بخش ۱۰ - حکایت
چون سکندر ز منزل عادات
شد مسافر به عزم آب حیات
اندر آن عزم و آن طلب، بانی
بود با او حکیم یونانی
نیز گویند کو وزیرش بود
در قضایای ناگزیرش بود
کرد ارسطو بر سکندر یاد
که: شه ما همیشه باقی باد
چون مسخر شده است باد تو را
تا جهان است عمر باد تو را
چون سکندر ازو شنید دعا
گفت در پاسخش که : ای دانا
این دعایی است معتبر، لیکن
ای دریغا! که هست ناممکن
به سکندر چنان نمود حکیم
که: بمانی تو در زمانه مقیم
هر که بد شد فعال او «قدمات»
که نکو نام یابد آب حیات
نیست مخلوق آنکه دایم زیست
هر که باقی است ذکر او باقی است
عاقل از پایهٔ معانی دهر
کی خورد آب زندگانی دهر؟
هر که او نیک نامی اندوزد
در جهان کسوت بقا دوزد
هر که را علم و ملک و دین باشد
عین آب حیات این باشد
مصطفی گفت و یاد میگیرند:
در جهان مؤمنان نمیمیرند
سرمهای کش ز خاک کوی حبیب
و آب حیوان طلب ز جوی حبیب
التفاتی بکن به مجلس ناز
نفسی شو به آستان نیاز
بندگانت پرند، حر بطلب
هست دریا بر تو، در بطلب
خاطرم در این معانی سفت
نکتهای بس مفید و موجز گفت
از کم و بیش و از پس و پیشی
آخر است آنکه اول اندیشی
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.