گنجور

بخش ۴ - حکایت

یکی از عاشقان جمالت را
بود نجم اکابر کبری
آن معین شریعت احمد
آن قرین دل و قریب احد
بود بر چرخ انجم اخیار
آفتاب معانی اسرار
آن گره سالکان، که ره بردند
اقتباس کمال ازو کردند
بربود از مقام آزادی
دل او حسن مجد بغدادی
بربودش بتی چنان مقبول
ناگهان از مقام عالی دل
حسن زیباش خیل عشق آورد
صبر و آرام او به غارت برد
گفت: آیا بر من آریدش؟
هست جان او، بر تن آریدش
در زمان نزد شیخش آوردند
خاطر شیخ گشت رسته ز بند
زو بپرسید: تا چه دارد دوست؟
و آن چه باشد که دوست عاشق اوست؟
در دمش چون او بپرسیدند
میل شطرنج باختن دیدند
شیخ شطرنج خواست، وقت گزید
با حریف ظریف می‌بازید
چون که مغلوب کرد خیلش را
همگی جذب کرد میلش را
حب شطرنج از دلش بربود
بازیی چند بس نکوش نمود
فرس دولتش چو بازین شد
بیدق همتش به فرزین شد
شاه نفسش ازان عری برخاست
ماهرخ عرصه‌ای نکوتر خواست
دست‌ها بازداشت زین دستان
پیل او کرد یاد هندستان
چند روزی به خلوتش بنشاند
کاندر آن لوح سر عشق بخواند
چون ز ذوق صفاش بی‌هش کرد
همه در عشق او فرامش کرد
هست عشق آتشی، که شعلهٔ آن
سوزد از دل حجاب هر حدثان
چون بسوزد هوای پیچاپیچ
او بماند چو زو نماند هیچ
او سراپای تخت انوار است
او مطایای رخت اسرار است
او رساند ز شوق روحانی
به جمال و جلال رحمانی
عشق ز اوصاف کردگار یکی است
عاشق و عشق و حسن یار یکی است
بود معبود خالق رزاق
نفس خود را به نفس خود مشتاق
آن جمیلی، که او جمال آراست
«کنت کنزا» بگفت و آنگه خواست
تا در گنج ذات بنماید
به کلید صفات بگشاید
چون به او صاف خاص ظاهر شد
پیش انسان به ذات حاضر شد
به جمال صفا تجلی کرد
عشق را یار اهل معنی کرد
یافتش عاشق از ظهور صفت
علمش از علم و قدرت از قدرت
سمعش از سمع و هم بصر ز بصر
در کلام از کلام شد بخبر
وز ارادت ارادتش حاصل
وز حیاتش حیات شد واصل
از جمالش جمال وی نمود
وز بقایش بقای عشق فزود
از محبت محبتش بشناخت
وز تجلی عشق عشقش باخت
زین صفت‌ها چو بوی دوست شنید
خویشتن را ندید و او را دید
مظهر وی دوست را بنهفت
«لیس فی جبتی سوی الله» گفت
چون که برکند جبه را وارست
جبه بر کن، که پات بر دارست
«مابه الاشتراک» را بنشان
«مابه الامتیاز» را بر خوان
چون ز «سبحان» شدی تو «اعظم‌شان»
گرد هستی خود ز خود بنشان

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی از عاشقان جمالت را
بود نجم اکابر کبری
هوش مصنوعی: یکی از عاشقان زیبایی‌ات، ستاره‌ای از بزرگ‌ترین‌هاست.
آن معین شریعت احمد
آن قرین دل و قریب احد
هوش مصنوعی: آن معین شریعت احمد، که همدم دل و نزدیک به خداست.
بود بر چرخ انجم اخیار
آفتاب معانی اسرار
هوش مصنوعی: در آسمان، ستارگان نیکو مانند خورشید، معنا و رازهایی را روشن کرده‌اند.
آن گره سالکان، که ره بردند
اقتباس کمال ازو کردند
هوش مصنوعی: افرادی که در راهی طولانی و دشوار حرکت می‌کنند، با الهام از ویژگی‌های والای او به کمال دست یافته‌اند.
بربود از مقام آزادی
دل او حسن مجد بغدادی
هوش مصنوعی: دل او از مقام آزادی جدا شد به خاطر زیبایی حسن مجد بغدادی.
بربودش بتی چنان مقبول
ناگهان از مقام عالی دل
هوش مصنوعی: ناگهان دلی که در جایگاه بلندی قرار داشت، به شدت تحت تأثیر زیبایی یک بت بسیار محبوب قرار گرفت.
حسن زیباش خیل عشق آورد
صبر و آرام او به غارت برد
هوش مصنوعی: زیبایی حسن باعث شد عشق زیادی به وجود بیاید و صبر و آرامش او را به طرزی تضعیف کرد.
گفت: آیا بر من آریدش؟
هست جان او، بر تن آریدش
هوش مصنوعی: او گفت: آیا می‌توانید او را به من برسانید؟ جانش در تن او وجود دارد.
در زمان نزد شیخش آوردند
خاطر شیخ گشت رسته ز بند
هوش مصنوعی: در زمانی که یکی از مریدان یا پیروان نزد شیخ رفت، او از دغدغه‌ها و افکار خود آزاد شد و به آرامش رسید.
زو بپرسید: تا چه دارد دوست؟
و آن چه باشد که دوست عاشق اوست؟
هوش مصنوعی: از او پرسید که دوستش چه ویژگی‌هایی دارد و آن چیزی که باعث عشق دوست به او شده، چیست؟
در دمش چون او بپرسیدند
میل شطرنج باختن دیدند
هوش مصنوعی: وقتی از او پرسیدند که چرا شطرنج بازی می‌کند، متوجه شدند که میل به باختن دارد.
شیخ شطرنج خواست، وقت گزید
با حریف ظریف می‌بازید
هوش مصنوعی: شیخی که در بازی شطرنج مهارت داشت، زمان را انتخاب کرد و با حریف باهوش و زیرکی بازی می‌کرد و در نهایت شکست خورد.
چون که مغلوب کرد خیلش را
همگی جذب کرد میلش را
هوش مصنوعی: زمانی که او توانست گروهش را شکست دهد، همه را به سمت خود کشید.
حب شطرنج از دلش بربود
بازیی چند بس نکوش نمود
هوش مصنوعی: عشق به شطرنج از دلش رخت بربست، او برای این بازی زحمات زیادی کشید.
فرس دولتش چو بازین شد
بیدق همتش به فرزین شد
هوش مصنوعی: دولت و قدرت او مانند بازی مرموزی است و اراده‌اش به اندازه‌ای قوی و مؤثر شده که به فرزندی با قابلیت‌های ویژه تبدیل گشته است.
شاه نفسش ازان عری برخاست
ماهرخ عرصه‌ای نکوتر خواست
هوش مصنوعی: سلطان با نفسش از آن عریانی که دارد، زیبا و بهتر از این دنیا را طلب می‌کند.
دست‌ها بازداشت زین دستان
پیل او کرد یاد هندستان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در برابر قدرت و عظمت کسی مانند پیل (فیل) که یادآور هندستان است، دست‌ها را از عمل باز داشته‌ایم. به نوعی، آن قدر بزرگ و تاثیرگذار است که ما از انجام کار یا اقدامی جلوگیری می‌کنیم و فقط به یاد او و عظمتش می‌پردازیم.
چند روزی به خلوتش بنشاند
کاندر آن لوح سر عشق بخواند
هوش مصنوعی: چند روزی را در تنهایی سپری کند تا در آنجا درباره عشق بنویسد و بخواند.
چون ز ذوق صفاش بی‌هش کرد
همه در عشق او فرامش کرد
هوش مصنوعی: زیبایی و طراوت او به قدری دل‌انگیز است که همه را به حالت بی‌خبری از خود فرو می‌برد و در عشق او غرق می‌کند.
هست عشق آتشی، که شعلهٔ آن
سوزد از دل حجاب هر حدثان
هوش مصنوعی: عشق مانند آتشی است که شعله‌های آن از دل و باطنی که پوشیده است، شعله‌ور می‌شود.
چون بسوزد هوای پیچاپیچ
او بماند چو زو نماند هیچ
هوش مصنوعی: وقتی که احساسات درهم و پیچیده‌اش بسوزد و از بین برود، فقط چیزی از او باقی نخواهد ماند.
او سراپای تخت انوار است
او مطایای رخت اسرار است
هوش مصنوعی: او تمام وجودش پر از نور و روشنایی است و زیبایی‌هایش حاوی رازها و معانی عمیق است.
او رساند ز شوق روحانی
به جمال و جلال رحمانی
هوش مصنوعی: او با شور و شوق روحانی خود به زیبایی و عظمت الهی دست یافت.
عشق ز اوصاف کردگار یکی است
عاشق و عشق و حسن یار یکی است
هوش مصنوعی: عشق، یکی از ویژگی‌های خداوند است. عاشق، عشق و زیبایی محبوب، همه در حقیقت یکسان هستند.
بود معبود خالق رزاق
نفس خود را به نفس خود مشتاق
هوش مصنوعی: معبود و خالق، وجود خود را به عشق و شوق خود جلب کرده است.
آن جمیلی، که او جمال آراست
«کنت کنزا» بگفت و آنگه خواست
هوش مصنوعی: آن زیبای خوش‌اندام که زیبایی را به خوبی به نمایش گذاشت، در مورد او گفتند که مانند گنجینه‌ای است و پس از آن خواست که...
تا در گنج ذات بنماید
به کلید صفات بگشاید
هوش مصنوعی: چنانچه با ویژگی‌ها و صفات الهی آشنا شویم، در واقع می‌توانیم به عمق وجود او دست یابیم.
چون به او صاف خاص ظاهر شد
پیش انسان به ذات حاضر شد
هوش مصنوعی: وقتی او به صورت خالص و بدون هیچ مانعی نمایان شد، انسان به حقیقت وجود او پی برد و حضورش را درک کرد.
به جمال صفا تجلی کرد
عشق را یار اهل معنی کرد
هوش مصنوعی: زیبایی و صفای عشق در وجود محبوب نمایان شده و این عشق دل اهل معرفت را پرنور کرده است.
یافتش عاشق از ظهور صفت
علمش از علم و قدرت از قدرت
هوش مصنوعی: عاشق، ویژگی‌های شخصی را در وجود او می‌بیند که نشان‌دهنده علم و قدرتش است.
سمعش از سمع و هم بصر ز بصر
در کلام از کلام شد بخبر
هوش مصنوعی: او از شنیدنش آگاهی پیدا کرد و از دیدنش هم در کلام به دانشی دست یافت.
وز ارادت ارادتش حاصل
وز حیاتش حیات شد واصل
هوش مصنوعی: از روی عشق و علاقه‌اش، علاقه‌اش به دست آمد و از زندگی‌اش، زندگی به تحقق رسید.
از جمالش جمال وی نمود
وز بقایش بقای عشق فزود
هوش مصنوعی: از زیبایی او، زیبایی خودش نمایان شد و از باقی ماندن او، عشق بیشتر شد.
از محبت محبتش بشناخت
وز تجلی عشق عشقش باخت
هوش مصنوعی: از روی محبتش او را شناخت و از نیروی عشقش مغلوب شد.
زین صفت‌ها چو بوی دوست شنید
خویشتن را ندید و او را دید
هوش مصنوعی: وقتی از صفات دوست بوییم را استشمام کرد، خود را فراموش کرد و تنها او را مشاهده نمود.
مظهر وی دوست را بنهفت
«لیس فی جبتی سوی الله» گفت
هوش مصنوعی: دوست او را به گونه‌ای پنهان کرد که گفت: "جز خدا چیزی در دل من نیست."
چون که برکند جبه را وارست
جبه بر کن، که پات بر دارست
هوش مصنوعی: زمانی که جبه (زره یا لباس خاصی) را از تن بیرون کنی، دیگر خودت را از آن جدا کن، زیرا پاهایت در چنگال مرگ گرفتار است.
«مابه الاشتراک» را بنشان
«مابه الامتیاز» را بر خوان
هوش مصنوعی: هر چیز مشترک را کنار بگذار و تفاوت‌ها و امتیازات را به نمایش بگذار.
چون ز «سبحان» شدی تو «اعظم‌شان»
گرد هستی خود ز خود بنشان
هوش مصنوعی: زمانی که به مقام «سبحان» رسیدی، به «اعظم» تبدیل خواهی شد. حالا باید وجود خودت را از خودت جدا کنی.

حاشیه ها

1390/11/10 22:02
مصیب

بسیار زیبا