لمعۀ دهم
ظهور دایم صفت محبوب است و خفا و کمون صفت محب، چون صورت محبوب در آینۀ عین محب ظاهر شود، آینه بحسب حقایق خود، ظاهر را حکمی بخشد، چنانکه ظهور ظاهر را اسمی.
اینجا منی و مائی پیدا آید، توئی و اویی آشکارا گردد، مادام که محب را شهود جمال محبوب در آینۀ صورت رو نماید؛ لذت و الم صورت بندد و اندوه و شادی ظاهر شود، خوف و رجا،قبض و بسط دامن گیرد،اما چون لباس صورت برکشد و در محیط احدیت غوطه خورد، او را نه از عذاب خبر بود و نه از نعیم، نه امید دارد نه بیم، نه خوف شناسد نه رجا، چه تعلق خوف و رجا بماضی و مستقبل بود، او در بحری غرق است که آنجا نه ماضی است نه مستقبل، بلکه آنجا همه حال در حال است و وقت در وقت.
و نیز غایت خوف یا از حجاب بود و یا از رفع حجاب، اینجا از هر دو ایمن است،زیرا که حجاب میان دو چیز فرض تواند کرد، و اینجا جز یکی نتوان بود، و از رفع حجاب هم باک ندارد، چه از رفع حجاب کسی را باک بود که ترسد از تاب سبحات سوخته شود، و من هوالنار کیف یحترق؟
نور نور را نسوزد، بلکه نور در نور مندرج شود: پس اهل احدیت را نه خوف باشد نه رجا، نه نعیم بود نه عذاب؛ بایزید را گفتند: کیف اصبحت؟ گفت: لاصباح عندی ولامساء.
انما الصباح و المساء لمن یتقید بالصفة و انالاصفة لی.
مصراع:
چون نیست مرا ذات صفت چون باشد؟
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.