گنجور

غزل شمارهٔ ۷۵

روی ننمود یار چتوان کرد
نیست تدبیر کار، چتوان کرد؟
بر درش هر چه داشتم بردم
نپذیرفت یار، چتوان کرد؟
از گل روی یار قسم دلم
نیست جز خارخار، چتوان کرد؟
بوده‌ام بر درش عزیز بسی
گشتم این لحظه خوار، چتوان کرد؟
بر مراد دلم نمی‌گردد
گردش روزگار چتوان کرد؟
غم بسیار هست و نیست دریغ،
با غمم غمگسار چتوان کرد؟
از پی صید دل نهادم دام
لاغر آمد شکار، چتوان کرد؟
چند باشی، عراقی، از پس دل
درهم و سوکوار، چتوان کرد؟

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

روی ننمود یار چتوان کرد
نیست تدبیر کار، چتوان کرد؟
هوش مصنوعی: وقتی یار رویش را به من نمی‌نماید، چه کار می‌توانم بکنم؟ هیچ تدبیر و چاره‌ای برای این کار ندارم.
بر درش هر چه داشتم بردم
نپذیرفت یار، چتوان کرد؟
هوش مصنوعی: در برابر در خانه‌اش، هر آنچه از عشق و محبت داشتم را به او ارائه دادم، اما او هرگز آن را نپذیرفت. حالا در چنین وضعیتی چه کاری از دستم برمی‌آید؟
از گل روی یار قسم دلم
نیست جز خارخار، چتوان کرد؟
هوش مصنوعی: از زیبایی چهره معشوق قسم می‌خورم که دل من جز زخم و درد چیز دیگری نمی‌خواهد، چه می‌توان کرد؟
بوده‌ام بر درش عزیز بسی
گشتم این لحظه خوار، چتوان کرد؟
هوش مصنوعی: من مدت‌های زیادی در درگاه او عزت و احترام داشتم، اما اکنون در این لحظه احساس حقارت می‌کنم. چه می‌توان کرد؟
بر مراد دلم نمی‌گردد
گردش روزگار چتوان کرد؟
هوش مصنوعی: به خواسته‌ها و آرزوهای من، زمان و روزگار نمی‌چرخد و تغییر نمی‌کند. چه کار می‌توانم بکنم؟
غم بسیار هست و نیست دریغ،
با غمم غمگسار چتوان کرد؟
هوش مصنوعی: غم‌ها بسیارند و دلیلی برای افسوس خوردن وجود ندارد. حالا با این همه غم، چه کار می‌توان کرد؟
از پی صید دل نهادم دام
لاغر آمد شکار، چتوان کرد؟
هوش مصنوعی: من به دنبال دل و احساساتم گشتم و برای این کار تلاشی کردم، اما نتیجه‌ای که گرفتم، چیزی جز یک شکار کوچک و ناچیز نبود. حالا نمی‌دانم باید چه کنم.
چند باشی، عراقی، از پس دل
درهم و سوکوار، چتوان کرد؟
هوش مصنوعی: چند وقت می‌خواهی به وضعیت سخت و دردناکی که دلت را مشغول کرده، ادامه دهی؟ چه کاری از دست تو برمی‌آید؟

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۷۵ به خوانش فاطمه زندی