غزل شمارهٔ ۹۲
ز اشتیاق تو، جانا، دلم به جان آمد
بیا، که با غم تو بر نمیتوان آمد
بیا، که با لب تو ماجرا نکرده هنوز
به جای خرقه دل و دیده در میان آمد
به چشم مست تو گفتم: دلم به جان آید
لب تو گفتا: اینک دلت به جان آمد
بدید تا نظر از دور ناردان لبت
بسا که چشم مرا آب در دهان آمد
نیامد از دو جهان جز رخ تو در نظرم
از آنگهی که مرا چشم در جهان آمد
ز روشنایی روی تو در شب تاریک
نمیتوان به سر کوی تو نهان آمد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز اشتیاق تو، جانا، دلم به جان آمد
بیا، که با غم تو بر نمیتوان آمد
هوش مصنوعی: از عشق و شوق تو، عزیزم، دلم به شدت دلتنگ شده است. بیایید، زیرا تحمل غم و درد دوری شما برایم امکانپذیر نیست.
بیا، که با لب تو ماجرا نکرده هنوز
به جای خرقه دل و دیده در میان آمد
هوش مصنوعی: بیا به نزد من، چون هنوز داستان عشق و محبت با لبهای تو آغاز نشده است. دل و چشم من به جای پوشش و پوشیدگی باز است و بیپرده میخواهد محبت را ببیند.
به چشم مست تو گفتم: دلم به جان آید
لب تو گفتا: اینک دلت به جان آمد
هوش مصنوعی: در نگاه خیالانگیز تو گفتم که عشق من به مرز جان میرسد، و لب تو پاسخ داد که حالا دل تو به حقیقت به جان رسیده است.
بدید تا نظر از دور ناردان لبت
بسا که چشم مرا آب در دهان آمد
هوش مصنوعی: به تماشای لبهای تو نشستم و دیدم که چه زیبایی دارد. اینقدر جذاب بود که باعث شد در چشمانم آب بیفتد و گویی به من چشمی از اشتیاق داده است.
نیامد از دو جهان جز رخ تو در نظرم
از آنگهی که مرا چشم در جهان آمد
هوش مصنوعی: از زمانی که به دنیا آمدهام، جز چهرهی تو هیچ چیز دیگر در ذهنم نیامده است.
ز روشنایی روی تو در شب تاریک
نمیتوان به سر کوی تو نهان آمد
هوش مصنوعی: از نور چهرهات در شبهای تاریک نمیتوان به آرامی و پنهانی به کوچهات نزدیک شد.