گنجور

غزل شمارهٔ ۷۰

بیا بیا، که نسیم بهار می‌گذرد
بیا، که گل ز رخت شرمسار می‌گذرد
بیا، که وقت بهار است و موسم شادی
مدار منتظرم، وقت کار می‌گذرد
ز راه لطف به صحرا خرام یک نفسی
که عیش تازه کنم، چون بهار می‌گذرد
نسیم لطف تو از کوی می‌برد هر دم
غمی که بر دل این جان فگار می‌گذرد
ز جام وصل تو ناخورده جرعه‌ای دل من
ز بزم عیش تو در سر خمار می‌گذرد
سحرگهی که به کوی دلم گذر کردی
به دیده گفت دلم: کان شکار می‌گذرد
چو دیده کرد نظر صدهزار عاشق دید
که نعره می‌زد هر یک که: یار می‌گذرد
به گوش جان عراقی رسید آن زاری
از آن ز کوی تو زار و نزار می‌گذرد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیا بیا، که نسیم بهار می‌گذرد
بیا، که گل ز رخت شرمسار می‌گذرد
هوش مصنوعی: بیا، بیا تا از نسیم زیبای بهار لذت ببریم. بیا، که زیبایی گل‌ها به خاطر حضور تو خجالت‌زده است.
بیا، که وقت بهار است و موسم شادی
مدار منتظرم، وقت کار می‌گذرد
هوش مصنوعی: بیایید، زیرا فصل بهار و زمان خوشحالی فرارسیده است. منتظرت نمانم، زمان برای انجام کارها در حال سپری شدن است.
ز راه لطف به صحرا خرام یک نفسی
که عیش تازه کنم، چون بهار می‌گذرد
هوش مصنوعی: از راه محبت به دشت برو و یک لحظه قدم بزن تا زندگی‌ام را تازگی بخشم، همان‌طور که بهار زودگذر است.
نسیم لطف تو از کوی می‌برد هر دم
غمی که بر دل این جان فگار می‌گذرد
هوش مصنوعی: نسیم مهربانی تو هر لحظه غمی را که بر دل این جان خسته سنگینی می‌کند، از میان می‌برد.
ز جام وصل تو ناخورده جرعه‌ای دل من
ز بزم عیش تو در سر خمار می‌گذرد
هوش مصنوعی: دل من بدون اینکه جرعه‌ای از وصالت را بچشد، همچنان در نشئه‌ی خوشی و شادی‌های تو غرق است.
سحرگهی که به کوی دلم گذر کردی
به دیده گفت دلم: کان شکار می‌گذرد
هوش مصنوعی: صبح زود که به کوی دل من عبور کردی، دلم به چشمانم گفت که: آن شکار خوش‌تیپ از کنار ما می‌گذرد.
چو دیده کرد نظر صدهزار عاشق دید
که نعره می‌زد هر یک که: یار می‌گذرد
هوش مصنوعی: وقتی چشمش به منظره افتاد، هزاران عاشق را دید که هر یک با صدای بلند فریاد می‌زدند که: معشوق در حال عبور است.
به گوش جان عراقی رسید آن زاری
از آن ز کوی تو زار و نزار می‌گذرد
هوش مصنوعی: صدای درد و رنج از کوی تو به جان عراقی رسیده است و او بی‌تاب و نزار از آنجا می‌گذرد.