بخش ۳ - در تصفیهٔ نهاد گوید
سر او در سر یقین و گمان
مایهٔ کفر دان و هم ایمان
حسن او راست آینه عالم
روی او شد وجود و پشت عدم
روی آیینه را چه داری تار؟
نیست آیینه را بهر آینهدار
آهن خویش را به آینه ساز
روی آیینه را نگر ز آغاز
زنگ از آیینهٔ درون بزدای
پس به ایوان شاه حسن درآی
همچو آیینه دیده شو همه تن
تا کنی چشم جان بدو روشن
پشت بر خویش کن، مگر با اوی
شوی، آیینه خوی، روی به روی
مثلی گوش کن بدیع و غریب:
مثل خورشید دان تو نور حبیب
دل عاشق چو جرم مه صافی
ذوق پیش آمده به وصافی
ماه را نور بیحساب بود
چون برابر به آفتاب بود
زین صفت هر که قرب دید بدوست
دیدهٔ او دریچهٔ دل اوست
دیدهای را که روشنی نفزود
ز آفتابش نصیب گرمی بود
نور خورشید در جهان فاش است
گنه از دیدههای خفاش است
آفتابی چنین، که میتابد
چشم خفاش در نمییابد
دیدهٔ ما، اگرچه بینور است
دان که نزدیک بین هر دور است
ساکن است او، مگر تو بشتابی
در نیابد، مگر تو دریابی
من نیارم شدن به پای منی
مگر این راه را تو قطع کنی
زانکه هرگز به چشم بینایان
زین بیابان ندید کسی پایان
چشم ما را تعلق ازلی است
نقد بازار ملک لمیزلی است
در فضایی که هست در دو جهان
نقد جود وجود اوست روان
عرش در جنب قدرتش موری
عقل نزدیک وحدتش دوری
بر درش عالمان عامل خوی
«رب انی ظلمت نفسی» گوی
در ره او بلا و محنت و حلم
پیشهٔ «الذین اوتوا العلم»
فعل و فعال و وجد و ماهیت
محو دان در ره الهیت
دیده را نیز روی آن نور است
کز کثافت لطافتش دور است
گیر کز عشق بایدت کم عقل
عشق بیرون بود ز عالم عقل
ور تو را نور ازین چراغی نیست
در تجاویف هر دماغی نیست
کی کنی سر عاشقان را فهم؟
تا نیابی فراز قلهٔ وهم
از شواغل دماغ خالی کن
خیز و سودای لاابالی کن
تا کی آخر به بند برهانی؟
خویشتن را ز بند نرهانی؟
بستر الواح این طبایع را
کن رقم ابجد شرایع را
بخش ۲ - اندر جوهر انسان: مبدا امر جوهر انسانبخش ۴ - درنعت محمد مصطفی صلیالله علیه و آله و سلم: نقل کن از وبال کفر بدین
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سر او در سر یقین و گمان
مایهٔ کفر دان و هم ایمان
هوش مصنوعی: اگر کسی در مورد حقیقت امر فقط به یقین و گمان تکیه کند، باید بداند که این موضوع میتواند به کفر یا ایمان او آسیب برساند.
حسن او راست آینه عالم
روی او شد وجود و پشت عدم
هوش مصنوعی: زیبایی او، جلوهگر دنیای ماست؛ وجود او باعث شکلگیری آینهای است که روی او را نمایش میدهد و در پس این وجود، عدم قرار دارد.
روی آیینه را چه داری تار؟
نیست آیینه را بهر آینهدار
هوش مصنوعی: آیینه را چرا میپوشانی؟ آن را برای کسی که از آن استفاده کند میسازی.
آهن خویش را به آینه ساز
روی آیینه را نگر ز آغاز
هوش مصنوعی: اگر میخواهی خود را بهتر بشناسی و از ویژگیهایت آگاه شوی، به آیینه نگاه کن و از ابتدا با دقت در خودت بنگر.
زنگ از آیینهٔ درون بزدای
پس به ایوان شاه حسن درآی
هوش مصنوعی: آلودگیها و زنگارهای موجود در دل و نفس خود را پاک کن، سپس به کاخ و بارگاه شاه حسن وارد شو.
همچو آیینه دیده شو همه تن
تا کنی چشم جان بدو روشن
هوش مصنوعی: به مانند آینه صاف و شفاف باش تا بتوانی با چشم دل به روشنی و حقیقت او بنگری.
پشت بر خویش کن، مگر با اوی
شوی، آیینه خوی، روی به روی
هوش مصنوعی: به خودت نگاه کن و باطن و رفتار خودت را بررسی کن؛ شاید با درک واقعیات درونیات، به کمال و بهبود برسد.
مثلی گوش کن بدیع و غریب:
مثل خورشید دان تو نور حبیب
هوش مصنوعی: گوش کن به مثالی زیبا و نادر: مانند خورشید، تو هم نور و روشنی محبت را دارا هستی.
دل عاشق چو جرم مه صافی
ذوق پیش آمده به وصافی
هوش مصنوعی: دل عاشق مانند ذرات کوچک نور درخشان و خالص است که به وجد و شادی و لذت از وصال و نزدیکی محبوبش رسیده است.
ماه را نور بیحساب بود
چون برابر به آفتاب بود
هوش مصنوعی: ماه به قدری نور دارد که قابل شمارش نیست، چون در برابر نور آفتاب قرار گرفته است.
زین صفت هر که قرب دید بدوست
دیدهٔ او دریچهٔ دل اوست
هوش مصنوعی: هر کس که ویژگیای از قرب و نزدیکی را ببیند، چشمان او همچون دریچهای به دلش تبدیل میشود.
دیدهای را که روشنی نفزود
ز آفتابش نصیب گرمی بود
هوش مصنوعی: چشمی را که از نور خورشید بهرهمند نیست، حداقل از گرما و حرارت آن برخوردار است.
نور خورشید در جهان فاش است
گنه از دیدههای خفاش است
هوش مصنوعی: نور خورشید در عالم روشن و نمایان است، اما اگر کسی نتواند آن را ببیند، تقصیر از چشمهای اوست که مثل خفاش است و نمیتواند روشنی را درک کند.
آفتابی چنین، که میتابد
چشم خفاش در نمییابد
هوش مصنوعی: خورشیدی به این روشنی وجود دارد که چشم خفاش هرگز نمیتواند آن را ببیند.
دیدهٔ ما، اگرچه بینور است
دان که نزدیک بین هر دور است
هوش مصنوعی: چشمان ما، هرچند که تاریک و بینور هستند، اما میتوانند نزدیکترین چیزها را به خوبی ببینند و از دور اندیشیده و درک کنند.
ساکن است او، مگر تو بشتابی
در نیابد، مگر تو دریابی
هوش مصنوعی: او آرام است و در هیچ دنیایی حرکت نمیکند، مگر اینکه تو به سوی او حرکت کنی و او را درک کنی.
من نیارم شدن به پای منی
مگر این راه را تو قطع کنی
هوش مصنوعی: من نمیتوانم به سمت تو بیایم مگر اینکه تو این مسیر را بر من ببندی.
زانکه هرگز به چشم بینایان
زین بیابان ندید کسی پایان
هوش مصنوعی: زیرا هیچکسی تاکنون در این بیابان با چشمهای بینا، انتهای آن را ندیده است.
چشم ما را تعلق ازلی است
نقد بازار ملک لمیزلی است
هوش مصنوعی: چشم ما همیشه به چیزی وابسته است که خدمات و موقعیتهای این دنیایی را نمیتواند تامین کند؛ بلکه به یک ملک و پادشاهی بیپایان و جاویدان علاقهمند است.
در فضایی که هست در دو جهان
نقد جود وجود اوست روان
هوش مصنوعی: در این فضا، در دو جهان، تنها وجود اوست که به طور واقعی و قابل توجه به چشم میآید و مورد ستایش قرار میگیرد.
عرش در جنب قدرتش موری
عقل نزدیک وحدتش دوری
هوش مصنوعی: قدرت او چنان وسیع است که عرش نیز در برابر آن کوچک و بیاهمیت به نظر میرسد. عقل انسان به رغم تلاش برای درک این قدرت، همچنان از حقیقت و وحدت آن دور است.
بر درش عالمان عامل خوی
«رب انی ظلمت نفسی» گوی
هوش مصنوعی: در جلوی در خانهاش، دانشمندان و عالمان با صدای بلند از روی اخلاص میگویند: «پروردگارا، من بر خود ظلم کردهام».
در ره او بلا و محنت و حلم
پیشهٔ «الذین اوتوا العلم»
هوش مصنوعی: در مسیر او، سختیها و رنجها وجود دارد و صبر و بردباری را باید از کسانی آموخت که علم را در اختیار دارند.
فعل و فعال و وجد و ماهیت
محو دان در ره الهیت
هوش مصنوعی: عمل و وجود و حال و ماهیت را در مسیر الهی محو و نابود بدان.
دیده را نیز روی آن نور است
کز کثافت لطافتش دور است
هوش مصنوعی: چشم نیز به نور زیبایی نگاه میکند که از آلودگیها و زشتیها دور است و لطافت خاص خود را دارد.
گیر کز عشق بایدت کم عقل
عشق بیرون بود ز عالم عقل
هوش مصنوعی: از عشق و محبت باید عقل را کنار بگذاری؛ زیرا عشق فراتر از دنیای عقل است و در آن جایی برای اندیشههای منطقی نیست.
ور تو را نور ازین چراغی نیست
در تجاویف هر دماغی نیست
هوش مصنوعی: اگر تو از این چراغ نوری نمیگیری، در ذهنت چیزی برای درک آن وجود ندارد.
کی کنی سر عاشقان را فهم؟
تا نیابی فراز قلهٔ وهم
هوش مصنوعی: کی میخواهی سر عاشقان را درک کنی؟ تا زمانی که به اوج خیال و تصوراتت نرسی، نمیتوانی به فهم درست و عمیق آنها دست یابی.
از شواغل دماغ خالی کن
خیز و سودای لاابالی کن
هوش مصنوعی: از کارهای بیفایده دست بردار و بلند شو، خودت را رها کن و به زندگی بیخیال فکر کن.
تا کی آخر به بند برهانی؟
خویشتن را ز بند نرهانی؟
هوش مصنوعی: چقدر دیگر میخواهی در قید و بند باقی بمانی؟ پس چرا خودت را از بند آزاد نمیکنی؟
بستر الواح این طبایع را
کن رقم ابجد شرایع را
هوش مصنوعی: بستر این ویژگیها را به شکل الفبای قوانین بنویس.