گنجور

غزل شمارهٔ ۸۲

اگر یکبار زلف یار از رخسار برخیزد
هزاران آه مشتاقان ز هر سو زار برخیزد
وگر غمزه‌اش کمین سازد دل از جان دست بفشاند
وگر زلفش برآشوبد ز جان زنهار برخیزد
چو رویش پرده بگشاید که و صحرا به رقص آید
چو عشقش روی بنماید خرد ناچار برخیزد
صبا گر از سر زلفش به گورستان برد بویی
ز هر گوری دو صد بی‌دل ز بوی یار برخیزد
نسیم زلفش ار ناگه به ترکستان گذر سازد
هزاران عاشق از سقسین و از بلغار برخیزد
نوای مطرب عشقش اگر در گوش جان آید
ز کویش دست بفشاند قلندروار برخیزد
چو یاد او شود مونس ز جان اندوه بنشیند
چو اندوهش شود غم خور ز دل تیمار برخیزد
دلا بی‌عشق او منشین ز جان برخیز و سر در باز
چو عیاران مکن کاری که گرد از کار برخیزد
درین دریا فگن خود را مگر دری به دست آری
کزین دریای بی‌پایان گهر بسیار برخیزد
وگر موجیت برباید، زهی دولت، تو را آن به
که عالم پیش قدر تو چو خدمتکار برخیزد
حجاب ره تویی برخیز و در فتراک عشق آویز
که بی‌عشق آن حجاب تو ز ره دشوار برخیزد
عراقی، هر سحرگاهی بر آر از سوز دل آهی
ز خواب این دیدهٔ بختت مگر یکبار برخیزد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر یکبار زلف یار از رخسار برخیزد
هزاران آه مشتاقان ز هر سو زار برخیزد
هوش مصنوعی: اگر زلف محبوب یک بار از صورتش کنار برود، هزاران نفر عاشق از هر طرف به شدت ناله و آوازی بلند خواهند کرد.
وگر غمزه‌اش کمین سازد دل از جان دست بفشاند
وگر زلفش برآشوبد ز جان زنهار برخیزد
هوش مصنوعی: اگر زیبایی او دام بگذارد، دل از تمام وجودش جدایی می‌جوید و اگر موهایش به هم بریزد، جانش از شدت ترس فریاد برمی‌آورد.
چو رویش پرده بگشاید که و صحرا به رقص آید
چو عشقش روی بنماید خرد ناچار برخیزد
هوش مصنوعی: وقتی که او پرده را کنار می‌زند، صحرا به رقص در می‌آید و زمانی که عشقش نمایان شود، خرد و اندیشه ناچار از جا بلند می‌شود.
صبا گر از سر زلفش به گورستان برد بویی
ز هر گوری دو صد بی‌دل ز بوی یار برخیزد
هوش مصنوعی: اگر نسیم از موهای او بویی به قبرستان ببرد، از هر قبر دو صد بی‌دل به خاطر عطر یار برمی‌خیزند.
نسیم زلفش ار ناگه به ترکستان گذر سازد
هزاران عاشق از سقسین و از بلغار برخیزد
هوش مصنوعی: اگر نسیم زلف او یک‌باره به ترکستان برسد، هزاران عاشق از سرزمین‌های مختلف مانند سقسین و بلغار برمی‌خیزند.
نوای مطرب عشقش اگر در گوش جان آید
ز کویش دست بفشاند قلندروار برخیزد
هوش مصنوعی: اگر صدای دلنواز عشق او در دل بشنود، به طوری که به جانش نفوذ کند، از سر شوق به طرف او می‌رود و مانند آدمی آزادی‌خواه و پرشور به حرکت درمی‌آید.
چو یاد او شود مونس ز جان اندوه بنشیند
چو اندوهش شود غم خور ز دل تیمار برخیزد
هوش مصنوعی: زمانی که یاد او به ذهن می‌آید، مونس زندگی می‌شود و اندوه در جان مستقر می‌شود. هنگامی که اندوه او عمیق می‌شود، دل دچار غم و غصه می‌شود و در نهایت، دل به فکر و تدبیر می‌افتد.
دلا بی‌عشق او منشین ز جان برخیز و سر در باز
چو عیاران مکن کاری که گرد از کار برخیزد
هوش مصنوعی: ای دل، بدون عشق او در این دنیا قرار مگیر. از جان خود بر خیز و مانند دلیران به کارهای بیهوده نپرداز که از نتیجه کارهایت مأیوس شوی.
درین دریا فگن خود را مگر دری به دست آری
کزین دریای بی‌پایان گهر بسیار برخیزد
هوش مصنوعی: در این دریا خود را رها کن، مگر اینکه دری را پیدا کنی که از این دریا بی‌پایان، گوهرهای زیادی برخیزد.
وگر موجیت برباید، زهی دولت، تو را آن به
که عالم پیش قدر تو چو خدمتکار برخیزد
هوش مصنوعی: اگر مشکلات زندگی تو را از پا درآورد، خوش به حال تو که بهتر است دیگران در برابر تو مانند خدمتکاری humble و فروتن باشند.
حجاب ره تویی برخیز و در فتراک عشق آویز
که بی‌عشق آن حجاب تو ز ره دشوار برخیزد
هوش مصنوعی: عشق مانع و حجاب توست، پس خودت را رها کن و در عشق بگذر که بدون عشق، این مانع تو را از مسیر به سختی عبور می‌دهد.
عراقی، هر سحرگاهی بر آر از سوز دل آهی
ز خواب این دیدهٔ بختت مگر یکبار برخیزد
هوش مصنوعی: عراقی، هر صبح زود با دل سوخته‌ات یک آه از دل برآور که شاید روزی چشمان سرنوشتت بیدار شود.