بخش ۲ - حکایت
بود مردی همیشه در گلخن
گلخنش بود سال و مه گلشن
گرد حمام نفس میگردید
گلخن جسم را همی تابید
زان مقامش ملال پیدا شد
به تفرج به سوی صحرا شد
یک دم از گلخن بدن بپرید
گرد صحرای روح می گردید
دید آب روان و سبزه و گل
مرده در پای حسن گل، بلبل
گرد آن مرغزار میگردید
باز دانست پاک را ز پلید
گفت با خویشتن که: این گلشن
هست بسیار خوشتر از گلخن
ناگهان دلبری فرشته لقا
اندر آن مرغزار شد پیدا
مرکب حسن را سوار شده
صد چو یوسف رکابدار شده
از رخ خوب و عارض پر نور
رشک صد آفتاب و منظر حور
صد دل شاهد شکر گفتار
برده از ره به طرهٔ طرار
صد ستاره مهش عرق کرده
آفتابی ز نو برآورده
صد هزاران دلی به غم خسته
برده، در دام زلفها بسته
چشم مستش چو ابروی دلکش
خوب با خوب دیده خوش با خوش
قطرهٔ ژاله بر گل خندان
نسبتی دان بدان لب و دندان
تن و جانش چنان مطهر و پاک
که تو گفتی نداشت بهره ز خاک
عزم نخجیرگاه کرده و مست
تیرش اندر کمان، کمان در دست
راست گویی مگر به غمزهٔ خود
عاشقان را به تیر خواهد زد
گلخنی بینوا و ناموزون
از بن گلخن آمده بیرون
عارضی آن چنان منور دید
شاهزاده چو سوی او نگرید
زورش از پا برفت و دل از دست
شد درو، از شراب حیرت، مست
خون ز سودای دل ز چشمان ریخت
بس به غربال چشم خون میبیخت
جامهٔ گلخنی ز تن بدرید
در پی آن پسر همی گردید
شاهزاده چو سوی او نگرید
بوی عشقش ز خون دل بشنید
از تعجب به حال او نگران
بادپا را فروگذاشت عنان
سوی نخجیر گاه شد به شتاب
گلخنی اوفتاده مست و خراب
ناوک فرقتش جگر خسته
وز ملاقات امید بگسسته
دل بداده ز دست و شوریده
از تن و جان امید ببریده
با دلی خسته و درونی ریش
غرقه در خون ز اشک دیدهٔ خویش
روز دیگر، چو شاه وا گردید
گلخنی را هنوز در خون دید
مست مست اندرو نگاهی کرد
گلخنی دوست دید و آهی کرد
آن نگارین ره حرم برداشت
گلخنی را بدان صفت بگذاشت
وامقی گشته در پی عذرا
گاه در شهر و گاه در صحرا
گاه سودای آن پری پختی
گاه با خویشتن همی گفتی:
چه خیال است؟ پادشاهی را
به گدایی کجا بود پروا؟
گر بپرسد کسی ز من حالم
من چه گویم که از که مینالم؟
نیست یارای گفتنم با کس
که دلم را به وصل کیست هوس؟
منزلم دور و بس گرانبارم
چون کنم؟ چیست چارهٔ کارم؟
جگرش سوخته، دلش بریان
سال و مه خسته، روز و شب گریان
باطنش مست و ظاهرش هشیار
در پی یار و بیخبر ز اغیار
گر به شهر آمدی، به هر ایام
نزدی جز به کوی دلبر گام
پیش هیچ آفریده ندریده
پردهٔ راز آن پسندیده
با نم چشم و اشک چون باران
راز یاران نهفته ز اغیاران
با سگ کوی دوست همدم شد
به چنین فرصتی چه خرم شد؟
کرده در چشم جان، به بوی حبیب
خاک پای سگان کوی حبیب
مدتی با دل ز غم به دو نیم
بود در کوی آن نگار مقیم
تا غلامی برو شبیخون کرد
زان مقامش به زور بیرون کرد
بیدل و جان همی دوید بسر
تا به جای سگان آن دلبر
چون دو هفته برآمد از ایام
آن نگارین، دو هفته ماه تمام
صفت نخجیر را مطول کرد
عزم نخجیر گاه اول کرد
عاشق مستمند بیچاره
بود در کوه و دشت آواره
دیده پر خون، دماغ پر سودا
جان ز آشوب عشق در غوغا
غم هجران تنش چو مو کرده
در میان وحوش خو کرده
در بیابان عشق سرگردان
همچو مجنون مشوش و عریان
گشته فارغ ز گلخن و حمام
آشنایی گرفته با دد و دام
ناکهان دل فگار شد آگاه
که به نخجیر خواهد آمد شاه
آهویی دید کشته، بخروشید
پوست برکند ازو و در پوشید
پوست در سر کشید آهووار
تا به تیرش مگر زند دلدار
شاهزاده، چو در رسید از راه
کرد گرد شکارگاه نگاه
صورتی دید همچو آهویی
غافل از عادت تگ و پویی
گفت: غافل نشسته است این دد
اندر آورد تیر و بر وی زد
گلخنی زخم تیر در دل خورد
جان و تن نیز در سردل کرد
بیخود آن پوست دور کرد ز تن
گفت: دستت درست باد، بزن!
تیر کز شست دلبران آید
هدفش جان عاشقان آید
چشمهٔ خون روانش از دل ریش
رقص میکرد از طرب، بیخویش
ذره چون آفتاب را بیند
در هوایش ز رقص ننشیند
در رگش چون نماند خون برجا
سست شد، اندر اوفتاد ز پا
بر گذرگاه دوست بر خون خفت
جان همی داد و این غزل میگفت:
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بود مردی همیشه در گلخن
گلخنش بود سال و مه گلشن
هوش مصنوعی: مردی بود که همیشه در خانهاش زندگی میکرد و در میان گلها و طبیعت زیبای خود، سالها و ماهها را سپری میکرد.
گرد حمام نفس میگردید
گلخن جسم را همی تابید
هوش مصنوعی: بخار ناشی از استحمام در فضا میچرخید و در عین حال، بدن را نیز گرم میکرد.
زان مقامش ملال پیدا شد
به تفرج به سوی صحرا شد
هوش مصنوعی: از آن جایگاه، احساس خستگی و کلافگی به او دست داد و به خاطر تفریح، راهی بیابان شد.
یک دم از گلخن بدن بپرید
گرد صحرای روح می گردید
هوش مصنوعی: مدتی از دنیای مادی دور شدم و در فضای معنوی و روحانی پرسه زدم.
دید آب روان و سبزه و گل
مرده در پای حسن گل، بلبل
هوش مصنوعی: آب جاری و سبزه و گل، در کنار زیبایی و ظاهر دلانگیز، بلبل را به یاد میآورد که به خاطر گلهای پژمرده غمگین است.
گرد آن مرغزار میگردید
باز دانست پاک را ز پلید
هوش مصنوعی: پرندهای که در آن دشت میچرخید، به آرامی متوجه شد که چه چیزی پاک و چه چیزی ناپاک است.
گفت با خویشتن که: این گلشن
هست بسیار خوشتر از گلخن
هوش مصنوعی: با خود گفت که این باغ بسیار زیباتر از کانون عشق و سوز دل است.
ناگهان دلبری فرشته لقا
اندر آن مرغزار شد پیدا
هوش مصنوعی: ناگهان معشوقهای مانند فرشته در آن دشت نمایان شد.
مرکب حسن را سوار شده
صد چو یوسف رکابدار شده
هوش مصنوعی: زیبایی و حسن مانند اسبی است که کسی را بر آن سوار کرده و در کنار او، افرادی مانند یوسف هستند که به او کمک میکنند و او را همراهی میکنند.
از رخ خوب و عارض پر نور
رشک صد آفتاب و منظر حور
هوش مصنوعی: چهره زیبا و نورانی او به قدری درخشان است که باعث میشود صدها آفتاب و ظرافتهای بهشتی به زحمت قابل مقایسه با آن باشند.
صد دل شاهد شکر گفتار
برده از ره به طرهٔ طرار
هوش مصنوعی: صد دل با زیبایی و شیرینی حرفهای معشوق، از راه دور دلباختهاش را به سمت موی مجعدش کشانده است.
صد ستاره مهش عرق کرده
آفتابی ز نو برآورده
هوش مصنوعی: صد ستاره در آسمان درخشان است و چهرهی او مانند آفتابی است که دوباره از افق برمیخیزد.
صد هزاران دلی به غم خسته
برده، در دام زلفها بسته
هوش مصنوعی: بسیاری از دلها به خاطر غم و اندوه خسته شدهاند و در دام زلفهای زیبای او گرفتار شدهاند.
چشم مستش چو ابروی دلکش
خوب با خوب دیده خوش با خوش
هوش مصنوعی: چشمهای دلفریب او مانند ابروهای جذابش است. زیبایی و خوبی در هم آمیختهاند و این تماشای دلنواز، دل را شاد میکند.
قطرهٔ ژاله بر گل خندان
نسبتی دان بدان لب و دندان
هوش مصنوعی: قطرهٔ شبنم بر گلهای خندان نشان از خوشحالی و زیبایی دارد، مانند لبخند و دندانهای سفید و زیبا.
تن و جانش چنان مطهر و پاک
که تو گفتی نداشت بهره ز خاک
هوش مصنوعی: تن و جان او به قدری پاک و خالص است که انگار هیچ ارتباطی با دنیای خاکی و مادی ندارد.
عزم نخجیرگاه کرده و مست
تیرش اندر کمان، کمان در دست
هوش مصنوعی: عزم شکار کرده و تیرش را در کمان گذاشته است، کمان نیز در دستانش است.
راست گویی مگر به غمزهٔ خود
عاشقان را به تیر خواهد زد
هوش مصنوعی: صادق بودن و راست گفتن، مگر اینکه با ناز و عشوه خود دل عاشقان را بشکنی.
گلخنی بینوا و ناموزون
از بن گلخن آمده بیرون
هوش مصنوعی: یک گلخن بیصدا و بینظم از عمق خود بیرون آمده است.
عارضی آن چنان منور دید
شاهزاده چو سوی او نگرید
هوش مصنوعی: شاهزاده هنگامی که به سوی آن موجود تابان نگاه کرد، متوجه درخشندگی و زیبایی آن شد.
زورش از پا برفت و دل از دست
شد درو، از شراب حیرت، مست
هوش مصنوعی: او از شدت زور و فشار به زمین افتاد و دلش را از دست داد. از شراب حیرت به شدت مست و سرمست شده است.
خون ز سودای دل ز چشمان ریخت
بس به غربال چشم خون میبیخت
هوش مصنوعی: از دل پرشور من، اشکها به قدری ریخته شد که انگار از چشمانم غربالی پر از خون تشکیل شده است.
جامهٔ گلخنی ز تن بدرید
در پی آن پسر همی گردید
هوش مصنوعی: لباس گلخانهای را از تن در آورد و به دنبال آن پسر شروع به گشتن کرد.
شاهزاده چو سوی او نگرید
بوی عشقش ز خون دل بشنید
هوش مصنوعی: زمانی که شاهزاده به او نگاه میکند، عطر عشقش از دل خونین او به مشام میرسد.
از تعجب به حال او نگران
بادپا را فروگذاشت عنان
هوش مصنوعی: نسیم به دلیل حیرت از حال او، از حرکت ایستاد و تازیانه را رها کرد.
سوی نخجیر گاه شد به شتاب
گلخنی اوفتاده مست و خراب
هوش مصنوعی: او به سرعت به سمت محل شکار رفت، در حالی که در مخیری گل و گیاه به حالت intoxicated و نابسامان افتاده بود.
ناوک فرقتش جگر خسته
وز ملاقات امید بگسسته
هوش مصنوعی: پیکان جداییاش دل خسته را مجروح کرده و از دیدن او امید به ملاقات قطع شده است.
دل بداده ز دست و شوریده
از تن و جان امید ببریده
هوش مصنوعی: دل به دست دیگری سپرده شده و از درد و شوقی که در وجودش است، آرامش را از دست داده و دیگر امیدی به زندگی ندارد.
با دلی خسته و درونی ریش
غرقه در خون ز اشک دیدهٔ خویش
هوش مصنوعی: دلش پر از خستگی و درد است و درونش به خاطر اشکهایی که ریخته، مثل زخمی عمیق و خونین شده است.
روز دیگر، چو شاه وا گردید
گلخنی را هنوز در خون دید
هوش مصنوعی: روز دیگری، وقتی شاه به دنیا نگریست، هنوز نشانههای خونریزی را در باغی از گلها مشاهده کرد.
مست مست اندرو نگاهی کرد
گلخنی دوست دید و آهی کرد
هوش مصنوعی: مستی به سرش آمده و با نگاهی تصادفی به سمت دوستش انداخت، که در آنجا بویی از گلخانه را حس کرد و با اندوهی عمیق نفس کشید.
آن نگارین ره حرم برداشت
گلخنی را بدان صفت بگذاشت
هوش مصنوعی: آن معشوق زیبا که به حرم میرود، زیبایی و ویژگیهای خاصی را به یادگار گذاشته است.
وامقی گشته در پی عذرا
گاه در شهر و گاه در صحرا
هوش مصنوعی: کس عشق عذرا را چنان در دل دارد که همیشه در جستوجوی اوست، چه در شهر و چه در دشت و بیابان.
گاه سودای آن پری پختی
گاه با خویشتن همی گفتی:
هوش مصنوعی: گاهی به یاد آن پری زیبایی میافتی و گاهی با خودت به گفتگو میپردازی.
چه خیال است؟ پادشاهی را
به گدایی کجا بود پروا؟
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی به تضاد بین قدرت و عجز اشاره دارد. سؤال میکند که چه مفهومی دارد که یک پادشاه، کسی که در بالاترین مقام قرار دارد، به گدایی توجه کند یا از آن ترسی داشته باشد؟ در واقع، این بیت به نوعی نشاندهنده بیمعنایی این ترس است، زیرا تفاوت طبقاتی و اجتماعی بین پادشاه و گدا بسیار زیاد است.
گر بپرسد کسی ز من حالم
من چه گویم که از که مینالم؟
هوش مصنوعی: اگر کسی از من حال و روزم را بپرسد، چه بگویم که من از چه کسی شکایت کنم؟
نیست یارای گفتنم با کس
که دلم را به وصل کیست هوس؟
هوش مصنوعی: من نمیتوانم با کسی صحبت کنم چون دلدادهام و آرزوی وصالی در دل دارم.
منزلم دور و بس گرانبارم
چون کنم؟ چیست چارهٔ کارم؟
هوش مصنوعی: خانهام دور است و بار سنگینی بر دوشم دارم. چگونه میتوانم این وضعیت را تغییر دهم؟ چه راه حلی وجود دارد؟
جگرش سوخته، دلش بریان
سال و مه خسته، روز و شب گریان
هوش مصنوعی: جگرش در آتش سوخته و دلش پر از غم است. سالها و ماهها را به سختی گذرانده و به روز و شب خود گریه کرده است.
باطنش مست و ظاهرش هشیار
در پی یار و بیخبر ز اغیار
هوش مصنوعی: او درونش شاد و سرشار از عشق است، اما در ظاهرش خود را موقر نشان میدهد و به دنبال معشوق خود است، در حالی که از دیگران بیخبر است.
گر به شهر آمدی، به هر ایام
نزدی جز به کوی دلبر گام
هوش مصنوعی: اگر به شهر آمدی، در هیچ زمانی نرو جز به کوی محبوب.
پیش هیچ آفریده ندریده
پردهٔ راز آن پسندیده
هوش مصنوعی: هیچ موجودی به رازهای عمیق و پنهانی که خداوند برای خود برگزیده، دسترسی ندارد.
با نم چشم و اشک چون باران
راز یاران نهفته ز اغیاران
هوش مصنوعی: با اشکهایی که مانند باران میریزم، رازهای دوستانم را از چشم دیگران پنهان میکنم.
با سگ کوی دوست همدم شد
به چنین فرصتی چه خرم شد؟
هوش مصنوعی: در چنین فرصتی، من حتی با سگ محله دوستم هم دوست میشوم و این که چقدر خوشحال و سرزنده شدهام!
کرده در چشم جان، به بوی حبیب
خاک پای سگان کوی حبیب
هوش مصنوعی: در نگاه جانم، بوی محبوب باعث شده که خاک زیر پای سگهای کوی محبوب برایم ارزشمند و معطر شود.
مدتی با دل ز غم به دو نیم
بود در کوی آن نگار مقیم
هوش مصنوعی: مدتی دل من به خاطر غم و اندوه، در دو نیم شده بود و در کوی آن محبوب ساکن بود.
تا غلامی برو شبیخون کرد
زان مقامش به زور بیرون کرد
هوش مصنوعی: یک بنده به خاطر دلیلی به طور ناگهانی و بیاجازه از جایی اخراج شد و به زور از آن مکان بیرون رفت.
بیدل و جان همی دوید بسر
تا به جای سگان آن دلبر
هوش مصنوعی: بیخبر و بیخیال، همچنان به دنبال عشق و محبوب خود میدود، حتی اگر به جایی برسد که دیگران در کنارش به سر میبرند.
چون دو هفته برآمد از ایام
آن نگارین، دو هفته ماه تمام
هوش مصنوعی: پس از گذشت دو هفته از روزهایی که آن معشوق زیبا در کنارم بود، اکنون دو هفته است که ماه به طور کامل در آسمان است.
صفت نخجیر را مطول کرد
عزم نخجیر گاه اول کرد
هوش مصنوعی: تصمیم به شکار مانند توصیف شکارچی است؛ در ابتدای کار، عزم و اراده او را نشان میدهد.
عاشق مستمند بیچاره
بود در کوه و دشت آواره
هوش مصنوعی: عاشق بیچاره و فقیر در میان کوهها و دشتها سرگردان و آواره بود.
دیده پر خون، دماغ پر سودا
جان ز آشوب عشق در غوغا
هوش مصنوعی: چشمانم از اشک پر شده و بینیام پر از غم و اندوه است؛ جانم به خاطر هیجانات عشق در حال تلاطم و آشفتگی است.
غم هجران تنش چو مو کرده
در میان وحوش خو کرده
هوش مصنوعی: غم جدائی باعث شده که هیچکس او را در میان وحوش نبیند و به حال خود رها شده است.
در بیابان عشق سرگردان
همچو مجنون مشوش و عریان
هوش مصنوعی: در دشت عشق، مانند مجنون، در حال سردرگمی و بیپناهی هستم.
گشته فارغ ز گلخن و حمام
آشنایی گرفته با دد و دام
هوش مصنوعی: دیگر از گلخانه و حمام فارغ شده و با جانوران وحشی و حیوانات آشنا شده است.
ناکهان دل فگار شد آگاه
که به نخجیر خواهد آمد شاه
هوش مصنوعی: ناگهان دل غمگین شد، چون متوجه شد که شاه به شکار خواهد آمد.
آهویی دید کشته، بخروشید
پوست برکند ازو و در پوشید
هوش مصنوعی: آهوئی را دید که کشته شده است، او با ناراحتی پوست آن را کند و خود را با آن پوشاند.
پوست در سر کشید آهووار
تا به تیرش مگر زند دلدار
هوش مصنوعی: تنها به این خاطر که دلدارش شاید به او تیر بزند، پوست را بر سر کشیده و مانند آهو از خطر دوری میکند.
شاهزاده، چو در رسید از راه
کرد گرد شکارگاه نگاه
هوش مصنوعی: شاهزاده وقتی به شکارگاه رسید، نگاهی به دور و بر انداخت.
صورتی دید همچو آهویی
غافل از عادت تگ و پویی
هوش مصنوعی: صورت زیبا و دلربایی را دید که مانند آهویی ناآگاه از عادات ناشی از شکار و گریز بود.
گفت: غافل نشسته است این دد
اندر آورد تیر و بر وی زد
هوش مصنوعی: او گفت: این وحشیه غافلانه نشسته و تیر را به سمت او پرتاب کرد.
گلخنی زخم تیر در دل خورد
جان و تن نیز در سردل کرد
هوش مصنوعی: محل زخم تیر در دل، باعث درد و رنج جان و تن شده است.
بیخود آن پوست دور کرد ز تن
گفت: دستت درست باد، بزن!
هوش مصنوعی: بدون هیچ دلیلی آن پوست را از تنش جدا کرد و گفت: دستت خوب کار میکند، ضربه بزن!
تیر کز شست دلبران آید
هدفش جان عاشقان آید
هوش مصنوعی: تیر محبت و عشق که از دست دلبران پرتاب میشود، هدفش جان و دل عاشقان است.
چشمهٔ خون روانش از دل ریش
رقص میکرد از طرب، بیخویش
هوش مصنوعی: چشمهٔ خون از دل شکستهاش به طور شاداب و با طرب به حرکت درآمده بود و او را فراموش کرده بود.
ذره چون آفتاب را بیند
در هوایش ز رقص ننشیند
هوش مصنوعی: هر ذرهای که آفتاب را ببیند، نمیتواند در هوای خود آرام بنشیند و به رقص درنمیآید.
در رگش چون نماند خون برجا
سست شد، اندر اوفتاد ز پا
هوش مصنوعی: وقتی که در بدنش دیگر خونی نماند و ضعیف شد، از پا افتاد.
بر گذرگاه دوست بر خون خفت
جان همی داد و این غزل میگفت:
هوش مصنوعی: در مسیر دوست، جانم را برای آن گفتن میدادم که این غزل را زمزمه میکردم.