رخ تو گردد روز
هوش مصنوعی: اگر، ای خورشید روشنیبخش، شب ما با وجود تو به روز تبدیل شود.
اندر آن بس بود ز روی تو تاب
گو: دگر آفتاب و ماه متاب
هوش مصنوعی: در آنجا فقط زیبایی تو کافیست، نیازی به تابش آفتاب و ماه نیست.
ای ز عشاق گرم بازارت
به ز من عالمی خریدارت
هوش مصنوعی: ای کسی که بازار عشق تو رونق دارد، تو بهتر از من میدانی که چطور دلهای عاشق را به دست بیاوری و برای خودت خریداران زیادی داشته باشی.
من کیم، تا زنم ز عشق تو لاف؟
نیست دعوای این سخن ز گزاف
هوش مصنوعی: من کیستم که بخواهم از عشق تو سخن بگویم؟ این بحث اصلاً موضوع بیهودهای نیست.