گنجور

غزل شمارهٔ ۴

کشیدم رنج بسیاری دریغا
به کام من نشد کاری دریغا
به عالم، در که دیدم باز کردم
ندیدم روی دلداری دریغا
شدم نومید کاندر چشم امید
نیامد خوب رخساری دریغا
ندیدم هیچ گلزاری به عالم
که در چشمم نزد خاری دریغا
مرا یاری است کز من یاد نارد
که دارد این چنین یاری؟ دریغا
دل بیمار من بیند نپرسد
که چون شد حال بیماری؟ دریغا
شدم صدبار بر درگاه وصلش
ندادم بار یک باری دریغا
ز اندوه فراقش بر دل من
رسد هر لحظه تیماری دریغا
به سر شد روزگارم بی‌رخ تو
نماند از عمر بسیاری دریغا
نپرسد از عراقی، تا بمیرد
جهان گوید که: مرد، آری دریغا

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کشیدم رنج بسیاری دریغا
به کام من نشد کاری دریغا
هوش مصنوعی: من سختی‌های زیادی را تحمل کردم، اما افسوس که هیچ نتیجه‌ای برای من نداشت.
به عالم، در که دیدم باز کردم
ندیدم روی دلداری دریغا
هوش مصنوعی: وقتی به دنیا نگاه کردم و در را باز کردم، هرگز چهره محبوبم را ندیدم، افسوس!
شدم نومید کاندر چشم امید
نیامد خوب رخساری دریغا
هوش مصنوعی: من ناامید شدم، زیرا در چشم انتظار، چهره زیبایی به سمت من نیامد، آه که تا چه اندازه تأسف‌بار است.
ندیدم هیچ گلزاری به عالم
که در چشمم نزد خاری دریغا
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ باغ گلی را ندیدم که در نظرم به اندازه یک خار آزاردهنده باشد، وای بر حال من.
مرا یاری است کز من یاد نارد
که دارد این چنین یاری؟ دریغا
هوش مصنوعی: کسی در زندگی‌ام هست که به یاد من نیست، اما بسیار ارزشمند است. افسوس این‌که چنین یاری را چه کسی دارد؟
دل بیمار من بیند نپرسد
که چون شد حال بیماری؟ دریغا
هوش مصنوعی: دل بیمار من حال خود را نمی‌پرسد و نمی‌داند که چرا به این وضعیت افتاده است. ای کاش…
شدم صدبار بر درگاه وصلش
ندادم بار یک باری دریغا
هوش مصنوعی: من بارها به درگاه وصال او آمدم، اما هیچ‌گاه نتوانستم حتی یک بار به آنجا وارد شوم. افسوس که اینگونه بود.
ز اندوه فراقش بر دل من
رسد هر لحظه تیماری دریغا
هوش مصنوعی: هر لحظه به خاطر دوری او قلبم را اندوهی فرا می‌گیرد، ای کاش.
به سر شد روزگارم بی‌رخ تو
نماند از عمر بسیاری دریغا
هوش مصنوعی: روزگار من به پایان رسید و بدون حضور تو چیزی از عمرم باقی نمانده است. افسوس که چنین است.
نپرسد از عراقی، تا بمیرد
جهان گوید که: مرد، آری دریغا
هوش مصنوعی: غربت و دوری باعث می‌شود که دیگران از حال و روز ما خبر نداشته باشند. وقتی کسی از بین می‌رود، زندگی به سمت ادامه‌ی خود می‌رود و دیگران حتی به یادش هم نخواهند بود. افسوس که ما در این دنیا تنها می‌مانیم و یاد ما خیلی زود فراموش می‌شود.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴ به خوانش کیوان عاروان
غزل شمارهٔ ۴ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1398/04/07 18:07
امیرح

واقعا بینظیره. حیف که کسی توجه بسیاری به عراقی نمی کند. بنده خدا هم دهه با مولانا و سعدی بوده، به همین خاطر به قول یکی از استادان بین این دو له شده.