گنجور

بخش ۷ - غزل

سهل گفتی به ترک جان گفتن
من بدیدم، نمی‌توان گفتن
جان فرهاد خسته شیرین است
کی تواند به ترک جان گفتن؟
دوست می‌دارمت به بانگ بلند
تا کی آهسته و نهان گفتن؟
وصف حسن جمال خود خود گو
حیف باشد به هر زبان گفتن
تا به حدی است شکر دهنت
که نشاید سخن در آن گفتن
گر نبودی کمر، میانت را
کی توانستمی نشان گفتن؟
ز آرزوی لبت عراقی را
شد مسلم حدیث جان گفتن

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سهل گفتی به ترک جان گفتن
من بدیدم، نمی‌توان گفتن
هوش مصنوعی: به سادگی گفتی که از جان خود دست بکشم، اما من چنین کاری را ندیدم و نمی‌توانم انجام دهم.
جان فرهاد خسته شیرین است
کی تواند به ترک جان گفتن؟
هوش مصنوعی: فرهاد به شدت عاشق شیرین است و حالتی از خستگی را در وجودش حس می‌کند. او چطور می‌تواند از عشق و جان خود دست بکشد؟
دوست می‌دارمت به بانگ بلند
تا کی آهسته و نهان گفتن؟
هوش مصنوعی: دوستت دارم و این احساس را با صدای بلند بیان می‌کنم. دیگر چه زمانی باید به آرامی و پنهانی این عشق را بیان کنم؟
وصف حسن جمال خود خود گو
حیف باشد به هر زبان گفتن
هوش مصنوعی: تو می‌گویی که وصف زیبایی خود را به هر زبانی بیان کردن، کم‌ارزش است و شایسته نیست.
تا به حدی است شکر دهنت
که نشاید سخن در آن گفتن
هوش مصنوعی: به قدری شیرینی و خوشمزگی کلام تو است که هیچ کس نمی‌تواند درباره‌اش چیزی بگوید.
گر نبودی کمر، میانت را
کی توانستمی نشان گفتن؟
هوش مصنوعی: اگر کمر تو نبود، چگونه می‌توانستم میان تو را نشان دهم و بگویم؟
ز آرزوی لبت عراقی را
شد مسلم حدیث جان گفتن
هوش مصنوعی: از خواسته و آرزوی تو، عراقی به حقیقت پیوسته و درباره جان گفتن، به آسانی بیان شده است.