گنجور

لمعۀ بیستم

عشق سلطنت و استغنا بمعشوق داد ومذلت و افتقار بعاشق، عاشق مذلت از عزت عشق کشد نه از عزت معشوق، چه بسیار بود که بنده معشوق بود. یا عبادی انی اشتقت الیکم وعلی کل حال، غنا صفت معشوق آمد و فقر صفت عاشق، پس عاشق فقیری بود که: یحتاج الی کل شئی و لایحتاج الیه شیئی. او بهمه اشیاء محتاج بودو هیچ چیز بدو محتاج نه، اما آنکه او بهمه اشیاء محتاج بود جهت آنکه نظر محقق بر حقیقت اشیاء آمد، چه در هر چه نظر کند رخ او بیند، لاجرم بهمه اشیاء محتاج باشد.

بیت
بیت
شعر
از بس که دو دیده در خیالت دارم
در هر چه نگه کنم ترا پندارم

الفقر احتیاج ذاتی من غیر تعبین حاجة، و اما آنکه هیچ چیز بدو محتاج نبود، سبب ‌آنکه احتیاج به موجود تواند بود، و عاشق در حال تجرید و مقام تفرید، خلعت هستی و توابع آن در نزد او امانت بود، بحکم: ان تؤدوا الامانات الی اهلها، به محبوب بازگذاشته است و با سرخرقۀ نایافت خود رفته و هو الان مع الله کما هو فی الازل، حال او آمده در چنین حال هیچ چیز بدو محتاج نتواند بود، و در فقر مقامی است که فقیر نیز بهیچ چیز محتاج نبود. چنانکه آن فقیر گفت: الفقیر لایحتاج الی نفسه و لا الی الله، زیرا که احتیاج صفت موجود تواند بود، و فقیر چون در بحر نیستی غوطه خورد، احتیاجش نماند و چون احتیاجش نماند،‌فقرش تمام شود و اذاتم الفقر فهو الله، زیرا که: الشیئی اذاجاوز حده انعکس ضده، والله سبحانه در هیچ چیز بهیچ چیز محتاج نیست.

فرد باشی چو جفت گردی تو
همه باشی چو هیچ گردی تو

پس رتبت فقیری که: لایحتاج الی الله، عالی‌تر آمد از منزلت فقیری که: یحتاج الی کل شیئی،‌ولا یحتاج الیه شیئی، چه آنکه محتاج است بهمۀ اشیاء، مطلوب را پس پردۀ اشیاء می‌یابد، آنکه در خلوتخانۀ بود نابود، با یافت نایافت بساخت، فهو کما قال الجنید: الفقیر لایفتقر الی نفسه ولا الی ربه، و قال الشیخ لبوبکر الجریری: الفقیر عندی من لاقلب له ولا رب له، خود در این حال که فقیر از سر وجود برخاست و با عدم خود بساخت، اگر بچشم خود نظر بر جمال دوست کند، عکس ظلمت نابود خودش در نظر آید، خود را بیند که برقع: الفقر سواد الوجه فی الدارین، بر روی افکنده، نه در سرای وجود خود را نوری بیند که بدان سپید روی گردد، و نه در سرای عدم ظهوری که از سیه روئی خلاص یابد. کاداالفقر ان یکون کفرا.

در مذهب ما سواد اعظم آنست که سواد فقر پوشد. بدانکه توانگر غالباً در غایت قرب بعید است و درویش در غایت بعد قریب است.

متیعصفت ریح الولا قصف اخاً
غناء و لو بالفقر هبت لربت

دانی چه می‌گوید؟ اگر توانگری و درویشی قصد عالم عشق کنند، مثلاً در دست توانگر چراغ افروخته و در دست درویش هیزم نیم سوخته باشد، نسیمی که از آن عالم بوزد چراغ افروخته توانگر را بنشاند و هیزم درویش را افروزاند، انا عند المنکسرة قلوبهم.

مصراع: بردند شکستگان از این میدان گوی.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عشق سلطنت و استغنا بمعشوق داد ومذلت و افتقار بعاشق، عاشق مذلت از عزت عشق کشد نه از عزت معشوق، چه بسیار بود که بنده معشوق بود. یا عبادی انی اشتقت الیکم وعلی کل حال، غنا صفت معشوق آمد و فقر صفت عاشق، پس عاشق فقیری بود که: یحتاج الی کل شئی و لایحتاج الیه شیئی. او بهمه اشیاء محتاج بودو هیچ چیز بدو محتاج نه، اما آنکه او بهمه اشیاء محتاج بود جهت آنکه نظر محقق بر حقیقت اشیاء آمد، چه در هر چه نظر کند رخ او بیند، لاجرم بهمه اشیاء محتاج باشد.
هوش مصنوعی: عشق باعث می‌شود که معشوق در مقام سلطنت و بی‌نیازی قرار گیرد و عاشق در حالت ذلت و نیاز. عاشق باافتخار از عشق رنج می‌برد، نه از عزت معشوق. بسیارند کسانی که بنده معشوق‌اند. معشوق به هر حال غنی است و عاشق فقیر، به همین دلیل عاشق به همه چیز نیاز دارد ولی هیچ‌چیز به او نیاز ندارد. عاشق به همه چیز محتاج است زیرا هرجا که نگاه کند، زیبایی معشوق را می‌بیند و به همین خاطر به همه چیز نیازمند است.
از بس که دو دیده در خیالت دارم
در هر چه نگه کنم ترا پندارم
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه دائم تو را در خیال خودم دارم، هر چیزی که به آن نگاه می‌کنم، به یاد تو می‌افتم.
الفقر احتیاج ذاتی من غیر تعبین حاجة، و اما آنکه هیچ چیز بدو محتاج نبود، سبب ‌آنکه احتیاج به موجود تواند بود، و عاشق در حال تجرید و مقام تفرید، خلعت هستی و توابع آن در نزد او امانت بود، بحکم: ان تؤدوا الامانات الی اهلها، به محبوب بازگذاشته است و با سرخرقۀ نایافت خود رفته و هو الان مع الله کما هو فی الازل، حال او آمده در چنین حال هیچ چیز بدو محتاج نتواند بود، و در فقر مقامی است که فقیر نیز بهیچ چیز محتاج نبود. چنانکه آن فقیر گفت: الفقیر لایحتاج الی نفسه و لا الی الله، زیرا که احتیاج صفت موجود تواند بود، و فقیر چون در بحر نیستی غوطه خورد، احتیاجش نماند و چون احتیاجش نماند،‌فقرش تمام شود و اذاتم الفقر فهو الله، زیرا که: الشیئی اذاجاوز حده انعکس ضده، والله سبحانه در هیچ چیز بهیچ چیز محتاج نیست.
هوش مصنوعی: فقیر به معنای نیاز ذاتی است که بدون تعیین نیازمندی وجود دارد. اما موجودی که به هیچ چیز محتاج نیست، به دلیل وجود خودش هیچ نیازی ندارد. شخص عاشق در حالت وحدت و خلوص، وجود و ویژگی‌های آن را به عنوان امانت در نظر می‌گیرد و بر اساس قانون امانتداری، این عطا را به محبوب خود واگذار می‌کند و به تنهایی و دور از تمام فرآیندها، به خدا نزدیک می‌شود. در این حالت، هیچ چیز به او نیاز ندارد و فقیر به طور کامل از نیازمندی‌های دنیوی رها می‌شود. به گونه‌ای که فقیر می‌گوید: من نه به خودم و نه به خدا نیاز دارم، زیرا نیازمندی تنها ویژگی موجودات است. هنگامی که فقیر در عمق نیستی غوطه‌ور می‌شود، نیازی برای او باقی نمی‌ماند و با از بین رفتن نیازش، فقرش به کمال می‌رسد. در واقع، خود فقر، در اصل خداوند است؛ چرا که وقتی چیزی از حد خود عبور کند، به ضد خود تبدیل می‌شود و خداوند به هیچ موجودی نیاز ندارد.
فرد باشی چو جفت گردی تو
همه باشی چو هیچ گردی تو
هوش مصنوعی: اگر فردی تنها و مستقل باشی، ارزش و وجودت بارزی خواهد بود. اما زمانی که به کسی وابسته شوی و جفت پیدا کنی، ممکن است ارزش و هویت خود را از دست بدهی و به حالت بی‌ارزشی نزدیک شوی.
پس رتبت فقیری که: لایحتاج الی الله، عالی‌تر آمد از منزلت فقیری که: یحتاج الی کل شیئی،‌ولا یحتاج الیه شیئی، چه آنکه محتاج است بهمۀ اشیاء، مطلوب را پس پردۀ اشیاء می‌یابد، آنکه در خلوتخانۀ بود نابود، با یافت نایافت بساخت، فهو کما قال الجنید: الفقیر لایفتقر الی نفسه ولا الی ربه، و قال الشیخ لبوبکر الجریری: الفقیر عندی من لاقلب له ولا رب له، خود در این حال که فقیر از سر وجود برخاست و با عدم خود بساخت، اگر بچشم خود نظر بر جمال دوست کند، عکس ظلمت نابود خودش در نظر آید، خود را بیند که برقع: الفقر سواد الوجه فی الدارین، بر روی افکنده، نه در سرای وجود خود را نوری بیند که بدان سپید روی گردد، و نه در سرای عدم ظهوری که از سیه روئی خلاص یابد. کاداالفقر ان یکون کفرا.
هوش مصنوعی: فقر و نیاز به خداوند از عظمت و مقام بالاتری برخوردار است نسبت به فقر کسی که به همه چیز نیاز دارد، اما به خداوند نیازی ندارد. این شخص که به همه چیز وابسته است، خواسته‌های خود را پشت پرده‌های مادی دنبال می‌کند. در حالتی که در خلوت خود است و وجودش را از دست می‌دهد، با آنچه که نمی‌تواند بیابد، رابطه برقرار می‌کند. همانطور که جنید گفته است: فقیر به خودش و به ربّ خود نیازی ندارد. شیخ ابوبکر جریری نیز بیان کرده که فقیر کسی است که قلب و ربّی ندارد. در این حال که فقیر از وجود خود رها شده و با عدم خود کنار آمده، اگر به جمال دوست بنگرد، تصویر تاریک خود را از نظر دور می‌کند. او خود را در می‌یابد که با پرده فقر، رویش را در دو دنیا پوشانده است و نه در دنیای وجود خود نوری می‌بیند که چهره‌اش را روشن کند و نه در دنیای عدم، راهی برای رهایی از تیرگی وجودش پیدا می‌کند. به گونه‌ای که فقر می‌تواند به کفر نزدیک باشد.
در مذهب ما سواد اعظم آنست که سواد فقر پوشد. بدانکه توانگر غالباً در غایت قرب بعید است و درویش در غایت بعد قریب است.
هوش مصنوعی: در مذهب ما، مهم‌ترین دانایی این است که دانش باید فقر را بپوشاند. باید دانست که افراد ثروتمند معمولاً در حالی که به خدا نزدیک نیستند، در عجب و دوری از حقیقت قرار دارند، در حالی که افراد فقیر گاهی به حقیقت نزدیک‌تر هستند.
متیعصفت ریح الولا قصف اخاً
غناء و لو بالفقر هبت لربت
هوش مصنوعی: بوی نخستین عشق مانند زبانی پرشور و شاداب است، حتی اگر در چهره‌اش کمبودهایی باشد، به خانه‌اش شکوه و زیبایی می‌بخشد.
دانی چه می‌گوید؟ اگر توانگری و درویشی قصد عالم عشق کنند، مثلاً در دست توانگر چراغ افروخته و در دست درویش هیزم نیم سوخته باشد، نسیمی که از آن عالم بوزد چراغ افروخته توانگر را بنشاند و هیزم درویش را افروزاند، انا عند المنکسرة قلوبهم.
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی منظورش چیست؟ اگر یک آدم ثروتمند و یک آدم فقیر بخواهند به عالم عشق قدم بگذارند، مثلاً یکی چراغی روشن در دست داشته باشد و دیگری هیزم نیم سوخته‌ای. نسیمی که از آن عالم بوزد، می‌تواند چراغ روشن ثروتمند را خاموش کند ولی هیزم فقیر را روشن کند. این نشان می‌دهد که در قلب کسانی که شكست‌خورده‌اند، حقیقت و عشق وجود دارد.
مصراع: بردند شکستگان از این میدان گوی.
هوش مصنوعی: شکست‌خوردگان را از این میدان گوی بیرون آوردند.