گنجور

غزل شمارهٔ ۶۵

دل، دولت خرمی ندارد
جان، راحت بی‌غمی ندارد
دردا! که درون آدمی زاد
آسایش و خرمی ندارد
از راحت‌های این جهانی
جز غم دل آدمی ندارد
ای مرگ، بیا و مردمی کن
این غم سر مردمی ندارد
وی غم، بنشین، که شادمانی
با ما سر همدمی ندارد
وی جان، ز سرای تن برون شو
کین جای تو محکمی ندارد
منشین همه وقت با عراقی
کاهلیت محرمی ندارد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل، دولت خرمی ندارد
جان، راحت بی‌غمی ندارد
هوش مصنوعی: دل هیچ خوشی و سروری ندارد و جان نیز بدون نگرانی و غم، آرامش و راحتی نمی‌یابد.
دردا! که درون آدمی زاد
آسایش و خرمی ندارد
هوش مصنوعی: متأسفانه انسان‌ها در دل خود هیچ‌گونه آرامش و خوشحالی واقعی ندارند.
از راحت‌های این جهانی
جز غم دل آدمی ندارد
هوش مصنوعی: تنها چیزی که از آسایش‌های دنیای اینجا به آدمی می‌رسد، غم و اندوه است.
ای مرگ، بیا و مردمی کن
این غم سر مردمی ندارد
هوش مصنوعی: ای مرگ، بیا و این غم را از میان ببرد، چون این درد و رنج هرگز انسان به دوش نمی‌کشد.
وی غم، بنشین، که شادمانی
با ما سر همدمی ندارد
هوش مصنوعی: ای غم، بمان و در کنار ما باش، چون شادی دیگر برای همراهی ما وجود ندارد.
وی جان، ز سرای تن برون شو
کین جای تو محکمی ندارد
هوش مصنوعی: ای جان، از این خانه‌ی جسمی که در آن هستی بیرون بیا، زیرا این مکان برای تو جایگاه ثابتی نیست.
منشین همه وقت با عراقی
کاهلیت محرمی ندارد
هوش مصنوعی: به مدت طولانی با عراقیان نشین که آنان هیچ رابطه‌ی محرمیتی با تو ندارند.