گنجور

غزل شمارهٔ ۷۹

بدین زبان صفت حسن یار نتوان کرد
به طعمهٔ پشه عنقا شکار نتوان کرد
به گفتگو سخن عشق دوست نتوان گفت
به جست و جو طلب وصل یار نتوان کرد
بدان مخسب که در خواب روی او بینی
خیال او بود آن، اعتبار نتوان کرد
دو چشم تو، خود اگر عاشقی، پر آب بود
بر آب نقش لطیف نگار نتوان کرد
به چشم او رخ او بین، به دیدهٔ خفاش
به آفتاب نظر آشکار نتوان کرد
به چشم نرگس کوته‌نظر به وقت بهار
نظارهٔ چمن و لاله‌زار نتوان کرد
شدم که بوسه زنم بر درش ادب گفتا
به بوسه خاک در یار خوار نتوان کرد
به نیم جان که تو داری و یک نفس که تو راست
حدیث پیشکشش زینهار نتوان کرد
چه به که پیش سگان درش فشانی جان
که این متاع بر آن رخ نثار نتوان کرد
بلا به پیش خیالش شبی همی گفتم
که : دشمنی همه با دوستدار نتوان کرد
بگوی تا نکند زلف تو پریشانی
که بیش ازین دل ما بی‌قرار نتوان کرد
به تیغ غمزهٔ خون خوار، جان مجروحم
هزار بار، به روزی فگار نتوان کرد
دلی که با غم عشق تو در میان آمد
بهر گنه ز کنارش کنار نتوان کرد
بدان که نام وصال تو می‌برم روزی
به دست هجر مرا جان سپار نتوان کرد
جواب داد خیالش که، با سلیمانی
برای مورچه‌ای کارزار نتوان کرد
میان هجر و وصالش، گر اختیار دهند
ز هر دو هیچ یکی اختیار نتوان کرد
رموز عشق، عراقی، مگو چنین روشن
که راز خویش چنین آشکار نتوان کرد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدین زبان صفت حسن یار نتوان کرد
به طعمهٔ پشه عنقا شکار نتوان کرد
هوش مصنوعی: نمی‌توان به زبان خود، زیبایی‌های معشوق را به خوبی توصیف کرد، همچنان‌که نمی‌توان به راحتی یک مرغی بزرگ و افسانه‌ای را با یک پشه شکار کرد.
به گفتگو سخن عشق دوست نتوان گفت
به جست و جو طلب وصل یار نتوان کرد
هوش مصنوعی: عشق به دوست آن‌قدر عمیق و ویژه است که نمی‌توان آن را در کلمات بیان کرد. همچنین، تلاش برای پیدا کردن راهی به سوی وصال محبوب نیز بی‌فایده است.
بدان مخسب که در خواب روی او بینی
خیال او بود آن، اعتبار نتوان کرد
هوش مصنوعی: بدان که اگر در خواب چهره او را ببینی، بدان که تنها خیالی از اوست و نمی‌توان به آن اعتماد کرد.
دو چشم تو، خود اگر عاشقی، پر آب بود
بر آب نقش لطیف نگار نتوان کرد
هوش مصنوعی: اگر چشمان تو، حتی اگر عاشق باشی، پر از اشک و غم باشد، نمی‌توانی بر روی آب تصویری زیبا و لطیف از خود بگذاری.
به چشم او رخ او بین، به دیدهٔ خفاش
به آفتاب نظر آشکار نتوان کرد
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد زیبایی و جذابیت یک فرد را ببیند، باید با چشم پاک و روشنی نگاه کند. مانند این که خفاش در نور آفتاب نمی‌تواند ببیند، چون دیدگاهش به همان نور عادت نکرده است. این نشان می‌دهد که برای درک زیبایی، نیاز به بینش و نگاهی درست داریم.
به چشم نرگس کوته‌نظر به وقت بهار
نظارهٔ چمن و لاله‌زار نتوان کرد
هوش مصنوعی: به خاطر محدودیت‌های دید و شناخت نرگس، در فصل بهار نمی‌تواند زیبایی چمن و گل‌های لاله را به خوبی ببیند.
شدم که بوسه زنم بر درش ادب گفتا
به بوسه خاک در یار خوار نتوان کرد
هوش مصنوعی: وقتی به در خانه‌اش می‌رسم، می‌خواهم بوسه‌ای به آن بزنم، اما ادب به من می‌گوید که بوسیدن خاک در یار، نشانه‌ای از حرمت و احترام نیست و نمی‌توان آن را نادیده گرفت.
به نیم جان که تو داری و یک نفس که تو راست
حدیث پیشکشش زینهار نتوان کرد
هوش مصنوعی: این جمله اشاره به این دارد که هر انسانی با وجود مشکلات و کمبودها، تحت هیچ شرایطی نباید به سراغ تخریب و ناامیدی برود. حتی اگر جانش نیمه‌جان باشد، نباید از بیان حقایق و داستان‌ها اجتناب کند. در واقع، ارزش وجود انسان و بیان او به اندازه‌ای است که نمی‌توان به سادگی از آن صرف‌نظر کرد.
چه به که پیش سگان درش فشانی جان
که این متاع بر آن رخ نثار نتوان کرد
هوش مصنوعی: به چه کسی نیاز هست که جان خود را پیش سگان بریزی، در حالی که ارزش این کالا را نمی‌توان بر چهره‌ی او نثار کرد؟
بلا به پیش خیالش شبی همی گفتم
که : دشمنی همه با دوستدار نتوان کرد
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و محبت او، شب‌ها به خودم می‌گفتم که هیچ‌کس نمی‌تواند به کسی که دوستش دارد، آسیب بزند و با او دشمنی کند.
بگوی تا نکند زلف تو پریشانی
که بیش ازین دل ما بی‌قرار نتوان کرد
هوش مصنوعی: بیا بگو تا زلف‌های تو دیگر بهم ریخته نشود، زیرا دل ما بیشتر از این نمی‌تواند دچار آشفتگی شود.
به تیغ غمزهٔ خون خوار، جان مجروحم
هزار بار، به روزی فگار نتوان کرد
هوش مصنوعی: با زخم‌های غمزه‌ات که مثل تیغ خون‌آلود است، جان دل‌شکسته‌ام را بارها آزرده‌ کرده‌ای، اما هیچگاه نمی‌توانی به راحتی مرا در روزی ناامید کنی.
دلی که با غم عشق تو در میان آمد
بهر گنه ز کنارش کنار نتوان کرد
هوش مصنوعی: دل کسی که به خاطر عشق تو پر از غم شده، به خاطر هیچ خطایی نمی‌توان از او دوری کرد.
بدان که نام وصال تو می‌برم روزی
به دست هجر مرا جان سپار نتوان کرد
هوش مصنوعی: بدان که روزی به یادت می‌افتم، اما در دوری و جدایی، جانم را نمی‌توانم فدای تو کنم.
جواب داد خیالش که، با سلیمانی
برای مورچه‌ای کارزار نتوان کرد
هوش مصنوعی: خیال او پاسخ داد که با قدرت سلیمان نمی‌توان با یک مورچه جنگید و بر آن چیره شد.
میان هجر و وصالش، گر اختیار دهند
ز هر دو هیچ یکی اختیار نتوان کرد
هوش مصنوعی: در میان جدایی و وصال او، اگر به من اختیار بدهند، نمی‌توانم هیچ‌کدام را انتخاب کنم.
رموز عشق، عراقی، مگو چنین روشن
که راز خویش چنین آشکار نتوان کرد
هوش مصنوعی: عشق را با این وضوح و روشنی بیان نکن، زیرا نمی‌توان راز دل را به این راحتی فاش کرد.