غزل شمارهٔ ۳۰۴
گر از زلف پریشانت صبا بر هم زند مویی
برآید زان پریشانی هزار افغان ز هر سویی
به بوی زلف تو هر دم حیات تازه مییابم
وگرنه بیتو از عیشم نه رنگی مانْد و نه بویی
به یاد سرو بالایت روان در پای تو ریزم
به بالای تو گر سروی ببینم بر لب جویی
چو زلفت گر برآرم سر به سودایت، عجب نبود
چه باشد با کمند شیرگیری صید آهویی؟
ز کویت گر رسد گردی به استقبال برخیزد
ز جان افشانی صاحبدلان گردی ز هر کویی
چنان بنشست نقش دوست در آیینهٔ چشمم
که چشمم عکس روی دوست میبیند ز هر سویی
رقیبان دست گیریدم، که باز از نو در افتادم
به دست بیوفایی، سست پیمانی، جفاجویی
ملولی، زود سیری، نازنینی، ناز پروردی
لطیفی همچو گل نازک ولی چون سرو خودرویی
نیارد جستن از بند کمندش هیچ چالاکی
ندارد طاقت دست و کمانش هیچ بازویی
اگر چه هر سر مویم ازو دردی جدا دارد
دل من کم نخواهد کرد از مهرش سر مویی
ز سودا عاشقانش همچو این گردون چوگان قد
به گرد کوی او سرگشته میگردند چون گویی
نگیرد سوز مهر جان گدازش در دل هر کس
مگر باشد چو شمع آتش زبانی، چرب پهلویی
به سودای نکورویی اگر دلگرمییی داری
تحمل بایدت کردن جواب سرد بدخویی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گر از زلف پریشانت صبا بر هم زند مویی
برآید زان پریشانی هزار افغان ز هر سویی
هوش مصنوعی: اگر نسیم با زلفهای آشفتهات بازی کند، یک تار مو از این پریشانی بیرون میآید که از آن هزار فریاد و ناله از هر طرف بلند میشود.
به بوی زلف تو هر دم حیات تازه مییابم
وگرنه بیتو از عیشم نه رنگی مانْد و نه بویی
هوش مصنوعی: هر لحظه به خاطر عطر زلفت زندگی جدیدی را تجربه میکنم، و اگر تو نبودی، هیچ لذتی از زندگی برایم باقی نمیماند، نه رنگی و نه بویی.
به یاد سرو بالایت روان در پای تو ریزم
به بالای تو گر سروی ببینم بر لب جویی
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و شکوه تو، روح و جانم را در پای تو قربانی میکنم. اگر سروی زیبا را در کنار جوی ببینم، تمام آن را به یاد تو میریزم.
چو زلفت گر برآرم سر به سودایت، عجب نبود
چه باشد با کمند شیرگیری صید آهویی؟
هوش مصنوعی: اگر من بخواهم زلف تو را بالا بزنم و در عشق تو غرق شوم، جای تعجب نیست که با تلهای که برای شکار آهو گذاشتهام، چه بر سر آن آهو میآید.
ز کویت گر رسد گردی به استقبال برخیزد
ز جان افشانی صاحبدلان گردی ز هر کویی
هوش مصنوعی: اگر گرد و غباری از طرف کوی تو بیاید، دلهای عاشق به استقبال آن برمیخیزند و جانشان را فدای آن میکنند. این احساس در هر کوی و برزنی وجود دارد.
چنان بنشست نقش دوست در آیینهٔ چشمم
که چشمم عکس روی دوست میبیند ز هر سویی
هوش مصنوعی: دوست آنقدر در ذهن و چشم من تأثیر گذاشته است که هر طرفی را که نگاه میکنم، تصویر او را مشاهده میکنم.
رقیبان دست گیریدم، که باز از نو در افتادم
به دست بیوفایی، سست پیمانی، جفاجویی
هوش مصنوعی: من در پی حریفان قرار گرفتم، اما دوباره به دست خیانت، پیمانهای سست و بدرفتاری گرفتار شدم.
ملولی، زود سیری، نازنینی، ناز پروردی
لطیفی همچو گل نازک ولی چون سرو خودرویی
هوش مصنوعی: ملول و زود رنجی تو هستی، نازک و لطیف مانند گل، اما همچون سرو، سرسخت و مستقل.
نیارد جستن از بند کمندش هیچ چالاکی
ندارد طاقت دست و کمانش هیچ بازویی
هوش مصنوعی: او هیچ وقت از بند کمندش رهایی نمییابد و هیچ نیرویی برای کشش و متمایل کردن تیر و کمانش ندارد.
اگر چه هر سر مویم ازو دردی جدا دارد
دل من کم نخواهد کرد از مهرش سر مویی
هوش مصنوعی: هرچند که هر یک از موهایم به نوعی درد و رنجی را حس میکند، اما این موضوع هیچ تأثیری بر محبت و عشق من به او نخواهد داشت.
ز سودا عاشقانش همچو این گردون چوگان قد
به گرد کوی او سرگشته میگردند چون گویی
هوش مصنوعی: عاشقان او مانند گردان در زمین، به دور کوی محبوب میچرخند و سرگردانند، گویی که زندگیشان به بازی چوگان تبدیل شده است.
نگیرد سوز مهر جان گدازش در دل هر کس
مگر باشد چو شمع آتش زبانی، چرب پهلویی
هوش مصنوعی: عشق و محبت به اندازهای قوی است که هیچ کسی نمیتواند آن را در دل خود احساس کند، مگر اینکه مانند شمعی باشد که با آتش و زبان شیرینش میدرخشد و حرارتی از خود ساطع میکند.
به سودای نکورویی اگر دلگرمییی داری
تحمل بایدت کردن جواب سرد بدخویی
هوش مصنوعی: اگر به خاطر عشق یک معشوق نیکو در دلت امیدی داری، باید آماده باشی که سختیها و رفتارهای بد او را تحمل کنی.
حاشیه ها
1393/09/12 17:12
محمد
نکتهای دلکش بگویم خال آن مه رو ببین
عقل و جان را بسته زنجیر آن گیسو ببین
عیب دل کردم که وحشی وضع و هرجایی مباش
گفت چشم شیرگیر و غنج آن آهو ببین
حلقه زلفش تماشاخانه باد صباست
جان صد صاحب دل آن جا بسته یک مو ببین
عابدان آفتاب از دلبر ما غافلند
ای ملامتگو خدا را رو مبین آن رو ببین
زلف دل دزدش صبا را بند بر گردن نهاد
با هواداران ره رو حیله هندو ببین
این که من در جست و جوی او ز خود فارغ شدم
کس ندیدهست و نبیند مثلش از هر سو ببین
حافظ ار در گوشه محراب مینالد رواست
ای نصیحتگو خدا را آن خم ابرو ببین
از مراد شاه منصور ای فلک سر برمتاب
تیزی شمشیر بنگر قوت بازو ببین
این شعر حافظ رو با شعر بالایی مقایسه کنید
1397/04/26 09:06
کسرا
گلهای رنگارنگ شماره 463 با آواز استاد قوامی