لمعۀ چهارم
غیرت معشوق اقتضا کرد که عاشق غیر او رادوست ندارد و بغیر او محتاج نشود. لاجرم خود را عین همه اشیاء کرد، تا هر چه را دوست دارد و به هرچه محتاج شود او بود.
و هیچکس هیچ چیز را چنان دوست ندارد که خود را، بدان اینجا که تو کیستی.
و چون آفتاب در آینه تابد، آینه خود را آفتاب پندارد، لاجرم خود را دوست گیرد، چه همه چیز مجبول است بر دوستی خود، و در حقیقت اوئی او آفتابست، چه ظهور او راست، آینه قابلی بیش نیست.
اوست که خود را دوست میدارد در تو، اینجا معلوم شود که: لایحب الله غیرالله، چه معنی دارد؟ مفهوم گردد که: لایری الله غیرالله، چه اشارتست؟ روشن شود که: لایذکرالله الا الله چرا گویند؟ مبرهن گردد که مصطفی صلوات الله علیه بهر چه میفرماید: اللهم متعنی بسمعی و بصری واجعله الوارث منی. مگر میگوید: متعنی بک، چه سمع و بصرمن توئی،و انت خیر الوارثین.
اظهار چنین اسرار هرچند تازگی دارد، اما معذور دار که:
جنید قدس الله روحه گفت: سی سال است با حق سخن میگویم و خلق پندارد که با ایشان میگویم، بسمع موسی صلوات الله علیه همو بشنید که بزبان شجره سخن گفت.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.