لمعۀ هژدهم
عاشق با بود نابود آرمیده بود و در خلوتخانه شهود آسوده، هنوز روی معشوق ندیده که نغمۀ- کن- اورا از خواب عدم برانگیخت، از سماع آن نغمه او را وجدی ظاهر گشت، از آن وجد وجودی یافت، ذوق آن نغمه در سرش افتاد. عشق شوری در نهاد ما نهاد.
مصراع: والاذن تعشق قبل العین احیاناً.
عشق مستولی شد، سکون ظاهر وباطن را به ترانهٔ: ان المحب لمن یهواه زوار، روان برقص و حرکت درآورد، تا ابدالابدین نه آن نغمه منقضی شود و نه آن رقص منقرض، چه مطلوب نامتناهی است، اینجا زمزمه عاشق همه این گوید که:
پس عاشق دایم در رقص و حرکت مشغول است، اگرچه بصورت ساکن نماید. و تری الجبال تحسبها جامدة و هی تمر مر السحاب، خود چگونه ساکن تواند بود؟ که هر ذره از ذرات کاینات را محرک اوست، چه هر ذره کلمه است و هر کلمه را اسمی و هر اسم را زبانی دیگر است و هر زبانی را قولی دیگر و هر قولی را ازمحب سمعی، چون نیک بشنوی قایل و سامع را یکی یابی که: السماع طیر یطیر من الحق الی الحق؛ جنیدبا شبلی قدس سرهما عتاب کرد، گفت: سری که مادرسردابها پنهان میگفتیم تو بر سر منبر آشکارا کردی، شبلی گفت: انا اقل و انا اسمع و هل فی الدارین غیری؟
مگر چنین میگوید:
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.