گنجور

بخش ۶ - مثنوی

اگر، ای آرزوی جان که تویی
باز بینم تو را چنان که تویی
شوم از قید جسم و جان فارغ
به تو مشغول وز جهان فارغ
گر تو روزی به گفتن سخنی
التفاتی کنی به مثل منی
چون حدیث تو بشنود گوشم
رود از حال خویشتن هوشم
دیده را دیدن تو می‌باید
دیدنت گرچه شوق افزاید
بستهٔ عقل و هوش را زین پس
چشم جادو و خال شوخ تو بس
هر نفس چشم شوخت، از پی ناز
شیوهٔ تازه می‌کند آغاز
لبت آب حیات جان من است
شوق پیدا غم نهان من است
با لبت، کو حیات شد جان را
قدر نبود خود آب حیوان را
مشکن دل، چنان که عادت توست
که دلم مخزن محبت توست
نه فراغت به حسب حال منت
نه مجالی که بشنوم سخنت
گر به سالیت نوبتی بینم
بود احیای جان مسکینم
با تو بینم رقیب و من گذران
دیده بر هم نهاده، دل نگران
جان ما را تعلقی که به توست
با خود آورده‌ایم، آن ز نخست
هر چه دل را بدان نباشد آز
دیده فارغ بود ز دیدن باز
دل بخواهد که دیده را بیند
دیده حیران، که تا کجا بیند؟
اندران ره کزو نشان جویند
سر فدا کرده، ترک جان گویند

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر، ای آرزوی جان که تویی
باز بینم تو را چنان که تویی
هوش مصنوعی: اگر، ای آرزوی جانم، دوباره تو را ببیند، همان‌طور که هستی.
شوم از قید جسم و جان فارغ
به تو مشغول وز جهان فارغ
هوش مصنوعی: از قید بدن و روح آزاد می‌شوم و فقط به تو مشغول می‌شوم و از این دنیای مادی بی‌خبر می‌مانم.
گر تو روزی به گفتن سخنی
التفاتی کنی به مثل منی
هوش مصنوعی: اگر روزی به صحبت کردن درباره چیزی توجه کنی، مانند من خواهی شد.
چون حدیث تو بشنود گوشم
رود از حال خویشتن هوشم
هوش مصنوعی: وقتی داستان تو را می‌شنوم، گوشم از دنیای خودم جدا می‌شود و به حالت دیگری در می‌آید.
دیده را دیدن تو می‌باید
دیدنت گرچه شوق افزاید
هوش مصنوعی: برای دیدن تو، باید چشم را باز کرد، هرچند که این دیدن، شوق و اشتیاق را بیشتر می‌کند.
بستهٔ عقل و هوش را زین پس
چشم جادو و خال شوخ تو بس
هوش مصنوعی: از این پس، عقل و هوش را کنار می‌گذارم و فقط به زیبایی چشمان جادوگری و خال زیبای تو توجه می‌کنم.
هر نفس چشم شوخت، از پی ناز
شیوهٔ تازه می‌کند آغاز
هوش مصنوعی: هر دم چشمانت با ناز خاصی به من نگاه می‌کند و به‌دنبال روش‌های جدیدی است تا زیبایی و لطافت خود را نشان دهد.
لبت آب حیات جان من است
شوق پیدا غم نهان من است
هوش مصنوعی: لب‌های تو مایه‌ی زندگی و رهایی من هستند، در حالی که شوق و امیدی که در دل دارم، همراه با غم و اندوهی پنهانی است.
با لبت، کو حیات شد جان را
قدر نبود خود آب حیوان را
هوش مصنوعی: با لبانت، زندگی به جان نمی‌دهد، ارزش جان را نمی‌دانی، همان‌طور که آب حیوان را نمی‌شناسی.
مشکن دل، چنان که عادت توست
که دلم مخزن محبت توست
هوش مصنوعی: دل مرا نشکن، چون عادت تو این است و بدان که دل من پر از محبت توست.
نه فراغت به حسب حال منت
نه مجالی که بشنوم سخنت
هوش مصنوعی: نه وقت کافی برای آسایش من هست، نه فرصتی که بتوانم حرف‌های تو را بشنوم.
گر به سالیت نوبتی بینم
بود احیای جان مسکینم
هوش مصنوعی: اگر در سال خود نوبتی را ببینم، نشانه‌ای است از زنده شدن جان ضعفایم.
با تو بینم رقیب و من گذران
دیده بر هم نهاده، دل نگران
هوش مصنوعی: با تو که هستم، رقیبی نمی‌بینم و هر دو چشمانم را بسته‌ام، اما دلم نگران است.
جان ما را تعلقی که به توست
با خود آورده‌ایم، آن ز نخست
هوش مصنوعی: ما جان خود را که به تو وابسته است، از همان ابتدا با خود به همراه آورده‌ایم.
هر چه دل را بدان نباشد آز
دیده فارغ بود ز دیدن باز
هوش مصنوعی: هر چیزی که دل به آن تمایل نداشته باشد، چشم هم از دیدن آن بی‌نیاز است.
دل بخواهد که دیده را بیند
دیده حیران، که تا کجا بیند؟
هوش مصنوعی: دل می‌خواهد که چشم‌ها مشاهده کنند، چشمی که حیران و سرگردان است؛ تا کجا می‌تواند ببیند؟
اندران ره کزو نشان جویند
سر فدا کرده، ترک جان گویند
هوش مصنوعی: در آن مسیر که نشانی از عشق و محبت جستجو می‌کنند، افرادی که جان خود را فدای این عشق کرده‌اند، به راحتی جان خود را برای آن می‌سپرند و دیگر به زندگی اهمیت نمی‌دهند.