گنجور

لمعۀ نوزدهم

عاشق را دلی است منزه از تعین که مخیم قباب عزت است و مجمع بحر غیب و شهادت، و این دل را همتی است که:

اگر بساغر دریا هزار باده کشد
هنوز همت او بادۀ دگر خواهد

لاجرم سعت او بمثابتی است که آنکه در همه عالم نگنجد، جملۀ عوالم در قبضۀ اوناپدید بود، سراپردۀ فردانیت در ساحت وحدانیت او زند، بارگاه سلطنت آنجا سازد و کارگاه کارها اینجا پردازد، حل و عقد و قبض وبسط و تمکین و تلوین همه اینجا بود. فاذا قبض اخفی ما ابدی، و اذابسط اعادما اخفی.

بیت
قطعه
رباعی
بتی کز حسن در عالم نمی‌گنجد عجب دارم
که دایم در دل تنگم چگونه خان و مان سازد؟

ابویزید از سعت دایرۀ دل خود چنین خبر داد که: اگر عرش و صد هزار چند عرش وآنچه در اوست، در گوشۀ دل عارف گذر یابد، عارف از آن خبر نیابد. جنید گفت: چگونه خبر یابد؟ که: المحدث اذا قورن بالقدیم لم یبق له اثر،‌ ابویزید چون نظر در چنین دلی کند که محدث را در او اثر نبود، همه قدیم بیند، لاجرم گوید:‌سبحانی.

یکی از یخ کوزه‌ای ساخت و پر آب کرد، چون آفتاب بتافت،‌ کوزه را و آب را یک چیز یافت،‌ گفت: لیس فی الدار غیرنا دیار.

ساقی و می حریف و پیمانه همو
شمع و لگن و آتش و پروانه همو

و سعنی قلب عبدی؛ و القلب بین الاصبعین من اصابع الرحمان. او در دل و دل در قبضۀ او، بنگر که بر زبان ترجمان این حال چگونه می‌رود.

گرچه در زلف تو است جای دلم
در میان دل حزین منی
تا بدانی که از لطافت خویش
هم تو در بند زلف خویشتنی

هرکه در بند خود بود پروای غیر ندارد، جز در خود نگنجد، بیگانگی جز در یگانگی قرار نگیرد، فردانیت جز در وحدانیت قرار نگیرد، از این حرف حقیقت دل نتوان دانست و کم کسی داند صاحبدلی از مناجات خود چنین خبر داد که:

گفتم که: کرائی تو بدین زیبائی؟
گفتا: خود را، که خود منم یکتائی
هم عشقم و هم عاشق و هم معشوقم
هم آینه هم جمال و هم بینائی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عاشق را دلی است منزه از تعین که مخیم قباب عزت است و مجمع بحر غیب و شهادت، و این دل را همتی است که:
هوش مصنوعی: عاشق دارای دلی است پاک و خالی از هرگونه محدودیت. این دل مانند جامی است که در آن افتخار و عظمت جمع شده، و همچنین مبدا ی بحرهای پنهان و آشکار است. این دل هم چنین قابلیت و اراده‌ای دارد که:
اگر بساغر دریا هزار باده کشد
هنوز همت او بادۀ دگر خواهد
هوش مصنوعی: اگر کسی هزار جام از دریا بنوشد، باز هم ولع او برای چشیدن باده‌ای دیگر از بین نمی‌رود.
لاجرم سعت او بمثابتی است که آنکه در همه عالم نگنجد، جملۀ عوالم در قبضۀ اوناپدید بود، سراپردۀ فردانیت در ساحت وحدانیت او زند، بارگاه سلطنت آنجا سازد و کارگاه کارها اینجا پردازد، حل و عقد و قبض وبسط و تمکین و تلوین همه اینجا بود. فاذا قبض اخفی ما ابدی، و اذابسط اعادما اخفی.
هوش مصنوعی: تنوع و وسعت وجود او به قدری است که هیچ چیز در عالم نمی‌تواند در آن جا بگیرد. تمامی عوالم در اختیار او قرار دارند و حقیقت فردیت در قلمرو وحدت او ساکن است. کاخ سلطنت او در آنجا بنا می‌شود و کارگاه امور در اینجا فعال است، تمام حل و عقد، قبض و بسط، تسلط و تغییرات همه در این مکان اتفاق می‌افتد. وقتی که او چیزی را می‌گیرد، آنچه را که پنهان بوده، نشان می‌دهد و وقتی که چیزی را گسترش می‌دهد، دوباره آنچه را که پنهان بوده، به نمایش می‌گذارد.
بتی کز حسن در عالم نمی‌گنجد عجب دارم
که دایم در دل تنگم چگونه خان و مان سازد؟
هوش مصنوعی: عجب است که چگونه زیبایی‌ای که در هیچ جایی از دنیا نمی‌گنجد، همیشه در دل کوچک من جا می‌شود و در آن سکونت می‌کند.
ابویزید از سعت دایرۀ دل خود چنین خبر داد که: اگر عرش و صد هزار چند عرش وآنچه در اوست، در گوشۀ دل عارف گذر یابد، عارف از آن خبر نیابد. جنید گفت: چگونه خبر یابد؟ که: المحدث اذا قورن بالقدیم لم یبق له اثر،‌ ابویزید چون نظر در چنین دلی کند که محدث را در او اثر نبود، همه قدیم بیند، لاجرم گوید:‌سبحانی.
هوش مصنوعی: ابویزید می‌گوید که دل عارف به اندازه‌ای وسیع است که حتی اگر عرش و صدها عرش دیگر و همه چیزهایی که در آن وجود دارد، در دل او دانشمندانه و آرامش‌بخش بگذرند، او از آن‌ها خبری نخواهد داشت. جنید از او می‌پرسد که چگونه ممکن است فرد از این موضوع باخبر نشود و ابویزید پاسخ می‌دهد که وقتی چیز جدیدی با چیز قدیمی مقایسه می‌شود، اثر آن جدید ناپدید می‌شود. بنابراین وقتی ابویزید به چنین دلی می‌نگرد و می‌بیند که هیچ اثری از چیزهای جدید در آن نیست، تنها قدیم را در آن مشاهده می‌کند و به همین خاطر می‌گوید: «منزهی».
یکی از یخ کوزه‌ای ساخت و پر آب کرد، چون آفتاب بتافت،‌ کوزه را و آب را یک چیز یافت،‌ گفت: لیس فی الدار غیرنا دیار.
هوش مصنوعی: یکی از یخ‌ها را در کوزه‌ای گذاشت و آن را پر از آب کرد. وقتی آفتاب تابید، کوزه و آب به یک چیز تبدیل شدند. او گفت: در خانه ما غیر از خودمان چیزی نیست.
ساقی و می حریف و پیمانه همو
شمع و لگن و آتش و پروانه همو
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به ارتباط و وابستگی عمیق میان ساقی، شراب، پیمانه و دیگر مفاهیم اشاره دارد. به نوعی می‌توان گفت که همه این عناصر در یک وضعیت و حالت خاص هم‌نشین و مرتبط هستند. ساقی و می (شراب) در کنار هم قرار دارند، و دیگر عناصر مانند شمع، لگن، آتش و پروانه نیز به نوعی در این فضا و حال و هوا هم‌پیوندند. این ارتباط به بیان یک تجربۀ روحی و عاطفی عمیق اشاره می‌کند.
و سعنی قلب عبدی؛ و القلب بین الاصبعین من اصابع الرحمان. او در دل و دل در قبضۀ او، بنگر که بر زبان ترجمان این حال چگونه می‌رود.
هوش مصنوعی: قلب هر انسانی تحت نظر و کنترل خداوند است و خداوند به طور مستقیم بر آن تسلط دارد. بنابراین، برای درک احساسات و افکار او باید به زبان و رفتار او توجه کرد و دید که این وضعیت چگونه در کلمات او نمود پیدا می‌کند.
گرچه در زلف تو است جای دلم
در میان دل حزین منی
هوش مصنوعی: هرچند دل من در زلف تو گیر افتاده، اما تو خود در میان دل غمگین من هستی.
تا بدانی که از لطافت خویش
هم تو در بند زلف خویشتنی
هوش مصنوعی: برای اینکه دریابی که با لطافت وجودت خودت هم در دام زلف خود گرفتار شده‌ای.
هرکه در بند خود بود پروای غیر ندارد، جز در خود نگنجد، بیگانگی جز در یگانگی قرار نگیرد، فردانیت جز در وحدانیت قرار نگیرد، از این حرف حقیقت دل نتوان دانست و کم کسی داند صاحبدلی از مناجات خود چنین خبر داد که:
هوش مصنوعی: هر کسی که در مورد خودش گرفتار باشد، به دیگران اهمیت نمی‌دهد و فقط به خود می‌پردازد. بیگانگی تنها در یگانگی مفهوم می‌یابد و فردیت تنها در وحدت جا می‌گیرد. از این کلمات نمی‌توان به حقیقت دل پی برد و تنها افراد کمی هستند که چنین فهم عمیقی دارند. شخصی که دلش روشن بوده، از مناجات خود این حقیقت را بیان کرده است که:
گفتم که: کرائی تو بدین زیبائی؟
گفتا: خود را، که خود منم یکتائی
هوش مصنوعی: من به او گفتم: آیا تو با این زیبایی به ما نزدیک هستی؟ او پاسخ داد: خودم را بشناس، زیرا من وحدتی منحصر به فرد هستم.
هم عشقم و هم عاشق و هم معشوقم
هم آینه هم جمال و هم بینائی
هوش مصنوعی: من هم عاشق هستم، هم محبوب، و هم خود عشق. من هم مانند آینه‌ای هستم که زیبایی را نشان می‌دهد و هم بینایی‌ای که می‌تواند آن زیبایی را ببیند.